عنوان مقاله:تأثیر فرهنگ ایران در ادبیات عرب و قرن دوم هجری (
18 صفحه)
نویسنده : هداره،محمد مصطفی
مترجم : علی ربابعه،بسام
نامهء پارسـی سال هشتم،شمارهء اول،بهار 1382
زبـان عـربی از جزیرة العرب برخاست و با فتوحات مسلمانان و مهاجرت کسانی که میخواستند به دور از صحرانشینی،در سرزمینهای جدید بـه زندگی خود ادامه دهند، گسترش یافت.فاتحان عرب که در جنگهای خود به پیروزی پیـدرپی دست یافتند و دو امپراتوری بـزرگ آن زمـان را درهم کوبیدند،موجب شدند که زبان عربی نیز در این سرزمینهای فتح شده راه یابد و بدین ترتیب زبان عربی در سرزمینهای شام،عراق،مصر، آفریقای شمالی و آندلس به پیروزیهایی دست یافت.البته طبیعی است که این پیشرویهای زبـانی(گسترش روزافزون زبان عربی)کندتر از پیروزیهای نظامی صورت گیرند.
اما آنچه به انتشار سریع زبان عربی در سرزمینهای فتح شده کمک کرد،ارتباط محکمی بود که این زبانها با اسلام داشتند،اسلامی که به عنوان یک دیـن و رسـالت در جامع جدید مانند نوری در دل تاریکی نفوذ کرد و درخشیدن گرفت،به طوری که عدهء بیشماری از مردم با عشق و علاقهای وافر بدان گرویدند.
(1).این مقاله ترجمهء فصل دوم این کتاب است:اتجاهات الشعر العربی فی القـرن الثـانی الهجری،محمد مصطفی هداره،چاپ دوم،دار المعارف،قاهره،صص 78-95.
(2).گروه زبانهای سامی و شرقی دانشگاه یرموک اردن.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 108)
این که انگیزهء ملتها برای گرایش به اسلام چه بوده،مهم نیست،هرچه هست آنها خود را نیازمند به فراگیری زبان عـربی مـیدانستند تا از این طریق بتوانند به دین جدید نزدیکتر شوند و با ملتهای فاتح همفکری کنند یا این که با سنتهای گوناگون موجود در چنین امپراتوری عظیمی ارتباط برقرار کنند.در واقع بـرخورد مـیان زبـان عربی و دیگر زبانها در سرزمینهای فـتح شـده،از هـمینجا آغاز گردید و بعدا معلوم شد که این برخورد،به سود زبان عربی تمام شده است،زیرا موجب گسترش این زبان در آن سرزمین شـد کـه تـا امروز نیز ادامه دارد.
باوجوداین،زبان عربی نتوانست از این بـرخوردها کـاملا جان سالم به دربرد،به گونهای که آثار شکست آن در پایان قرن اول و آغاز قرن دوم به ظهور پیوست.این مسئله هنگام بـررسی تـحولات زبـان در مقطع زبانی مزبور روشن میشود.
به نظر یوهان فک،زبانهای ملی قـدیم در درهها و دشتها متداول بودند؛مانند زبان لاتینی در شبه جزیرهء ایبری،لهجهای بربر در آفریقای شمالی،قبطی در کشور مصر و لهجههای موسوم به آرامـی در سـوریه هـمچون عراق-حتی در شهرهای جدید آن مانند بصره و کوفه-زبان فارسی تا سالها همچنان مـیان طـبقات پایینتر معمول بود.1
سخن فک کاملا درست است.وی آنچه را که ما دربارهء غلبهء زبان عربی بر سـایر زبـانهای بـومی گفتیم،انکار نمیکند.منظور ما از این غلبه این نیست که زبان عربی،زبانهای دیگر را یـکباره از بـین بـرده باشد،بلکه مقصود این است که با آن زبانها برخورد داشته و توانسته است آنها را انـدکاندک از مـیدان بـه در برد؛البته،بعد از آنکه نیاز خود را از آن زبانها کاملا مرتفع ساخت تا بتواند از این طریق،پویا و با نـشاط بـاشد و خود را با زندگی متمدن وجدید قرن اول،که عربها در آن به سر میبردند،وفق دهد.
تأثیر زبانی
نژاد ایـرانی نـژادی قـدرتمند و انتشار یافته بود که از همان قرن اول برای زبان خود،جایگاه ویژهای در میان جامعهء اسلامی بـاز کـرد.به همین سبب زبان عربی تا اندازهای تحت تأثیر زبان فارسی قرار گرفت،به طـوری کـه نـشانهء این تأثیرپذیری در شعر نیز مشهود است.به عنوان نمونه وقتی کودکان در کوچههای شهر بصره از یزید بـن مـفرغ-که توسط عبید اللّه بن (1).العربیه،ص 82.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 109)
زیاد تنبیه شده بود-میپرسیدند:این چیست؟او به زبان فارسی چـنین پاسـخ داد:
آب اسـت نبیذ است عصارة زبیب است
سمیّه روسپی است1
در نمونهای دیگر،اسود ابن ابی کریمه،در شعر خویش عربی و فارسی را هـم مـیآمیزد و میگوید:
لزم الغـرّام ثوبی بکرة فی یوم سبت فتمایلت علیهم میل«زنجیّ بمست» قد حسا الداذیّ صرفا او عقارا«بایخست»2
حـتی شـاعران بادیهنشین نیز از تأثیر الفاظ فارسی در امان نبودند.آنان در اشعار خویش،به گفتهء جاحظ،برای بذلهگویی از الفاظ فارسی استفاده مـیکردند.در شـعر عمانی،که رشید را مدح میکند،این مسئله به چشم میخورد:
من یلقه من بطل مـسرند فی زغـفة محکمة بالسّرد
یجول بین رأسه و«الکرد»3
یا در این شـعر ابـی شراعة:
اذا فـتحت فغمت ریحها و ان سیل خمارها قال«خش»4
حتی در هجوگویی کـه در مـیان مردم متداول بود شاعران الفاظ فارسی را به کار میبردند،که این امر بیانگر آن اسـت کـه مردم،الفاظ فارسی را میفهمیده و میپذیرفتهاند،مانند ایـن بـیت از ابی یـنبغی در هـجو برمکیان:
انـّما الدّنیا کبیض عملوه«نیمرش» فحشاه البرمکیّون و قال النّاس«خش»5
(1).البـیان و النـبیین،ج 1،ص 80.این روایت با اختلافاتی آمده است،نک تاریخ ادبیات در ایران،ذبیح اللّه صفا، انتشارات ابـن سـینا،1351،ج 1،ص 148(مترجم).
(2).همان،ج 1،ص 80.الداذی:نوعی شراب اسـت.بایخست به معنای شرابی اسـت کـه با پالگدمال شده.
(3).البیان و التبیین،ج 1،ص 79.الکـرد یـعنی گردن.کسی که چیره و غالب باشد.زغفة زرهء سفت و محکم.
(4).الاغانی،ج 20،ص 40،این واژه همان«خوش»است.
(5).طبقات الشعرا،ص 130.نـمیرش یـعنی نیمرو.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 110)
شعر جریز نیز-با آنکه در زبان عـربی حـجت و مـلاکت محسوب میشود-عاری از الفـاظ فـارسی نیست.مانند این بیت وی:
لا خـیر فـی غضب الفرزدق بعدما سلخوا عجانّک سلخ جلد«الرّوذق»
روذق در فارسی یعنی برّهای که بعد از جوشانیدن آن در آب،موهایش کنده شود.1
هـرگز نـباید از هجوم الفاظ فارسی به زبان عـربی در قـرن اول،شگفتزده شـویم،زیرا چـنین امـری نتیجهء طبیعی برخورد مـیان دو زبان بود.همانطور که ایرانیان،به دلایلی که مطرح کردیم،نیازمند فراگیری زبان عربی بودند،عربها نیز در بعضی مـناطق،به ویـژه در ماوراء النهر،احتیاج مبرم به یادگیری کـامل زبـان فـارسی داشـتند.طبری روایـت میکند که اشـرس بـن عبد اللّه والی خراسان خواست تا کسی را به ماوراء النهر بفرستد.شخصی را به وی معرفی کردند.او گفت:این شخص بـه زبـان فـارسی مسلط نیست.2
این واقعه در سال 110 ق روی داد،یعنی پس از این کـه سـالها از بـرخورد مـیان دو زبـان مـیگذشت.برخورد میان این دو زبان،در طول قرن دوم ادامه یافت.نشانههای این برخورد در اشعار شاعران این قرن،به ویژه شاعران ایرانی تبار،مانند ابو نواس آشکار است.ممکن است این سؤال مطرح شـود که چرا زبان عربی بجز فارسی از زبانهای دیگری که با آنها در ارتباط بود،تأثیری نپذیرفته است؟مثلا ما جایی سراغ نداریم که الفاظ سریانی یا قبطی مانند الفاظ فارسی اینقدر در زبان عـربی نـفوذ کرده باشند.بنده نیز در مطالعات خود به چنین چیزی برنخوردهایم،به استثنای این بیت از ابراهیم موصلی که در آن یک اصطلاح سریانی از قول خمار آمده است:
فقال«ازل بشین»حین ودّعنی و قد لعمرک زلنا عنه بالشّین
ابـو الفـرج اصفهانی میگوید:معنای«ازل بشین»یعنی برو به سلامت.3
به نظر بده علت این امر چیرگی تمدن ایرانی بر سایر تمدنهای موجود و نیز نفوذ قدرتمند ایرانیان در دو شـهر بـصره و کوفه بوده است،دو شهری کـه در آنـ روزگار به عنوان دو مرکز مهم اسلامی در مقولههایی چون فرهنگ،خرد و منطق عربی مطرح بودند،به ویژه هنگام آغاز شکلگیری این مقولهها در قرن اول.این در حالی است کـه تـعداد زیادی از (1).العربیة،ص 20،[روده:مرغ یـا بـرهای...که پر و موی او پاک کرده به روغن بریان کرده باشند(برهان)-و].
(2).تاریخ الامم و الملوک،ج 7،ص 196.
(3).الاغانی،ج 5،ص 176.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 111)
تاجران،صنعتگران و کشاورزان ایرانی به بصره و کوفه آمدند و در آنجا به همراه اسیران جنگی ایران الاصل،اغلب ساکنان آن مناطق را تشکیل دادند.به این ترتیب کـه زبـان فارسی هم در این دو شهر در کنار زبان عربی،چنانکه قبلا گفتیم،برای خود جا باز کرد.
لویی ماسینیون میگوید:با ورود قبیلهء بنی قیس به بصره،عربیسازی اصطلاحات فارسی آسان گشت،زیرا آنان همپیمان ایرانیان به شمار مـیآمدند.چنین مـسئلهای در شهر کـوفه نیز روی داد،چرا که وجود گروههای عرب ساکن جنوب نیز عامل مناسبی برای تأثیرپذیری دو زبان از یکدیگر بـه شمار میرفت.1
نویسندگان قدیم نقش عظیم این دو شهر،به ویژه بصره،را در تلاقی مـیان زبـان فـارسی و عربی خاطرنشان کردند.ابن رشیق از عبد الکریم بن ابرایم نقل میکند:«چهبسا در کشوری الفاظی به کار رود که در کشور دیـگر آن الفـاظ زیاد مورد استعمال نیست،همانطور که مردم بصره بسیاری از کلمات فارسی را در اشعار و داستانهای خـویش بـه کـار میبرند.»2
موالی نیز نقش بسزایی در تأثیرپذیری عربی از زبان فارسی داشتند.اهمیت این امر زمانی بر ما آشـکار میگردد که بر تأثیرگذاری نیرومند اربابان و رعیتها در زندگی اجتماعی قرن دوم واقف شویم.بدیهی اسـت که اینان با زبـان عـربی کاملا آشنا نبودند،به همین دلیل در سخنان خویش،بسیاری از تعبیرهای زبان اصلی خود را میگنجاندند؛از سوی دیگر صحبت کردنشان به زبان عربی در بسیاری از موارد خندهدار مینمود.همین امر باعث میشود تا شاعری چون ابی عـطا سندی از شخص دیگری بخواهد،تا شعرش را قرائت کند:
اعوزتنی الرّواة یا ابن سلیم و ابی أن یقیم شعری لسانی وغلا بالذی أجمجم صدری و جفانی لعجمتی سلطانی و ازدرتنی العیون اذ کان لونی حالکا مجتوی من الألوان فضربت الامـور ظـهرا لبطن کیف احتال حیلة للسانی؟3
جاحظ روایتی از یکی از شاعران دارد که وی لکنت زبان کنیزش را چنین توصیف میکند:
اکثر ما اسمع منها فی السّحر تذکیرها الأنثی و تانیث الذّکر
و السّواة السّوآء فی ذکر القمر
(1).خطط الکوفه،ص 13.
(2).العمده،ج 1،ص 58.
(3).البـیان و التـبیین،ج 1،ص 41.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 112)
آن کنیزک قمر را کمر تلفظ میکرده است.1
فرهنگ ایران و سبک جدید
از طریق این پژوهش،ما به نکتهء تازهای دربارهء فرهنگ عربی در این دوره دست یافتیم و آن این که در اثر برخورد زبان عربی با فارسی و تأثیرپذیری نـیرومند عـربی از فارسی،اسلوبی نوپا در اواخر قرن اول هجری پدیدار گشت.این سبک جدید دارای ویژگیهایی بود که با اسلوب زبان عربی اصیل،که عربهای مهاجر آن را به سرزمینهای فتح شده آورده بودند، تفاوت داشت.سبک جدید،به گفتهء یـوهان فـک،از جـمله دستاوردهای زبانی است که خـود مـعلون لهـجهء عامیانهء متداول در سرزمینهای قدیم عرب است.البته باید یادآور شود یوهان فک وجود زبان نوپا را مدنظر داشته،نه اسلوبی را که ما بدان اشـاره نمودیم.2
از دیـدگاه بـنده،آنچه به پیدایش سبک جدید کمک کرد،ظهور شاعران غـیر عـرب در نیمهء دوم قرن اول هجری بود،شاعرانی همچون زیاد الاعجم و ابو عطا سندی.اولین ویژگی سبک جدید،تفاوت آن است با زبان عربی اصـیل در اسـلوب قـدیمش از لحاظ استعمال الفاظ،زیرا زبان عربی اصیل با اسلوب قدیمی آنـ،الفا را به گونهای دیگر به کار میبرد. زبانشناسان قدیم این مسئله را نوعی مشکل و غلط محسوب میکردند.امروزه دید ما بـه قـضیه بـه گونهای است که گویا پیدایش سبک جدید نتیجهء طبیعی تحول زبـان عـربی در چنین محیط نویی بوده است؛محیطی که انواع نژادها و زبانها را دربرداشت.سبک جدید در محیط عرب تأثیر شگرفی بـر جـای نـهاد.این تأثیرگذاری از اواخر قرن اول قابل ملاحظه است،حتی در میان شاعرانی که عرب تبار بـودند یـا آنـهایی که مانند ذوالرمه،شعرشان شعر بادیه بوده است.در شعر ذوالرمه،همانطور که اصمعی بدان اشاره نـموده،سبک جـدید یـافت میشود.به عنوان مثال او زوجه را به جای لفظ قدیمی زوج به کار میبرد،که خود سـاختاری جـدید بوده و فرزدق نیز آن را قبلا به کار برده بود،اما اصمعی این طرز استعمال را غـلط مـیشمارد.اصمعی لفـظ آدمانه را نیز که ذو الرمة به کار میبرد و به معنای رنگ سفید است،نمیپذیرد،زیرا که آدمـان جـمع آدم بوده است و جایز نیست که علامت تأنیث قبول کند.3
اصمعی با شم زبانی عـمیقش دریـافت کـه چگونه سبک جدید در شعر ذوالرمه پدیدار (1).العمده،ج 1،ص 58.
(2).العربیه،ص 26.
(3).همان،ص 43.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 113)
گشته است.وی در این باره میگوید:«ذوالرمه آنقدر سـبزیجات و تـرشیجات خواربارفروشیها را میل کرد تا سیر شد.»1در واقع مقصود اصمعی از این جمله،مفهوم ظـاهری آن نـیست.مراد او ایـن است که زبان ذوالرمه تحت تأثیر فرهنگ و تمدن جدید، تغییر کرده است که در واقع سـبک جـدید یـکی از نشانههای آن است.
بدیهی است که ما با ذکر این نمونه نمیخواهیم تنها بـه تـفاوت میان اسلوب زبان عربی اصیل و نوپا-که به عقیدهء بعضی زبانشناسان دارای اشکالاتی است-اشاره کنیم.واقعیت امر ایـن اسـت که تفاوت میان این دو اسلوب،بسی عمیقتر از اینهاست؛به طوری که میتوان اذعان کـرد کـه سبک جدید از راههای گوناگون بر اسلوب عـربی اصـیل چـیره شد؛مثلا از طریق الفاظ و ترکیبهای زبانی،تعبیرات و موسیقی عـبارات و نـیز از طریق بیشتر ارکان تشکیل دهندهء کلام.
این دیدگاه با نظر شوقی ضعیف ناسازگار اسـت.او مـیگوید:«در عصر عباسی،هنگامی که ایرانیان زبـان عـربی را برای بـیان افـکار و عـواطفشان به کار گرفتند،گمان میرفت تغییرات گـستردهای در ایـن زبان صورت گیرد،اما این تغییرات اندک بود.اگرچه خود دانشمندان عصر عباسی بـه سـبک جدید اشاره کردهاند،ولی این اسلوب بـه گونهای نبود که کـاملا مـخالف شیوهء قدیم باشد.»2میتوان گفت سـبک جـدید با همهء سادگیها و زیباییهایش،اسلوب قدیم را به گونهای تغییر داد که با سلیقهء همهء مـردم،با نـژادهای گوناگون،سازگار آمد.
این هرگز بدان مـعنا نـیست کـه عمر اسلوب عـربی فـصیح به پایان رسید و ایـن اسـلوب جای خود را به سبک جدید داد،بلکه باید گفت هریک از این دو اسلوب محوری داشت کـه حـول آن حرکت میکرد؛به عبارت دیگر هرکدام مـحیط خـاص خود را مـیطلبید.اسلوب عـربی فـصیح در میان دانشمندان،زبانشناسان و قاریان قـرآن و حدیث معمول بود،درحالیکه سبک جدید در میان طبقات گوناگون مردم رواج داشت.ازاینرو میبینیم در قرن دوم، زبان شـعر،که پاسـخ طبیعی به عواطف گوناگون مردم اسـت،سبک جـدید را بـه کـار مـیگیرد. این دو اسلوب هـر دو در شـعر شاعری چون ابو نواس حضور دارند.ابو نواس زبان فصیح را برای بیان موضوعاتی که خشنودی پادشاهان یـا مـدح دانـشمندان را به همراه داشت،به کار میگرفت.از طرف دیـگر سـبک جـدید را بـرای مـوضوعاتی هـمچون تعریف خویشتن و ابراز عواطف خود به کار میبرد،تا از این طریق بتواند هم خودش و هم خوانندگان مختلف (1).الموشح،ص 180.
(2).الفن و مذاهبه فی الشعر العربی،ص 64.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 114)
اشعارش را خشنود سازد.بعضا،به دلایلی،برتری اسلوب فـصیح را در شعر شاعران قرن دوم مشاهده میکنیم؛گو این که سرایندهء شعر بادیهنشین بوده و یا در همسایگی صحرا زندگی میکرده است،مانند شاعری چون مسلم بن ولید که در مجاورت صحرای کوفه میزیست و باوجوداین نیز شـعرش از تـأثیرگذاری سبک جدید هرگز در امان نبود.او چگونه میتوانست در امان باشد،درحالیکه شاعرانی چون جریر و ذوالرمة در اواخر قرن اول،با این اسلوب خوگرفته بودند.
امویان با فطرت سالم عربی خود،از همان قرن اول خطر گـسترش سـبک جدید را علیه زبان عربی فصیح،احساس کردند،لذا با تعصب شدید مصمم شدند که زبان عربی فصیح را از اشتباهها و الفاظ بیگانه پاک سازند.خلفا برای عملی شـدن ایـن کار،فرزندان خود را به صحرا مـیفرستادند تـا بتوانند زبان فصیح را از قبیلههای اصیل عربی بیاموزند.اما چنین کاری نیز نتوانست در برابر هجوم سبک جدید و پیروزی بعضی از عناصر قدرتمند و انتشار یافتهء آن زمان مقاومت کـند،به ویـژه پس از آنکه عدهای از ایرانیان در قـالب یـک حزب نیرومند و برتر-که تأثیر بسزایی در روی کار آمدن دولت عباسی داشتند-ظاهر شدند.با این حال این سخن بدان معنا نیست که سقوط امویان آیندهء زبان عربی فصیح را به مخاطره انداخت. سرنوشت زبـان و ادبـیات ربطی به سرنگونی یا روی کار آمدن حکومتها ندارد.1
زبان سیر تکاملی خود را ادامه میدهد و در این راه با تحولات گوناگون روبهرو میشود.به همین ترتیب تحولاتی که در زبان عربی روی داد نیز از سایر تحولات زنـدگی عـربی جداییناپذیر بـود.چند عامل مهم وجود داشت که بر بقای زبان عربی فصیح و قدیمی تأکید میکرد:اول آنکه زبان عربی،زبان قـرآن بود،بنابراین بقای آن زمانی ممکن میگشت که قرآن به صورت حفظ و روخـوانی در مـیان مـردم تلاوت شود.دیگر آنکه قبایل مقیم در صحراها شدیدا به حفظ زبان عربی فصیح تعصب میورزیدند،به طوری که جـانشینی بـرای آن نمیخواستند و از این که زبانشان تحت تأثیر زبان دیگری قرار گیرد،سخت ناخرسند بودند.از عـوامل مـهم دیـگر،نهضت علمی بود که به بقای اسلوب زبان فصیح کمک میکرد، چرا که دانشمندان در جمعآوری نـوادر زبان عربی،شناخت و جزئیات این زبان و غیره، همت والایی از خود نشان دادند.عامل مهم دیـگر در بقای اسلوب فصیح در کـنار سـبک (1).چنین نیست،زیرا نمونههایی هست که نشان میدهد حمایت حکومتی از یکزبان در حفظ و گسترش آن نقش مهمی ایفا کرده است،مثلا حمایت سامانیان از فارسی دری آن را تقویت کرده است.نک تاریخ ادبیات در ایران، ذبیح اللّه صفا،ج 1،ص 206(مترجم).
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 115)
جدید-که خود عـاملی تأثیرگذار و آیندهء زبان عربی بود-ایرانیان بودند،یعنی کسانی که به اسلام گرویدند و به فراگیری زبان عربی روی آورند تا بدین وسیله به مناصب بزرگ دولتی دست یابند و بتوانند در امپراتوری جدیدی که سـروران عـرب حاکم آن بودند،به زندگی خود ادامه دهند.طولی نکشید که از این گروه دانشمندان بسیاری در رشتههای گوناگون علمی ظهور کردند.ایرانیا(موالی)در علوم قرآنی،فقه و حدیث برجسته شدند و توانستند مشاغل فقهی و فضایی را در سراسر حکومت اسلامی بـر عـهده گیرند.
برای نمونهء عمر بن عبد العزیز فتوا را به سه نفر واگذار کرد که از آن میان دو نفر مولی بودند.وقتی عربها به این عمل او اعتراض کردند،عمر به آنها گفت:«تقصیر من چیست اگـر مـوالی پیوسته خود را بالا میکشند اما شماها اینگونه نیستید.»1
ایرانیان در دانش زبان عربی هم پیشرفت کردند.هنوز یک قرن نگذشته بود که میبینیم سیبویه،استاد نحوشناسان در میان خود عربها میگردد.به کمک این عـوامل بـود کـه اسلوب اصیل عربی،دو شادوش سـبک جـدید بـه زندگی خود ادامه داد و به زعم برخی که معتقدند عربی محض با سرنگونی حکومت امویان از بین رفت،نه تنها چنین نبود،بلکه برعکس، اسـلوب عـربی فـصیح در نیمهء قرن دوم،با برپایی حکومت عباسیان و پیشرفت عـلم در عـرصههای مختلف نگارش از جمله نگارش به زبان عربی،قوت یافت.در واقع عصر هارون الرشید از بهترین دورهها برای زبان عربی و نگارش بـدان مـحسوب مـیگردد.برای صدق گفتهء خود کافی است از عالمان این دوره همچون کسایی،اصمعی،فراء ابـو عبیده،و ابو زید انصاری یاد کنیم.اصل پاکسازی زبان فصیح عربی،که امویان پایهگذار آن بودند،تا این دوره امتداد یافت،و اولین آثـار آن در کـتابی کـه کسایی-اگر نسبت این کتاب به وی درست باشد-آن را در باب اشتباههای عامیانه نـگاشته بـود،جلوهگری کرد.2
تأثیرهای دیگر
چنانچه مسئلهء تحولات زبانی را،که در واقع اساس تأثیرگذاری فرهنگی در این دوره بوده، کنار بگذاریم و نگاهی به جـوانب دیـگر تـحولات فکری بیندازیم،درمییابیم که تأثیر فرهنگ ایرانی در جامعهء اسلامی تنها یک تأثیر لفـظی یـا زبـانی نبوده؛بلکه این تأثیرگذاری شامل جنبههای جزئیتر و پنهانتر دیگری میشود؛به گونهای که این جنبههای پنـهان،که بـه (1).خـطط المقریزی،ج 2،ص 333.
(2).نک العربیه،ص 89.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 116)
مظاهر گوناگون تمدن اطلاق میشوند،در مرحلهء اول به چشم نمیآیند،مانند بسیاری از اسـامی فـارسی از قبیل انواع خوراک،پوشاک7گل،بوستان،و غیره.
عربها بلافاصله پس از فتوحات خود،پیبردند که به تمدن ایرانی،ولو در کوچکترین مـسائل زنـدگی،نیاز دارنـد.به عنوان مثال قانون بخش(عطا)که پایهگذار آن عمر بن خطاب بود،قانونی در اصل ایرانی بود،همینطور کلمهء«دیوان»بدون شـک واژهـای فارسی است.1صولی مناظرهای را از دو شخص ایرانی و عرب روایت میکند که بیانگر تأثیرگذاری آشکار ایـرانیان بـر تـمدن و فرهنگ عربهاست.در این مناظره ایرانی میگوید: «ما در ادارهء امور و نامگذاریهایمان هیچگاه به شما نیازی نـداشتهایم،درست اسـت که شما بر ما چیره گشتید اما در ادارهء امور و زبانتان،بینیاز از ما نـیستید.حتی غـذاها،نوشیدنیها و دیـوانهایتان نیز براساس نامگذاریهای ماست و شما در آن تغییری ندادید.»2
حمزهء اصفهانی دربارهء کلمهء«تاریخ»میگوید که این واژه،در زبان،کلمهای جـدید بـه شـمار میرود.وی چنین نقل میکند:«روزی سندی مالی به نزد عمر بن خطاب آوردنـد کـه موعد پرداخت آن ماه شعبان بود.عمر گفت:منظور کدام شعبان است؟ماه کنونی یا آینده؟ سپس یاران خویش را فـراخواند و گـفت:اموال زیاد شده و آنهایی را که ما تقسیم نمودیم، زبانبندی نشده است.حال چگونه مـیتوانیم بـه این کار بپردازیم؟یاران وی گفتند:این کار باید از طـریق آئیـن ایـرانیان انجام گیرد.عمر،هرمزان را فراخواند و از او در این باره پرسش کـرد.هرمزان در پاسـخ به وی گفت:ما حسابی به نام«ماه روز»داریم که به معنای حسابرسی ماه و روز است.سپس آنـها ایـن لفظ را به عربی برگردانده،مورّخ نـامیدند و از آن مـصدر تاریخ را درسـت کـردند و بـه کار بردند.»3
اگر بگوییم که زبان عـربی ایـنگونه الفاظ فارسی را در خود جای داده و تمدن عربی، قوانین خود را از قوانین فارسی اتخاذ نـموده اسـت،سخنی گزافه نگفتهایم.حال باید به این مـوضوع پرداخت که آیا ادبـیات فـارسی،و بهطور کلی فرهنگ فارسی،تأثیری بـیشتر از ایـن نیز داشته است یا خیر؟
طه حسین خود را ناگزیر از این میداند که بگوید:اگر قـائل بـه این شویم که ادبیات فـارسی (1).ادب الکـتاب،ص 187.
(2).هـمان،ص 193.
(3).تاریخ سنی مـلوک الارض و الانـبیاء،ص 8،و در لسان العرب مادهء«أرح»نظریهای اسـت کـه میگوید تاریخی (تقویمی)که مردم به کار میبرند،تاریخ(تقویم)عربی محض نیست،بلکه مسلمانان آن را از اهل کتاب گرفتهاند. تـاریخ(تقویم)مسلمانان از زمـان هجرت هنگام خلافت عمر،نگاشته شد.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 117)
بر ادبیات عـرب تـأثیرگذارده،باید برای ایـن مـدعا سـندی ذکر کنیم،حال آنکه تـقریبا چنین چیزی وجود ندارد.او میپرسد:کجایند کتابهای فارسی فراوانی که به عربی ترجمه شدهاند؟یا،کجاست شعر فـارسی تـرجمه شدهای که بر شعر عربی تـأثیر گـذاشته بـاشد؟او در نـهایت بـه این نتیجه مـیرسد کـه در واقع ادبیات فارسی تأثیرگذار نبوده،این تأثیر فقط در کتابهایی همچون کلیله و دمنه،ادب الکبیر،و ادب الصغیر و نیز در حـکمتهایی کـه در اشـعار بعضی از شاعران یافت میشود،خلاصه میگردد.1
عبد العزیز دوری هـم بـا نـظر طـه حـسین مـوافق است.وی میگوید:«دربارهء نقشی که ایرانیان در فرهنگ عباسی ایفا کردند،مبالغه شده است.این مبالغهها بر اثر تلاش شعوبیان به خاطر دشمنی دیرینهشان با عربها به وجود آمده است تـا بتوانند از این طریق تمام دستگاه خلافت عباسیان و نیز فرهنگ آنان را به ایرانیان منتسب کنند.»2اما نجیب بهبیتی تأثیرگذاری فرهنگ ایرانی در جامعهء اسلامی را«داستان بزرگترین نیرنگ در تاریخ»خوانده است.به عقیدهء وی،شعوبیان توانستند عـربها را بـفریبند و به آنها القا کنند که ایرانیان دارای تمدنی قدیمتر از عربها بودهاند.آنگاه بهبیتی اذعان میکند که«هیچ فرهنگ ایرانیای وجود نداشت که عربها را از آن اقتباس کنند،همانطور که ادبیات یا شعر فارسی نیز وجـود نـداشت تا بر شعر عرب تأثیرگذارد.»3
چنین آرایی را باید بررسی کرد،اما به نظر میرسد که این منتقدان از روی تعصب عربی قضاوت میکنند.به گمان اینها مسئلهء تـأثیرگذاری زبـان فارسی در نتیجهء یک جریان شـعوبیانه بـوده است.حال آنکه خود این جریان-چنانکه دیدیم-به دنبال تأثیرگذاری زبان فارسی به وجود آمد که بلافاصله پس از فتوحات در روزگار عمر بن خطاب آغاز شد.عجیب است کـه صـاحبان این آرا کمترین نشانهء تـأثیرگذاری فـارسی را نیز،که همان تأثیر زبانی است، انکار میکنند.
بنابراین آنها منکر این نیز هستند که زبان،ابزار بیان و انتقال فرهنگ است.مایهء بسی شگفتی است که دوری دربارهء شهر کوفه چنین سخن میگوید:«شهر کـوفه شـبیه بوتهای است که بسیاری از فرهنگهای باستانی را در خود،ذوب نموده است.در این شهر،چند دین باستانی مانند یهودی،زردشتی،مانوی،و نیز مشتی عقاید منتسب به بابل،انتشار یافته که باعث انتقال افکاری بیگانه به ساکنان غـیر عـرب کوفه گـردیده است،افکاری همچون اصل (1).من حدیث الشعر و النثر،ص 18 به بعد.
(2).العصر العباسر الاول،ص 48.
(3).تاریخ الشعر العربی،ص 232 به بعد.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 118)
تقدیس پادشاهان و برخی اصـول عجیب و غریب دیگر مانند تناسخ و حلول ارواح.»1
سؤال این است که اگـر ایـن آئیـنها و ادیان-که بیشتر فارسی هستند-جزء فرهنگ معمول این دوره و مسلط بر خرد و اندیشه نبودهاند،پس عناصر فرهنگ کداماند و معنای آنـها چـیست؟در این میان بهبیتی دچار تناقصگویی شده که به مراتب از تناقضگویی دوری شدیدتر است.زیرا بـهبیتی پس از آنـکه تـأثیر فرهنگ ایرانی بر فرهنگ عربی را کاملا رد میکند،مدعی میشود که دو عنصر مهم وجود دارد که بر شـهر عربی تأثیر بسزایی داشته است:یکی عنصر سریانی و دیگری یونانی.
دلایل وی برای تأثیر عنصر اول بـسیار اندک است که مـربوط بـه علم فلک و ستارهشناسی میشود.اما دلیل وی برای تأثیر عنصر دوم مربوط به خبری است که قفطی آن را اینچنین نقل میکند که روزی حنین بن اسحاق در خیابانهای بغداد قدم میزد،درحالیکه شعری از هومر را به زبـان رومی میخواند.2
چون انکار تأثیر فرهنگ ایرانی بدون دلیل منطقی صورت گرفت،بهتر بود که نویسنده ماهیت تأثیرگذاری دو عنصر سریانی و یونانی را با دلایل قطعیتر و معقولتر به اثبات میرسانید.واقعیت این است که فرهنگ ایـرانی در قـرن اول هجری،تأثیر عمیقی بر فرهنگ عربی نهاد.مثلا همهء انواع شیوههای ترانهسرایی،انواع نواختنهای موسیقی و ساختار غالب دستگاههای موسیقی ایرانی بودند.ابن سریج در عصر عثمان،در شهر مکه،ترانه میخواند. عود وی از نوع عودهای ایرانیان است.در واقـع او نـخستین کسی بود که در شهر مکه همراه نواختن عود،ترانهء عربی سر داد.3ابن مسجّح از آهنگهای ایرانیانی که در زمان ابن زبیر مشغول ساختن کعبه بودند،تقلید میکرد.4با کمی دقت در اسامی آلات موسیقی این دورهـ، مـتوجه میشویم که بیشتر آنها ایرانی بودهاند،مانند بندیر،مصافق،شهرود،تنبور،بوق، کوبه،بوبط،شاهین،و غیره.هارون الرشید در موسیقی روشی داشت که در آن برای خوانندگان در جاتی قائل میشد و این روش او برگرفته از ابتکار اردشیر بابکان و انوشیروان بود.5
(1).العصر العباسی الاول،ص 15.
(2).تـاریخ الشـعر العـربی،ص 232 به بعد.
(3).الاغانی،ج 1،249.
(4).الاغانی،ج 3،ص 276.
(5).مقالهء«الموسیقی العـربیهء»از احـمد حـنفی در مجلهء الهلال،شمارهء آگوست سال 1940 م.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 119)
تأثیرهای شعری
بنابراین شیوع موسیقی و خوانندگی در جامعهء عرب،از آثار فرهنگی ایرانی موجود در این دوره است.رواج این دو هنر،تأثیر شگرفی در شعر عـربی بـر جـای نهاد که بازتاب آن در پیشرفت هنر غزلسرایی حجاز،در اواخـر قـرن اول،آشکار است.آثار آن حتی در قرن دوم، به گونهای واضحتر،امتداد یافت.
موسیقی زنگار دلها را زدود و ذوقها را لطیف گردانید.به همین سبب شاعران قرن دومـ،تلاش کـردند اوزان شـعر سنتی را کنار گذارند،یا لا اقل از این اوزان پیچیده و دشوار دور شوند و به اوزان زیـبا و کوتاه روی آورند.قضیه به همینجا خاتمه نیافت،چرا که شاعران در پدید آوردن نوعی موسیقی درونی نیز دست به خلاقیت زدنـد.سپس مـوسیقی انـدکاندک تغییر کرد و تبدیل به یک هنر استوار،یعنی بدیع،گردید.اوزان کوتاه و زیبا و نـیز قـطعههای کوتاه،لازمهء هنر ترانهسرایی شد،بنابراین قطعههای کوتاه جانشین قصاید بلند و قدیم-که ادبیات عربی در دورهء جاهلیت با آن خـو گـرفته بـود-گردیدند.کلمان هوار از این نکته به عنوان استدلالی برای اثبات تحول ادبیات در قرن دوم و تـأثیرپذیری آن از فـرهنگ ایـرانی استفاده میکند.1
با پیدایش قطعههای کوتاه و سبک شدن اوزان،الفاظ نیز تا اندازهء زیادی لطیف و نـازک شـدند.سرانجام الفـاظ نامأنوس و زشت و خشن از شعر قرن دوم،بجز در مواردی اندک و برچیده شدند.ابن سلام روایت میکند:روزی طـریح بـن اسماعیل ثقفی به نزد مهدی آمد و از او خواست تا به شعرش گوش بسپارد.مهدی در جـوان گـفت:آیا تـو همان کسی نیستی که به ولید بن یزید میگفت:
انت ابن مسلنطح البطاح و لم تطرق عـلیک الحـسنیّ و الولج
تو را به خدا مانند این شعر چیزی برای من مخوان.نمیخواهم شعری از تو بـشنوم.اگر صـله مـیخواهی هم اینک به تو میدهم!
از هادی نقل شده که وی این شعر شاعر را خواند:
و استقلّت رجالهم بالرّدینیّ شرّعا
(1). Literature Arabs,p.64.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 120)
سپس گـفت:من دوسـت داشتم این ترانه با شعری لطیفتر از این شعر خوانده میشد.بروید پیش یـوسف صـیقل،تا او چـنان شعری را بسراید.سپس گفت:
لا تلمنی أن أجزعا سیّدی قد تمنّعا و ابلائی ان کان ما بیننا قد تقطّعا1
چنین ذوق جالب،سالم و لطیفی،ویژهء خـلفا یـا شـخص خاصی نبود،بلکه امری رایج و همگانی تلقی میشد که تحت تأثیر موسیقی و نـوازندگی و آواز،در بـین مردم رواج داشت. ابو الفرج اصفهانی داستان جالی حکایت میکند.وی میگوید که تعدادی دانشآموز در درس مبرد حاضر مـیشدند.در مـیان شاگردان،جوانی زیبارو،با ظاهری آراسته بود.آنها روزی از مجلس درس مبرد خارج شدند و شروع کردند بـه تـصحیح نوشتههایشان که استاد از ادبیات و اخبار تقریر کـرده بـود.در هـمین اثناکنیزکی داخل شد و نامهای با رایحهء عـنبر بـر دامان جوان انداخت.جواننامه را در خلوت خواند و جوابش را نوشت و به سوی کنیزک پرت کرد.اندکی بعد،خادمی از خـانه بـیرون آمد و جوان را به شدت کـتک زد تـا این کـه دوسـتان جـوان،او را نجات دادند.و هنگامی که دور شدند،از جـوان دربـارهء محتوای نامه پرسیدند که آنچنین بود:
کغی حزنا انّا جمیعا ببلدة کلانا بها ثـاو و لا نتکلّم
آنـها گفتند این بیت از شعر آغاز دلنـشینی دارد و اما بگو تو چـگونه جـواب او را دادی؟ جوان گفت:اینچنین جواب دادم:
أراعـک بـالخّابور(نوق و اجمال)
آنها گفتند:ای بیچشم و رو!سپس او را گرفته،تا حد امکان،کتکش زدند،طوری که جوانک بیچاره راه خود را گـم کـرده بود.2
این داستان بیانگر این اسـت کـه جـریان مخالفت با گـریه و زاریـ بر ربع و اطلال و دمـن کـه در قرن دوم متداول بود،نه به دلیل روحیهء شعوبیانه بلکه نتیجهء سلیقهء عمومی بوده است. تـأثیرپذیری شـعر عربی از اعتقادات و مفاهیم و فرهنگ موجود در زبـان فـارسی و نیز (1).تـاج الامـم و المـلوک،ج 10،ص 19.
(2).الاغانی،ج 7،ص 11.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 121)
شیوههای تعبیر و بیان،پس از آنـکه تعداد زیادی کتاب فارسی در عصر امویان ترجمه شد، امری غیر قابل انکار است.بنابراین راویان و تـاریخنگارانی کـه از تعداد اندکی کتبا بیاعتبار و ناچیز نـام مـیبرند،دیگر نـمیتوانند مـا را فـریب دهند.برای نمونه،ابن نـدیم ایـن کتابها را نام میبرد:کلیله و دمنه،بلوهر و بوذاسف،سندباد،مزدک،صیام و اعتکاف و اندکی خرافات و افسانه.1
تاریخنگارانی دیگر چند کتاب از این قبیل نام مـیبرند:رستم و اسـفندیار،بهرام شـوس،2خداینامه،آییننامه،التاج در سیرهء انوشیروان و نیز چند کتاب مشهور مـانند یـتیمه،ادب الکـبیر و ادب الصغیر.3
از ایـن کـتابها بـرمیآید که بیشتر آنها در مورد حکمت و ادبیات و اخبار بحث میکنند، و تنها تعداد کمی دربارهء ستارهشناسی و مانند آن است.به نظر میرسد که اینگونه موضوعات،بیشتر از موضوعات دیگر،توجه راویان و تاریخنگاران را بـه خود جلب کرده بودند.بدین سبب آنان تلاش زیادی برای به ثبت رساندن تمامی کتابهایی که به فارسی ترجمه شده،نکردهاند.درحالیکه به عقیدهء ما برخی از آن کتابها در بردارندهء شعر، ادبیات و علوم مـختلفی بـودهاند.اما از ترجمهء کتابهای فارسی در عصر امویان اطلاعی نداریم،هرچند که مسعودی با خبر مهمی،که ذکر کرده،این مسئله را تأیید میکند:«در سال 203 ق در شهر استخر ایران کتابی بزرگ نزد یک خانوادهء اشرافی ایرانی دیـدم کـه در بردارندهء علوم،اخبار،سیاست و عمران کشورشان بود.من چنین معلوماتی را هرگز در کتابهای دیگر ایرانی همچون خداینامه،آییننامه،گاهنامه و غیره ندیدهام.تاریخ نگارش این کتاب،با توجه به این که در خـزانهء پادشـاهان ایرانی موجود بود،به نیمهء جـمادی الاخـر سال 113 ق برمیگردد که برای هشام ابن عبد الملک بن مروان از فارسی به عربی برگردانده شده بود.»4
حمزهء اصفهانی برای به اثبات رساندن این که تـمامی کـتابهای فارسی ترجمه شده بـه عـربی در دسترس نیست،دلیل دیگری بیان میکند.وی به هنگام نگارش کتابش تحت عنوان تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیا مشاهده کرد که تاریخ ایرانیان دچار پریشانی گشته است.بنابراین چارهای ندید جز این که نـسخههای گـوناگون را گردآوری کند،تا آنها را کنار هم بگذارد.او خوشبختانه این نسخهها را به ویژه آنهایی که مربوط به تاریخ ایرانیان است، (1).الفهرست،ص 305.
(2).احتمالا بهرام شوبین(چوبین)-و.
(3).تاریخ التمدن الاسلامی،ج 3،ص 176.
(4).التنبیه و الاشراف،ص 106.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 122)
برای ما برمیشمارد،اما مـا تـقریبا از این نـسخهها چیزی نمیدانیم.اینها عبارتاند از:سیر ملوک الفرس ترجمهء ابن مقفّع،سیر ملوک الفرس ترجمهء محمد بن الجهم البرمکی،تاریخ مـلوک الفرس که از خزانهء مأمون استخراج شده،سیر ملوک الفرس ترجمه یا تـدوین مـحمد بـن بهرام بن طیار اصفهانی،تاریخ ملوک بنی ساسان ترجمه با تدوین هشام بن قاسم اصفهانی،تاریخ ملوک بنی سـاسان کـه بهرام مردانشاه موبد خوره شاپور از سرزمین فارس، آن را تصحیح کرده است.1
بنابراین کتابهای فارسی زیـادی در زمـینهء عـلوم و فنون مختلف در عصر امویان ترجمه شد.بدیهی است که محققان بسیاری از راه پژوهش و جستوجو از اینگونه کتابها آگـاهی یافته و آنها را خوب شناخته و از مطالبشان استفاده کردهاند،به خصوص که ما نیز ثابت کـردیم که زبان فارسی در سـدههای اول و دومـ،برای جوامع اسلامی،به ویژه عراق و خراسان،زبانی بیگانه نبوده است.و همینطور اثبات نمودیم که بسیاری از عربها ناگزیر زبان فارسی را خوب آموختند و بدان معنی میگفتند و مطلب مینوشتند.
بنابراینجای شگفتنی نیست اگر فرهنگ ایرانی قرن دومـ در شعر عربی تأثیرگذارده باشد،مخصوصا با ظهور عدهء زیادی شاعر ایرانی تبار.متن مهمی نزد ماست که ثابت میکند شاعران عرب نسبت به فرهنگ ایرانی کم اطلاعتر از دیگران نبودهاند.طیفور از یحیی بن حسن بـن مـعاذ نقل میکند که او گفت:«من روزی در شهر رقّه نزد محمد بن طاهر بن حسین بودم؛خادم خود را صدا زدم.و با او به فارسی سخن گفتم.عتابی درحالیکه به صحبت ما گوش میسپرد،وارد شد و با مـن بـه فارسی سخن گفت.به او گفتم:تو چگونه به این زبان بیگانه تکلم میکنی؟گفت:من سه بار به کشورتان آمدهام و از کتابهای فارسی موجود در خزانهء مرو،نسخهبرداری کردهام.اصل آن کتابها به همراه یزدگرد نابود شده بـودند،اما نـسخهها هماکنون موجودند.او ادامه میدهد و میگوید:من کتابها را نوشتم و به نیشابور بازگشتم.هفت فرسنگ طی کردم تا این که به روستایی به نام ذودر رسیدم.در آنجا یادم آمد که کتابی را ننوشتهام،بنابراین به مـرو بـرگشتم و یـک ماه دیگر در آنجا ماندم.من گـفتم:ابا عـمر چـرا کتابهای ایرانیان را نوشتی؟وی در پاسخ به من گفت:آیا معانی و بلاغت بجز در کتابهای ایرانیان در جای دیگری نیز یافت میشود؟زبان از ماست،ولی معانی از آنهاست. بـعد از ایـن اتـفاق او بارها با من به فارسی سخن گفت.»2
(1).تاریخ سـنی مـلوک الارض،ص 9.
(2).کتاب بغداد،ص 87.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 123)
ما درصدد تکذیب این متن نیستیم،چرا که طیفور تاریخنگار مورد اعتمادی است.عتابی که خود شاعر است،مانند دیـگر شـاعران،تحت تـأثیر فرهنگ ایرانی قرار داشته است.و این در حالی است که وی در اصـل عرب بود و از فرزندان عمرو بن کلثوم تغلبی صاحب یکی از معلقات سبع به شمار میرفت.از اینها گذشته وی مقیم خـراسان یـا عـراق هم نبود،بلکه از ساکنان قنسرین شام به حساب میآمد.1
این خود دال است بـر ایـن که فرهنگ ایرانی تنها به یک محیط اختصاص نداشت،بلکه در تمامی سرزمینهای اسلامی منتشر بود.به اعتقاد بـنده،خمریه سـرایی و بـذلهگویی،با آن چهرهای که در قرن دوم به خود میگیرد و نیز غزلسرایی برای مردان،بازتاب آشـنایی شـاعران اواخـر قرن اول و قرن دوم با شعر فارسی بود و منطقی نیست که بگوییم شاعران به چنین مـوضوعاتی صـرفا بـه خاطر این که تحت تأثیر فرهنگ ایرانی قرار داشتند روی آوردند.اگر چنین بود،این شـاعران قـطعا مورد نفرت ذوق و پسند عموم قرار میگرفتند. حقیقت این است که پرداختن به چـنین مـوضوعاتی در ادبـیات قدیم فارسی و آشنایی با مردم آنها،راه را برای شاعران عرب هموار کرد که توانستند بـدون تـکلف بیواهمهء محکوم شدن از طرف ذوق و سلیقهء عموم به چنین موضوعاتی بپردازند.
به هر صـورت تـأثیر فـرهنگ ایران در ادبیات عرب قرن دوم از آفتاب روشنتر است و در جامعهء اسلامی تأثیر کلی و در شعر عربی نیز تـأثیر بـسزایی گذارد.
کتابنامه
ادب الکتاب،ابی بکر محمد بن یحیی الصولی،مصر 1341 ق.
الاغانی،ابی الفرج الاصفهانی،دار الکتب.
البیان و التبیین،ابی عـثمان عـمرو بـن بحر الجاحظ،قاهره 1332 ق.
تاریخ الامم و الملوک،ابی جعفر محمد بن جریر طبری،مصر.
تاریخ التمدن الاسلامی،جورجی زیدان،قاهره 1958 م.
تاریخ سـنی مـلوک الارض و الانـبیا،حمزة بن الحسن الاصفهانی،چاپ کاویانی،برلین 1340 ق.
تاریخ الشعر العربی حتی آخر القرن الثالث الهـجری،نجیب مـحمد البهبینی،قاهره 1950 م.
التنبیه و الاشراف،ابی الحسن علی بن الحسین المسعودی،لیدن 1893 م.
خطط الکوفه،لویی ماسینیون،ترجمهء تقی بن محمد المصعبی،صیدا 1939 م.
(1).طـبقات الشـعرا،ص 261.
نامه پارسی » شماره 28 (صفحه 124)
خطط المقریزینه،احمد بن علی المقریزی،[بیروت].
العربیه،یوهان فک،ترجمهء عبد الحلیم النجار،قاهره 1951 م.
العصر العباسی الأول،عبد العـزیز الدوریـ،بغداد 1945 م.
الفن و مذاهبه فی الشعر العربی،شوقی ضعیف،قاهره 1943 م.
الفـهرست،ابن النـدیم،چاپ فـوگل،لایپزیگ 1864 م.
کتاب بغداد،ابی الفضل احمد بن ابی طـاهر طـیفور،قاهره 1949 م.
من حدیث الشعر و النثر،طه حسین،مصر 1953 م.
الموشح فی مأخذ العلماء علی الشعراء،ابی عبد اللهـ مـحمد بن عمران المرزبانی،قاهره 1343 ق.
پایان مقاله