اعراب
رضا شكرانى
اِعْراب، مهمترين و بحثانگيزترين موضوع در نحو زبان عربى، تا جايى كه برخى آن را نحو و نحو را اِعراب خواندهاند (نك: زجاجى، 83؛ نيز III/512 , 1 .(EIاز نظر لغوي، واژه داراي معانى مختلفى است. رايجترين معنى لغوي آن «واضح ساختن» است (خليل، 2/128؛ ابن منظور، ذيل عرب؛ لغت نامه...، ذيل اعراب). از ديگر معانى آن، «سخن زشت گفتن » و «باز داشتن ازسخن زشت» است (نك: ابن منظور، همانجا)؛ از اين رو، آن را از واژههاي اضداد (ه م) شمردهاند (يمانى، 1/363).
در تعريف اصطلاحى واژه نيز تعاريف گوناگونى ارائه شده است (سيوطى، الاشباه...، 1/159، همع الهوامع، 1/14)، در تمامى اين تعاريف به تصريح يا تلويح از «تغييرات پايانى واژه» سخن رفته است. برخى تعاريف بيشتر به نمود ظاهري اعراب مىپردازد (نك: ابوحيان، 34) و برخى به دلالت معنايى آن (ابن جنى، 1/35؛ سيوطى، المزهر، 1/327- 328)؛ اما هيچ يك از اين تعاريف ماهيت اعراب را روشن نمىكند. اين تغييرات كه از نظر جمهور نحويان در بخشى از واژگان (اسماء متمكن و فعل مضارع) رخ مىدهد، در اسم، ذيل 3 عنوان كلى رفع، نصب و جر، و در فعل ذيل عناوين رفع، نصب و جزم طبقهبندي مىشود. در مورد اينكه چرا اين پديده را اعراب ناميدهاند، مناسباتى با يكايك معانى لغوي واژه ذكر كردهاند (زجاجى، 91؛ ابن جنى، 1/36؛ سيوطى، الاشباه، 1/164- 165؛ ابن ابىربيع، 1/172؛ , 1 ، EIهمانجا)، اما بيان اين وجوه مناسبت نيز ماهيت اعراب را روشن نمىسازد. معادلهايى كه مستشرقان براي واژه انتخاب كردهاند، نيز دلالت بر اختلاف برداشت آنان از اين پديده دارد: برخى واژة » inflexion? و برخى ديگر » case? و » mood? را معادل آن دانستهاند؛ اما چنانكه فليش (نك: 2 اشاره مىكند، هيچ كلمهاي در زبانهاي اروپايى قادر به ترجمة اين مفهوم عربى خاص نيست. تحقيقات و نظريات نحويان و زبان شناسان عرب، پردة ابهام را به طور نهايى از چهرة اعراب بر نمىدارد. اينك مىتوان گفت تمامى سؤالات و ابهامات در مورد اين پديده به دو سؤال اساسى باز مىگردد:
1. آيا اعراب از آغاز در زبان عربى وجود داشته، يا ساخته و پرداختة نخستين نحويان عرب بوده است؟
2. علت پديد آمدن اين خصيصه در زبان عربى چيست؟
منشأ اِعراب: تا آنجا كه مىدانيم هيچ يك از نحويان و زبان شناسان پيشين عرب، اصل وجود اعراب را در زبان عربىِ كهن و به طور خاص زبان فصيح، انكار ننمودهاند، اما برخى مستشرقان همچون فولرس وجود اين پديده را در گويشهاي سرزمين حجاز و قرآن انكار مىكنند و حتى ترديد دارند كه باديهنشينان - آنان كه شاعران از ميان ايشان برخاستهاند - بدين زبان سخن گفته باشند (نك: عبدالتواب، 429؛ صالح، 122). در رد اين ادعا به وجود اعراب در شعر جاهلى و وجود احاديثى از پيامبر اسلام مبنى بر تشويق به رعايت اعراب و اجتناب از لحن (عدم مراعات اعراب) استناد شده است (همو، 122-123)؛ اما با توجه به ترديدهايى كه دربارة شعر جاهلى وجود دارد و ايراداتى كه بر متن و سند روايات وارد است، نمىتوان به اين دلايل استناد نمود. با اين حال، نفى آن از زبان «فصيح يگانة عربى» (نك: آذرنوش، راههاي نفوذ...، 119) آسان نيست. بررسيهاي زبان شناسى به وضوح نشان مىدهد كه اين پديده در اكثر زبانهاي سامى وجود داشته است (اوليري، 195 ؛ نيز سامرايى، 97 - 98).
اما چگونگى تحول و زمان كاربرد آن، به كلى در پردة ابهام است. احتمالاً امر اعراب از مايههاي سامى كهن سرچشمه گرفته، و بنا به تحقيقات نوگايرول حضور آن در اكدي، مسلم است (نك: فليش، ؛ II/276 سامرايى، همانجا). فوك (ص 3) معتقد است كه دست كم تا اواخر قرن 4م در لهجههاي گوناگون عربى، اعراب به كار مىرفته است. اشپيتالر با اين نظر مخالفت كرده، اظهار مىدارد كه در ميان قبايل دو زبان وجود داشته است: يكى عاميانه و مورد استفاده در زندگى روزمره كه اِعراب از آن به كلى رخت بربسته بوده؛ ديگري زبان فصيح هنري كه از ديرباز حركات آخر كلمات در آن مراعات مىشده است (نك: فليش، )؛ II/281 اما فليش مىپندارد كه اعراب، حتى در زبان بدويان (غير از زبان فصيح) لااقل تا زمان سيبويه وجود داشته، و يكى از عمدهترين دلايل آن، بحث «وقف» و «سكون» است كه بدون اعراب، معنى نمىيابد (همانجا).
شكل حركات اعرابى هم مورد بحث است. بروكلمان پنداشته است كه اين حركات، در آغاز به صورت مصوتهاي بلند تلفظ مىشدند؛ مسكاتى به عكس همه را مصوت كوتاه فرض كرده كه براي دلالت بر جمع، گاه به مصوت بلند تبديل شدهاند (نك: فليش، .(II/277
تحقيقاتى كه نحويان متقدم دربارة لهجههاي قديم عربى انجام دادهاند، پرده از اختلاف لهجهها و چگونگى حركت اواخر كلمات برمىدارد كه غالباً همان اعراب است (سلوم، 23 به بعد) و «حتى امروزه در بقايايى دست نخورده از لهجههاي بدويان پديدة اعراب را مىيابيم» (فوك، همانجا). از سوي ديگر، چنانچه اين پديده ساختگى باشد، به بقين بايد معارضاتى نيز داشته باشد، اما تاريخ عرب نه تنها اشارهاي به چنين معارضات ندارد، بلكه شواهد و وقايع همگى دلالت بر وجود اين پديده در زبان عربى فصيح مىكند (ابن عبدربه، 2/480؛ ابن عبدالبر، 1(1)/64). به گفته نولدكه «اگر پيامبر (ص) يا يكى از مسلمانان معاصر ايشان قرآن را بدون اعراب مىخواندند، مسلماً رواياتى در اين مورد به دست ما مىرسيد» (نك: عبدالتواب، 433).
موضوع اعراب در فعل مضارع خود به تنهايى مىتواند دليلى قانع كننده براي وجود اين پديده در زبان عربى و به طور خاص زبانى كه قرآن بدان نازل شد، به شمار آيد: از نگاه نحويان بصري اعراب در فعل مضارع فاقد دلالت معنايى است و نحويان كوفى نيز تحليل دقيقى از معانى اعراب مضارع به دست ندادهاند؛ چنانچه اعراب ساخته و پرداختة ذهن نحويان باشد، تلاش آنان براي معرب ساختن فعل مضارع كاري عبث و بيهوده مىنمايد. بلكه بر عكس، ايشان موضوع اعراب در فعل مضارع را واقعيتى انكارناپذير مىدانند و در توجيه آن به راههاي ناموفقى هم گام مىنهند؛ حال چه دليلى باعث مىگردد تا آنان به ساختن پديدهاي بپردازند كه خود در توجيه آن فرو مانند؟
علت وجود اعراب: اگر اعراب را به عنوان واقعيتى ريشهدار در زبان عربى بپذيريم، ناچار اين سؤال مطرح مىشود كه علت پيدايش آن چيست؟ نظريات گوناگونى كه از آغاز تاكنون در اين باره ابراز شده است، در چارچوب دو نظريه قابل بررسى است: 1. نظرية جمهور نحويان؛ 2. نظرية برخى از نحويان عرب و زبان شناسان و مستشرقان. بحث بر سر اين دو نظريه، به سبب اشكالاتى كه بر هر يك از آنها وارد مىشود، همچنان ادامه دارد، به گونهاي كه ترجيح يكى را بر ديگري دشوار ساخته است.
1. نظرية جمهور نحويان: نحويان بصري و كوفى بر اين باورند كه اين تغييرات در اسم بر معانى نحوي همچون فاعليت، مفعوليت و اضافه دلالت دارند. ردپاي اين نظريه را نخستين بار در سخنان زجاجى مىيابيم كه آن را اجماع تمام نحويان به جز قطرب (شاگرد سيبويه) مىداند (ص 69 -70)، اما وي در تحليل اين معانى، تغييرات اعراب را كه معمولاً بر تغييرات پايانى اطلاق مىشود، با تغييرات آغازين و ميانى واژه كه به صَرف واژه مربوط مىگردد، درهم مىآميزد و در واقع تحليلى روشن از اين معانى به دست نمىدهد (همو، 70). شايد بتوان گفت كه روشنترين تحليل را از اين معانى، زمخشري عرضه مىكند و مىگويد: اعراب اسم، رفع و نصب و جر است و هر يك از اين عناوين، نشانة مفهومى معين است: رفع نشانة فاعليت، نصب نشانة مفعوليت و جر نشانة اضافه، و ساير مرفوعات و منصوبات و مجرورات را ملحقات اين 3 نقش بايد شمرد (ص 10-11).
اشكالاتى بر نظرية دلالت معنايى اعراب وارد شده است كه مهمترين آنها بدين قرار است: الف - چنانچه اين تغييرات دلالت بر اين معانى دارد، چراگاه چند اعراب متفاوت بر يك معنى نحوي دلالت مىكند و بر عكس، در مواردي يك عنوان اعراب بر چند معنى دلالت دارد؟ (زجاجى، همانجا). ب - اسمهاي فراوانى در زبان عربى وجود دارد كه اين تغييرات در آنها يافت نمىشود (واژگان مبنى و داراي اعراب تقديري). ج - مهمتر از همه آنكه گاه مىتوان جملهاي عربى را بدون اعراب خواند و بر مفاهيم نحوي آن و ارتباط اجزاء كلام با يكديگر واقف گشت و همين امر اعتبار معنايى اعراب را يا از ميان مىبرد، يا سخت ضعيف مىكند. د - علت وجود اعراب در فعل مضارع چيست؟ وجود اين اشكالات بر نظرية جمهور نحويان باعث مىگردد كه آنان به رغم اعتراف به دلالت اعراب بر معانى نحوي براي فرار از اشكالات ياد شده، اعراب را بر پاية نظريهاي به نام «نظرية عامل» تحليل نمايند. بر اساس اين نظريه، نحويان تمام تغييرات اعرابى را معلول عواملى لفظى مىدانند كه بر سر واژة معرب مىآيد و هر جا عاملى در كار نبود، ولى اعراب بود، يا بر عكس اعرابى نبود، ولى عامل وجود داشت، اعراب يا عامل اعراب را مقدر مىدانند.
بدينترتيب، برخى از ابهامات پيرامون پديدة اعراب به ظاهر حل مىگردد، اما كار بدينجا خاتمه نمىيابد، زيرا اين چارهجويى خود پرسشهاي فراوان ديگري را پيش مىآورد، از قبيل اينكه چه چيز باعث حذف عامل مىگردد؟ عامل مُقَدَّر چيست؟ شرايط تقدير عامل كدام است؟ و شرايط عمل عامل چيست و سؤالاتى از اين دست كه موشكافى نحويان به شمار آن مىافزايد و پاسخهاي كلامى و فلسفى مآبانهاي كه بدان مىدهند، پيكرة نحو را فربه و تنومند مىسازد و اعراب ديگر نه به عنوان بيانگر معانى نحوي، بلكه به عنوان نتيجة عمل عامل، نظرية حاكم و مسلط بر نحو مىگردد.
بدين ترتيب، تحليل اعراب بر پاية نظرية عامل آنگونه كه ابراهيم مصطفى معتقد است، معلول تأثير آراء كلامى و فلسفى بر انديشة نحويان نيست (ص 31-33)، بلكه هم آن نظريه و هم توجيهات مبتنى بر آراء كلامى و فلسفى پيرامون آن، هر دو معلول اشكالات وارد بر نظرية جمهور است. كوشش نحويان در تبيين اعراب بر پاية نظرية عامل كم كم با مخالفتهايى اجمالى از جانب كسانى همچون ابن جنى( د 392ق) شروع مىگردد (ابن جنى، 1/109 به بعد) و در قرن 6ق از طرف ابن مضاء قرطبى سخت مورد هجوم و انكار قرار مىگيرد و اساس تأليف كتاب الرد على النحاة توسط وي مىگردد. ابن مضاء (ص 86 -87) با استناد به سخن ابن جنى، تأثير عامل را در ايجاد اعراب نفى مىكند، اما در تحليلى كه جبنة كلامى به خود مىگيرد، بر خلاف ابن جنى كه معتقد است «اعراب را متكلم ايجاد مىكند و نه عامل» (1/110)، اعراب را از افعال خداوند مىداند كه همانند ساير افعال اختياري به انسان نسبت داده مىشود. در ادامة رد نظرية عامل به ابراهيم مصطفى مىرسيم. وي ظاهراً هنگام تأليف كتاب خود احياء النحو، از وجود كتاب ابن مضاء آگاهى نداشت (كتاب احياء النحو در 1936م تأليف شده، و كتاب ابن مضاء اولين بار در 1947م توسط شوقى ضيف به چاپ رسيده است). هر چند ابراهيم مصطفى اشارهاي به كتاب ابن مضاء ندارد، اما همانند او - ولى نه به شيوهاي كلامى - نظرية عامل را تا سرحد استهزا مورد نقد و انكار قرار مىدهد (ص 22-42) و در تحليلى معنا شناسانه (ص 53)، رفع را نشانة «اسناد» در مسنداليه (فاعل، نايب فاعل، مبتدا)، و جر را نشانة «اضافه» مىداند (ص 72 به بعد)؛ اما از نگاه او نصب، اعراب نيست و از اين رو فتحه (نشانة اصلى نصب) را نشانهاي اعرابى كه بيانگر معنايى باشد، نمىداند و در تحليلى گسترده مىخواهد ثابت كند كه فتحه، تنها نقشى صوتى دارد و به علت سبكى، موجب سهولت در تلفظ واژگان مىگردد (ص 78-100).
نظرية ابراهيم مصطفى نيز اشكالات وارد بر نظرية جمهور را حل نمىكند و به ويژه انكار دلالت معنايى فتحه مورد انتقاد برخى معاصران قرار مىگيرد (سامرايى، 101-102). بايد گفت رد نظرية عامل هر چند ممكن است برخى از دشواريهاي نحو را حل كند، اما همچنان اشكالات وارد بر نظرية جمهور باقى خواهد ماند. گذشته از اين، رد نظرية عامل، طرفداران نحو سنتى را به دفاع از آن وا مىدارد. اينان به اقامة دلايلى مبنى بر ضرورت تفسير اعراب بر پاية نظرية عامل مىپردازند (الياس، 29-30؛ حسن، 1/67 -70). به دنبال اين موضع گيريها نظرية سومى مبتنى بر تعديل در نظرية عامل به وجود مىآيد. نظريهاي كه در تأليف كتاب تجديد النحو توسط شوقى ضيف، تبلور مىيابد. اما تأليف اين كتاب نيز تنها به برخى از سؤالاتى كه به دنبال نظرية عامل مطرح مىشود، پاسخ مىگويد.
اعراب در فعل مضارع: مكتب نحوي بصري تنها اسم را شايستة اعراب مىداند، به دليل آنكه مفاهيم نحوي همچون فاعليت، مفعوليت و اضافه، تنها بر اسم عارض مىشود، اما فعل و حرف از آنجا كه مفاهيم نحوي بر دوششان بار نمىشود، اصالتاً مبنيند (نك: زجاجى، 77). از اينرو، بايد دليلى براي وجود اعراب در فعل مضارع يافت. تنها راهى كه نحويان يافتهاند، آن است كه فعل مضارع را چيزي كاملاً شبيه به اسم تلقى كنند (مبرد، 2/1؛ زجاجى، 80 -81) و بر اساس همين تعليل نيز عنوان «مضارع» به معنى «مشابه»، به اين فعل دادهاند (سيبويه، 1/14؛ مبرد، همانجا؛ ابن سراج، 2/145). اين پاسخ بر فرض پذيرفته شدن، باز پرسشهاي ديگري بر مىانگيزد، از جمله اينكه اگر فعل به سبب تشابه با اسم معرب گرديده است، چرا در اعراب جر، مشترك نيستند و چرا فعل مضارع به جاي جر، جزم مىپذيرد؟ پاسخهايى كه به اين سؤال داده شده است، نيز همانند تعليل در اصل موضوع، بيشتر به توجيهات ذوقى مىماند، تا توصيف واقعيات زبان (نك: سيوطى، همع الهوامع، 1/21). به همين سبب، ابوحيان با واقع بينى مىگويد: در اين مسائل نبايد به دنبال استدلال بود (نك: سيوطى، همانجا)؛ اما مكتب نحوي كوفى معتقد است چون معانى گوناگونى مانند نفى، نهى و شرط، بر فعل عارض مىگردد، اعراب در فعل نيز اصيل است (ابن انباري، 2/549 -550) و علاوه بر فعل مضارع، فعل امر نيز معرب مىباشد. اما بصريان با استناد به اينكه «حرف» نيز معانى مختلفى را بيان مىكند، استدلال كوفيان را در اين باره مردود مىدانند (همانجا). به نظر مىرسد توجيهات مكتب بصري دربارة علت اعراب فعل مضارع، به دور از واقعيات زبان و اصل «كثرة المبانى تدل على كثرة المعانى» است و تحليل كوفيان از معانى اعراب در فعل نيز جامع و وافى به مقصود نيست، از اين رو سخن بر سر علت اعراب فعل مضارع در ميان معاصران، فصل خاصى را به خود اختصاص مىدهد: برخى همچون ريمون طحان اعراب فعل مضارع را «باطل» دانسته، آن را از جنبههاي صرفى فعل مىدانند (نك: مهيري، 73-74). در مقابل عبدالستار جواري (همو، 74- 75) كوشيده است تا مفهوم اعراب در فعل مضارع را بر اساس دلالت آن بر «مفهوم زمان» تحليل كند. بنابر تحليل وي، به طور اجمال، مضارع مرفوع، بالقوه بر تمامى زمانها دلالت دارد و مضارع منصوب دلالت بر استقبال، و مضارع مجزوم دلالت بر ماضى، امر و شرط مىنمايد (همو، 75-76؛ دربارة انتقاد بر اين نظريه، نك: همو، 76-77). محقق ديگري به نام محمد كسار در المفتاح لتعريب النحو مىكوشد اعراب را در اسم و فعل با «فعاليت» مرتبط سازد؛ اما او، مفهوم اين اصطلاح را به گفتة مهيري (ص 77) روشن نساخته است. بر اساس اين نظريه اقسام فعل (ماضى، مضارع و امر) همگى معرب هستند و علاماتى كه در پايان اقسام فعل وجود دارد، دلالت بر درجات فعاليت مىنمايد: فعل ماضى دلالت بر فعاليت ضعيف مىكند و نشانة اين نوع فعاليت فتحه است، فعل مضارع كه آن را «مستمر» مىنامد، دلالت بر فعاليت زنده و پويايى مىكند كه در زمان حال واقع است و ادامه دارد، يا در آينده به طور حتم واقع مىشود و نشانة آن قويترين حركات يعنى ضمه است و نصب مضارع دلالت بر ضعف فعاليت و ترديد در تحقق و استمرار آن مىكند، و جزم بر انقطاع استمرار و فعاليت دلالت دارد (همو، 78- 79). اين نظريه علاوه بر ابهامى كه در اصل آن وجود دارد، در تطبيق نيز با دشواريهايى مواجه مىشود كه حل آن سر از تأويلات فراوان بر مىآورد (همانجا).
و سرانجام آذرنوش در آموزش زبان عربى با توجه به وجوه اخباري و التزامى در فعل فارسى، اعراب رفع و نصب را در فعل مضارع، به ترتيب بيانگر «وجه اخباري و وجه التزامى» تلقى مىكند، اما از آنجا كه نويسنده در صدد بررسى دلالت انواع اعراب بر معانى نيست، به ديگر جنبههاي اعراب فعل نمىپردازد (نك: 1/155- 156، 2/11-12، 74، 90).
2. نظرية برخى از نحويان عرب و زبان شناسان: اشكالات وارد بر نظرية دلالت اعراب بر معانى، از همان آغاز، برخى نحويان را به انكار دلالت معنايى اعراب وادار كرد. اينان ضمن اعتراف به وجود اين پديده، در صدد توجيه علت وجودي آن از راههاي ديگر بر آمدند. زجاجى (د 330ق)، قطرب را تنها منكر نظرية دلالت معنايى اعراب مىداند (ص 70). به استناد سخن زجاجى، بسياري ديگر نيز تنها قطرب را از ميان متقدمان منكر دلالت معنايى اعراب مىدانند (نك: مصطفى، 51 -52؛ عبدالتواب، 423)، اما بايد گفت برخى ديگر از نحويان بزرگ همچون ابن درستويه و ابوعلى فارسى نيز منكر دلالت معنايى اعراب شدهاند (نك: ابن يعيش، 1(1)/72؛ شاهين، 387). ابن يعيش اشارهاي به دلايل ابن درستويه نمىكند، اما شاهين دليل ابوعلى فارسى را بر انكار دلالت معنايى اعراب، امكان حذف اعراب و در عين حال فهم معانى نحوي آن، بيان مىدارد (همانجا). بنابر نقل زجاجى (ص 70)، قطرب اعراب را وسيلهاي مىداند براي تسريع در گفتار كه بر اثر وقف به كندي مىگرايد. از معاصران عرب، ابراهيم انيس معتقد است كه اِعراب افسانهاي است كه از تظاهراتى زبانى كه در ميان قبايل جزيرةالعرب پراكنده شده است و تار و پود اين افسانه در اواخر سدة نخست يا اوايل سدة 2ق به دست گروهى از سخن پردازان كه بيشتر عمرشان را در محيط عراق گذرانده بودند، به هم بافته شد و در اواخر قرن 2ق همچون دژي نفوذ ناپذير درآمد كه نويسندگان و خطبا و شاعران فصيح عرب نتوانستند آن را تسخير كنند (صالح، 126، به نقل از من اسرار اللغة ابراهيم انيس). اين نظريه كه آشكارا از فولرس تأثير پذيرفته، از سوي برخى ديگر از معاصران عرب همچون داوود عبده، عبدالحميد ابراهيم و شاهين تعقيب شده است.
عبده بر اين باور است كه اين حركات در اصل جزئى از كلمه بودهاند و يك صورت بيشتر نداشتهاند و در تمام حالات كلمه، همان يك صورت به كار مىرفته است (نك: عبدالتواب، 425، حاشية 8). عبدالحميد ابراهيم، اعراب را پديدهاي مىداند كه در ساختار زبان وجود داشته است، اما نحويان در فهم مدلول آن به خطا رفتهاند. او به استناد آنچه از آراء سيبويه بر مىآيد و نيز با توجه به برخى آيات مىگويد كه اعراب، ابزار «آشكار كردن زيبايى» كلام است، نه معناي آن (ص 160-162)؛ به عبارت ديگر، اعراب زبان عربى فصيح را گوشنواز مىسازد (همو، 165).
اينك با توجه به آنچه گفته شد، دربارة پديدة اِعراب مىتوان اين نكات را مطرح كرد:
1. اعراب پديدهاي در زبان عربى است و عناوين رفع، نصب، جر و جزم كه پس از اسلام وضع شده، عناوينى كلى براي بيان معانى و مفاهيم اسم و فعل است، با تفاوتى جوهري ميان معانى اعراب در اسم (بيانگر نقش اسم در جمله) و معانى اعراب در فعل (بيانگر وجوه فعل).
2. رفع در اسم دلالت بر نقش اسنادي دارد و نه فاعلى (آنگونه كه جمهور نحويان مىگويند) و نه فقط «مسند اليهى»، بلكه دلالت بر «اسناد» مىكند كه هم در مسند اليه (فاعل، نائب فاعل و مبتدا) و هم در مسند (خبر يا گزاره) وجود دارد. نصب در اسم بر نقش مفعولى (در مفعول به، مفعول معه، منادي، مستثنى) و قيدي (در مفعول مطلق، مفعول لاجله، مفعول فيه، حال و تميز) دلالت مىكند (آذرنوش، آموزش، 1/70، 78)، اما جرّ دلالت بر نقش متممى - اعم از مضاف اليه و مجرور به حرف جرّ - دارد.
3. اعراب در فعل، بيانگر «وجوه فعل» تلقى مىشود. رفع معادل وجه اخباري، و نصب نشانگر وجه التزامى، و جزم نشانگر وجه امري و شرطى فعل است (همان، 1/155-156، 2/11، 74)، مگر مضارع مجزوم به «لم و لمّا» كه از اين دايره خارج است.
4. نقشهاي اسم و وجوه فعل، داراي دو گونه عنوان است: عناوين كلى، رفع و نصب و جرّ و جزم است و عناوين خاص، حالات و وجوه مندرج در ذيل هر يك از عناوين كلى (شكرانى، 56 -57).
5. آنچه را نحويان در نظرية عامل «عوامل لفظى» مىدانند، همانند اعراب نشانهاي است كه بيانگر مفاهيم و معانى «معمول» خود هستند: در زبان عربى گاه از راه عامل، اين مفاهيم و معانى آشكار مىگردد (عامل موجود و اعراب مقدّر) و گاه از راه اعراب (اعراب آشكار و عامل مقدّر) و گاه به كمك عامل و اعراب معنى القا مىگردد (عامل و اعراب هر دو آشكار). در مواردي عامل و اعراب محذوف است و با توجه به «سياق كلام» و از طريق «روابط همنشينى» مىتوان به نقش اجزاء كلام در كنار يكديگر پى برد (مانند ساختارهاي مبتدا و خبر) و آنچه باعث گرديده زبان عربى بدون اعراب نيز قابل فهم باشد، انس با ساختارهايى است كه در آن، بيشتر از طريق «عوامل لفظى و سياق» مىتوان به روابط اجزاء كلام پى برد.
بدين ترتيب برخى از اشكالات وارد بر نظرية معنىدار بودن اعراب پاسخ مىيابد، ولى پارهاي از اشكالات همچنان باقى مىماند.
مآخذ: آذرنوش، آذرتاش، آموزش زبان عربى، تهران، 1373ش؛ همو، راههاي نفوذ فارسى در فرهنگ و زبان تازي، تهران، 1354ش؛ ابراهيم، عبدالحميد، «الاعراب ظاهرة جمالية»، مجلة مجمع اللغة العربية، 1958م، شم 57؛ ابن ابى الربيع، عبيدالله، البسيط فى شرح جمل الزجاجى، به كوشش عيادبن عيد الثبيتى، بيروت، 1407ق/ 1986م؛ ابن انباري، عبدالرحمان، الانصاف، قاهره، 1380ق/1961م؛ ابن جنى، عثمان، الخصائص، به كوشش محمدعلى نجار، قاهره، 1371ق/1952م؛ ابن سراج، محمد، الاصول فى النحو، به كوشش عبدالحسين فتلى، بيروت، 1405ق/ 1985م؛ ابن عبدالبر، يوسف، بهجة المجالس و انس المجالس، به كوشش محمد مرسى خولى، بيروت، 1981م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفريد، به كوشش احمد امين و ديگران، بيروت، 1402ق/1982م؛ ابن مضاء، احمد، الرد على النحاة، به كوشش شوقى ضيف، قاهره، 1366ق/1947م؛ ابن منظور، لسان؛ ابن يعيش، يعيش، شرح المفصل، بيروت، عالم الكتب؛ ابوحيان غرناطى، محمد، النكت الحسان، به كوشش عبدالحسين فتلى، بيروت، 1405ق/1985م؛ الياس، منى، القياس فى النحو، دمشق، 1405ق/ 1985م؛ حسن، عباس، النحو الوافى، قاهره، 1966م؛ خليل بن احمد، العين، به كوشش مهدي مخزومى و ابراهيم سامرايى، قم، 1405ق؛ زجاجى، الايضاح فى علل النحو، به كوشش مازن مبارك، بيروت، 1406ق/1986م؛ زمخشري، محمود، المفصل فى النحو، به كوشش ي. پ. بروخ، لايپزيگ، 1879م؛ سامرايى، ابراهيم، دراسات فى اللغة، بغداد، 1961م؛ سلوم، داوود، دراسة اللهجات العربية القديمة، بيروت، 1406ق/1986م؛ سيبويه،عمرو، الكتاب، بهكوشش عبدالسلاممحمدهارون، بيروت، 1403ق/1983م؛ سيوطى، الاشباه و النظائر، به كوشش عبدالله نبهان، دمشق، مجمع اللغة العربيه؛ همو، المزهر، به كوشش محمد جاد المولى و ديگران، بيروت، 1408ق/1987م؛ همو، همع الهوامع، به كوشش محمد بدرالدين نعسانى، قم، 1405ق؛ شاهين، عبدالصبور، اثر القراءات فى الاصوات و النحو العربى، قاهره، 1408ق/ 1987م؛ شكرانى، رضا، «پژوهشى پيرامون پديدة اعراب در مقايسه با مقولههاي نقش و وجه دستور زبان فارسى»، مجلة پژوهشى دانشگاه اصفهان، 1374ش، شم 7؛ صالح، صبحى، دراسات فى فقه اللغة، بيروت، 1973م؛ عبدالتواب، رمضان، مباحثى در فقه اللغه و زبان شناسى عربى، ترجمة حميدرضا شيخى، مشهد، 1367ش؛ فوك، يوهان، العربية، ترجمة عبدالحليم نجار، قاهره، 1370ق/1951م؛ لغت نامة دهخدا؛ مبرد، محمد، المقتضب، به كوشش محمد عبدالخالق عضيمه، بيروت، 1382ق/ 1963م؛ مصطفى، ابراهيم، احياء النحو، قاهره، 1951م؛ مهيري، عبدالقادر، نظرات فى التراث اللغوي العربى، بيروت، 1993م؛ يمانى، محمد، الموسوعة العربية فى الالفاظ الضدية و الشذرات اللغوية، بيروت، 1405ق/1985م؛ نيز:
EI 1 ; EI 2 ; Fleisch, H., Trait E de philologie arabe, Beirut, 1990; O'leary, De Lacy, Comparative Grammar of the Semitic Languages, Amsterdam, 1969.
رضا شكرانى