علم اصول نحو
نویسنده : علیرضا صلواتی
چکیده
یکی از پر کاربرد ترین قواعد استنباطی در علم نحو، مبحث است. این اصل مقارن با ورود در علم اصول به عنوان یکی از مصادر استنباط، توسط فقیه و ادیبانی چون ابن انباری وارد علم نحو گردید و توانست به عنوان یک دلیل مقبول در علم نحو مطرح شود. اگرچه پذیرش این اصل در علم فقه و اصول گاهاً مورد نقد و اختلاف بوده ولی در نحو به عنوان یک اصل مورد قبول و پذیرفته شده تلقی شده است. در این مقاله سعی شده ابتدا به تعریف این اصطلاح و پس از آن به جمع آوری مصادیق این اصل در کتب منبع پرداخته شود.
کلید واژه : اصول ، نحو ، استصحاب، علم ، علم نحو
مقدمه
پیوند علم فقه وعلم نحو از اموری است که کسی یارای انکار آن را ندارد تا آنجا که بسیاری از فقهای بزرگ در طول قرون مختلف یادگیری ای علم را از مبادی و مقدمات اجتهاد فقهی دانسته اند. از طرفی نیز این علم با علم اصول فقه ارتباطی پیدا نموده است که این ارتباط در استناد دانشمندان نحوی به قواعد موجود در کتب اصولی برای اثبات نظریات زبانی خود به چشم می خورد. ما در رساله به دنبال کشف همین ارتباط(یعنی ارتباط نحو و اصول فقه) هستیم. یکی از مهمترین اصول کاربردی در علم اصول مسئله ی استصحاب است که این اصل در علم اصول نحو نیز تحت همین عنوان وارد شده است .ما ابتدا به تعریف این اصطلاح در علم اصول نحو می پردازیم و پس از آن به تعریف آن در علم اصول نحو و بیان مصادیق آن می پردازیم.
تعریف استصحاب در لسان اصولیین
استصحاب در لغت: این واژه از ماده ی صَحِبَ به معنای همراهی گرفته شده است. ابن منظور در لسان العرب می گوید: اسْتَصْحَبَ الرجُلَ دَعاه إِلى الصُّحْبة وكل ما لازم شيئاً فقد استصحبه.(1)
استصحاب در اصطلاح اصولیین:
در باره ی تعریف اصطلاحی این واژه در اصول نظرات و تعاریف مختلفی وجود دارد که معنای جامع در این تعاریف باقی گذاردن حکم ماقبل می باشد.به این معنا که اصل باقی گذاردن شیئ بر حکم سابق خود است تا اینکه دلیلی بر تغییرآن حکم نیافته ایم. برای نمونه علَّامه مظفر در تعریف این اصل چنین می گوید: الإستصحاب هو ابقاء ما کان.
استصحاب نزد نحویین
این اصطلاح از زمان سیبویه تا قبل از زمان ابن انباری در کتب نحوی رایج نبوده است اگر چه از این قاعده در کتب خود استفاده می کردند. برای نمونه سیبویه در مواضع زیادی در الکتاب به این قاعده استناد نمونده است بدون اینکه اسمی از آن ببرد(2). اولین کسی که این اصطلاح را به کار برد ابن انباری در قرن ششم می باشد. مؤید این مطلب این است که بررسی در احوال و زندگی ابو البرکات ما را به این مطلب می رساند که او برای اولین بار این اصطلاح را وارد علم اصول نحو نموده است.چرا که او در مدرسه ی نظامیه به تحصیل و تدیس پرداخته است و در این مدرسه فقه شافعی را خوانده و پس از آن به تدریس آن پرداخته است و در فقه شافعی به اصل استصحاب در موارد بسیاری استناد می کردند.(3) ابن انباری در تعریف استصحاب چنین می گوید: استصحاب عبارت است از باقی گذاردن لفظ بر حال اولیه ی خود تا زمانیکه دلیلی بر نقل لفظ از آن حالت اولیه نداشته باشیم. مثال: فعل امر مبنی است زیرا اصل در افعال بناء است و تنها دلیل اعراب فعل شباهت آن به اسم است و دلیلی بر این شباهت در فعل امر وجود ندارد پس فعل مضارع مبنی و باقی بر حالت اولیه ی خود است(4). استصحاب در نزد اصولیین از ادله ی ضعیف محسوب می شود و حال آنکه در نزد نحویین از ادله ی معتبر محسوب می شود. ابن انباری در این باره می گوید: مَن تَمَسَّک به فقَد خَرجَ عن عهدةِ المُطالبَة بِالدَّلیل ومن عَدلَ عن الأصل افتَقر الی الدَّلیل لِعدوله عن الأصل واستصحاب الحال أحد ادلَّة المعتَبرة(5).
نمونه های استدلال به اصل استصحاب در نحو
نمونه ی اول: در مسئله ی اسمیت یا فعلیت نَعم وبئسَ، برخی اینگونه استدلال نموده اند: نعم و بئس مبنی بر فتح اند و از طرفی اگر آن دو اسم باشند باید طبق اصل معرب باشند و دلیلی بر عدول از اصل نداریم،که این در واقع استدلال به استصحاب حال است(6).
نمونه ی دوم:در مفرد بودن کم استفهامیه بصریون چنین دلیل آورده اند: اصل مفرد بودن واژه است وترکیب فرع وخلاف اصل است(7).
نمونه ی سوم: در معرب یا مبنی بودن فعل امر بصریون چنین گفته اند: اصل در افعال بناء است و تنها به خاطر شباهت به اسم معرب می شوند و در فعل امر هچ شباهتی به اسم موجود نیست پس طبق اصل باید مبنی باشد(8).
نمونه ی چهارم: در اینکه آیا حرف أو به معنای واو می آید یا خیر ،بصریون چنین می گویند: اصل در حروف این است که تنها بر معنایی که برای آن وضع شده اند بیاید پس أو به معنای واو نمی آید(9) و نمونه های فراوان دیگری که در کتب نحویون به چشم می خورد.
موارد إعمال اصل(قاعده ی استصحاب)(10)
اصل اول: اصل در اسماء مهمل بودن و عمل نکردن است، و عامل بودن اسماء خلاف اصل است(11)
اصل دوم: اصل در ظروف غیر عامل بودن است و تنها در صورتی عمل می کندکه جانشین فعل شود.(12).
اصل سوم: اصل در حروف این است که اماله بر آن داخل نشود.(13)
اصل چهارم: اصل در عوامل افعال می باشند.(14)
اصل پنجم: فرع از اصل ضعیف تر است.(15)
اصل ششم: عوامل افعال در اسماء عمل نمی کنند و عوامل اسماء در افعال عمل نمی کنند(16).
اصل هفتم: اصل در حروف افراد است و ترکیب فرع بر آن است(17).
اصل هشتم: حروف تشکیل دهنده ی حروف معانی همگی اصلی اند(18).
اصل نهم: اسماء اصل و افعال فرع بر آنها هستند و تقدیر اصل اولی از تقدیر فرع است.(19)
اصل دهم: اصل در همزه قطع بودن است و وصل بودن خلاف اصل است.(20)
اصل یازدهم: اصل در اسماء ظاهر بودن است و ضمیر بودن خلاف است(21).
اصل دوازدهم: اصل در اسماء منصرف بودن است(22).
اصل سیزدهم: اصل در اسماء صحیح بودن است و معتل بودن خلاف اصل است.(23)
اصل چهاردهم: اصل این است که فعل در فعل عمل نکند.(24)
اصل پانزدهم: اصل در جزاء این است که همراه حروف باشد.(25)
اصل شانزدهم: تصغیر اسم را به اصل(حروف اصلی)باز میگراند(26).
اصل هفدهم: اصل در معارف این است که توصیف نشوند.(27)
اصل هیجدهم: اصل در اسماء تنکیر است(28).
اصل نوزدهم: اصل در الف مقصور بودن است و ممدود بودن خلاف اصل است(29).
اصل بیستم: اصل در کلمه مفرد بودن است و جمع بودن خلاف اصل است.(30)
اصل بیست ویکم: اصل تخفیف است و تشدید حکم عوض را داراست(31).
اصل بیست ودوم: اصل در افعال بناء واصل در بناء سکون است.(32)
اصل بیست وسوم: شرط سبب و جزاء مسبَّب است و محال است مسبب بر سبب مقدم شود.(33)
اصل بیست وچهارم: اصل در خفض این است که به حرف باشد.(34)
اصل بیست وپنجم: اصل در حروف این است که دلالت بر معنایی کند که برای آن وضع شده است.(35)
اصل بیست وششم: اصل در حروف دارا بودن معنای غیر مستقل است و اینکه چیزی از آن حذف نشود.(36)
اصل بیست وهفتم: اصل در تأکید کلام این است که کلام تکرار شود لکن جائز دانسته شده عدم تکرار آن و آوردن مفردی که در معنای آن است.(37)
اصل بیست وهشتم: اصل در افعال تامه بودن و ناقصه بودن خلاف اصل است.(38)
اصل بیست ونهم: اصل در کلمه عدم اعراب است.(39)
اصل سی ام: اصل در اسم معرب، اعراب به حرکت است.(40)
اصل سی ویکم: اصل در حرکات،حرکت بنایی است زیرا اعراب متغیر و بناء ثابت است و امر ثابت مقدم بر امر متغیر است.(41)
اصل سی ودوم: اصل این است که حروف جر محذوف بدون عوض عمل نکنند.(42)
اصل سی وسوم: اصل این است که افعال دلالت بر زمان وحدث داشته باشند.(43)
اصل سی و چهارم: اصل در اسماء این است که متصرف باشند.(44)
اصل سی وپنجم: اصل در اسماء این است که در فعل و حرف عمل نکند.(45)
اصل سی وششم: اصل باافراد است و جمله خلاف اصل است.(46)
اصل سی و هفتم: اصل در مبنیات این است که بر یک صیغه ی ثابت باشند.(47)
اصل سی و هشتم: اصل در تمامی حروف سکون است.(48)
اصل سی و نهم: به ساکن هیچ گاه ابتدا نمی شود.(49)
اصل چهلم: حد اقل اصول(حروف اصلی)سه تا می باشد.(50)
اصل چهل ویکم: عوامل اسم غیر از عوامل حرف است.(51)
اصل چهل ودوم: اصل در ادات شرط و جزاء حرف إن می باشد.(52)
اصل چهل وسوم: حروف ملحق در حکم حروف اصلی است.(53)
اصل چهل وچهارم: فعل داخل بر فعل نمی شود.(54)
اصل چهل و پنجم: در حروف حذف صحیح نیست.(55)
اصل چهل وششم: خافض، هیچ گاه مضمر(مقدر) نمی شود(56).
اصل چهل وهفتم: هر فعلی نیاز به فاعل دارد.(57)
اصل چهل وهشتم: نسبت اسم را به اصل اولش(حروف اصلی)باز می گرداند.(58)
اصل چهل ونهم:هر حرکت اعرابی نیاز به عامل دارد.(59)
اصل پنجاهم: اصل این است که معارف بوسیله ی معارف توصیف شوند.(60)
اصل پنجاه ویکم: موصوف در لفظ یا در معنی ،مفعول به یا شبه مفعول است.(61)
اصل پنجاه ودوم: افعال ثقیل تر از اسماء می باشند(62).
اصل پنجاه وسوم: نکره اخف از معرفه است زیرا اصل است.(63)
اصل پنجاه وچهارم: اصل در ظروف مستقر بودن است.(64)
اصل پنجاه وپنجم: اعلام خاص صفت واقع نمی شوند.(65)
اصل پنجاه وششم: جزم در افعال نظیر جر در اسماء است.(66)
اصل پنجاه وهفتم: اصل تذکیر است و تأنیث فرع بر آن می باشد.(67)
اصل پنجاه وهشتم: اصل این است که واژه (مثلاً دیز) مهمل است و کما کان موضوع و مستعمل نیست.
اصل پنجاه ونهم: اصل عدم تقدیر است. یعنی هرگاه شک نمودیم که متکلم فلان لفظ را در تقدیر گرفته یا نه ،اصل عدم تقدیر است.
اصل شصتم:اصل عدم وجود قرینه در کلام متکلم است.
اصل شصت ویکم:در صورتیکه در علمیت اسمی شک کردیم اصل عدم علمیت است.
اصل شصت ودوم:در صورتیکه در زیادت کلمه شک کردیم که آیا در معنای اصلی بکار رفته یا در معنای زائد، اصل عدم زیادت آن است.
اصل شصت وسوم:در صورتیکه شک کردیم فلان استعمالی که شاعر درباره ی فلان کلمه بکار برده، از باب ضرورت و خلاف اصل بوده یا نه، اصل عدم ضرورت است.
اصل شصت وچهارم:در صورتیکه شک کردیم، آیا فلان کلمه در حکم به فلان کلمه ملحق می شود یا نه، اصل عدم الحاق است.
اصل شصت وپنجم:در صورتیکه شک نمودیم در اینکه فلان کلمه از معنای اصلی خود نقل داده شده یا نه ،اصل عدم نقل است.
اصل شصت وششم:در صورتیکه در تصرف صیغه های غیر متصرف شک نمودیم اصل عدم تصرف است.
اصل شصت وهفتم:در صورتی که شک نمودیم کلمات به هم اضافه شده اند یا نه،اصل عدم اضافه شدن است.
اصل شصت وهشتم:
در صورتی که شک کردیم، متکلم لفظ را در معنای حقیقی استعمال کرده یا مجازی، اصل با معنای حقیقی است. بیان برخی نمونه ها که اصل در آنها رعایت نشده است1. در باب اشتغال، نحویین برای مشغول عنه فعلی را مقدّر می گیرند در حالی که اصل عدم تقدیر است. (جامع الدروس. ص 421)
2. در باب تنازع مثلا « ءاتونِی أُفرِغ علیه فطراً » (کهف: 96) (جامع الدورس / ص 423) برای مهمل ، ضمیری را مقدّر می گیرند، در حالی که اصل عدم تقدیر است.
3. اسم غیر منصرف را بعد از اضافة یا «أل» گرفتن، منصرف می دانند در حالی که اصل، عدم انصراف است . مثل سیرافی و مبرّد . (سیوطی ، چاپ سیزده/ یک جلدی/ ص 37/انتشارات اسماعیلیان)
4. در بحث جمع مؤنث سالم ،ابن هشام ، نصب معتل اللام را به فتح می داند با استناد به (سمعت لغاتهم) در حالی که اصل عدم قیاس است. (سیوطی/ ص 36/ انتشارات اسماعلیان)
5. در جمع مؤنث سالم، أخفش آن را در حالت منصوبی، مبنی می داند در حالی که اصل أسماء ، اعراب است.
6.در بحث اختصاص ، در آیه (انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا) «اهل» را مختص می دانند و اختصاص متضمن ، حرف یا تقدیر ، (أخصُّ) است در حالی که می توانیم آنرا منادی بگیریم. (بدائة النحو/ ص 245/ چاپ اول)
نتیجه گیری
از مطالبی که بیان شد روشن می شود که این اصل در بین نحاة معروفی چون سیبویه هم مورد پذیرش بوده است وجزء مصادر استنباط مسائل نحوی محسوب می شود اگرچه در مواردی مشاهده شده که به این اصل عمل نشده است
پينوشتها:
1.لسان العرب،ج1،ص519.
2.الشاهد فی اصول النحو فی کتاب سیبویه،ص453.
3.الإغراب فی جدل النحو،ص45.
4.الإغراب فی جدل الإعراب،ص45.
5.الإنصاف،ج1،ص300.
6.الإنصاف مسئله ی 14 .
7.الإنصاف مسئله ی 14 .
8.الإنصاف، مسئله ی 40 .
9.الإنصاف،مسئله ی 7 .
10.لازم به ذکر است که تعداد این موارد استقرایی بوده ومنحر به این موارد نمی باشد.
11.الإنصاف،مسئله ی5و11 .
12.الإنصاف، مسئله ی6 .
13.الإنصاف،مسئله ی 10.
14.الإنصاف،مسئله ی 18.
15.الإنصاف،مسئله ی22 .
16.الإنصاف،مسئله ی24 .
17.الإنصاف،مسئله ی25 و40 .
18.الإنصاف،مسئله ی26 .
19.الإنصاف،مسئله ی29 و94 .
20.الإنصاف،مسئله ی 59.
21.الإنصاف،مسئله ی62 .
22.الإنصاف،مسئله ی69 و70 .
23.الإنصاف،مسئله ی72 .
24.الإنصاف،مسئله ی84 .
25.الإنصاف،مسئله ی91 .
26.الإنصاف،مسئله ی95 .
27. الإنصاف،مسئله ی101 .
28.الإنصاف،مسئله ی106 .
29. الإنصاف،مسئله ی109 .
30. الإنصاف،مسئله ی116 .
31.ائتلاف النصرة فی اختلاف بین نحاة الکوفة والبصرة،عبد الَّطیف زبیدی،مسئله ی81 .
32. ائتلاف النصرة فی اختلاف بین نحاة الکوفة والبصرة،مسئله ی18 .
33. ائتلاف النصرة فی اختلاف بین نحاة الکوفة والبصرة،مسئله ی7 .
34. ائتلاف النصرة فی اختلاف بین نحاة الکوفة والبصرة،مسئله ی210 .
35. ائتلاف النصرة فی اختلاف بین نحاة الکوفة والبصرة،مسئله ی10 و19 .
36. ائتلاف النصرة فی اختلاف بین نحاة الکوفة والبصرة،مسئله ی23 .
37.مَسائل خلافیَّة فی النحو،ابو البقاء عکبری،مسئله ی1 .
38.مَسائل خلافیَّة فی النحو،مسئله ی5 .
39.مَسائل خلافیَّة فی النحو،مسئله ی8 .
40.مَسائل خلافیَّة فی النحو،مسئله ی12 .
41. مَسائل خلافیَّة فی النحو،مسئله ی8.
42.إرتقاء السیادة فی علم اصول نحو،شیخ یحیی الشاوی،ص97 .
43.إرتقاء السیادة فی علم اصول نحو،ص97 .
44. إرتقاء السیادة فی علم اصول نحو،ص97.
45.الأصول فی النحو،ابن سراج،ج1،ص54 .
46. الأصول فی النحو،ابن سراج،ج2،ص62.
47.الأصول فی النحو،ج2،ص169 .
48. الأصول فی النحو،ج2،ص363.
49.المقتضب،مبرَّد،ج1،ص42 .
50. المقتضب،مبرَّد،ج1،ص241.
51. المقتضب،مبرَّد،ج2،ص5.
52.المقتضب،مبرَّد،ج2،ص46.
53. المقتضب،مبرَّد،ج2،ص254.
54.القتضب،ج3،ص10 .
55. القتضب،ج3،ص31.
56. القتضب،ج3،ص60.
57. القتضب،ج3،ص68.
58. القتضب،ج3،ص152.
59. القتضب،ج4،ص80.
60. القتضب،ج4،ص298.
61.القتضب،ج4،ص299.
62.الکتاب،سیبویه،ج1،ص20 .
63. الکتاب،سیبویه،ج1،ص22.
64. الکتاب،سیبویه،ج1،ص410.
65. الکتاب،سیبویه،ج2،ص12.
66. الکتاب،سیبویه،ج3،ص9.
67. الکتاب،سیبویه،ج3،ص241.
فهرست منابع
1.الأفغاني، سعيد، الإغراب في جدل الإعراب، دار الفكر، ط ٢،١٩٧1.
2.الأنباري، أبو البركات، الإنصاف في مسائل الخلاف، تح محمد محيى الدين عبد الحميد، دارإحياء التراث العربي.بی تا
3.الحديثي، خديجة، الشاهد في أصول النحو في كتاب سيبويه، مطبوعات جامعة الكويت،١٩٧٤.
4.الزبيدي، عبد اللطيف ابن أبي بكر، ائتلاف النصرة في اختلاف نحاة الكوفة والبصرة، تح.١٩٨٧ ، طارق الجنابي، عالم الكتب.
5.ابن السراج، أبو بكر محمد بن سهل، الأصول في النحو، تح عبد الحس ين الفتلي، مؤسسه الرسالة، بيروت، ١٩٨٥.
6.سيبويه، أبو بشر عمرو بن قنبر، كتاب سيبويه، تح عبد السلام هارون، عالم الكتب بيروت،.١٩٨٣ ، ط ٣.
7.الشاوي، يحيى، ارتقاء السيادة في علم أصول النحو ، تح عبد الرزاق السعد، دار الأنبار١٩٩٠ ، بغداد.
8.العكبري، أبو البقاء عبد الله بن الحسين، مسائل خلافية، تح محمد خير الحلواني.بی جا، بی تا
9.المبرد، أبو العباس محمد بن يزيد، المقتضب، تح محمد عبد الخالق عظيمة، عالم الكتب بيروت. بی تا
10.محمد بن مكرم بن منظور الأفريقي المصري ،لسان العرب،دار صادر – بيروت،الطبعة الأولى. بی تا