اسم / زهرا خسروي
اِسْم، يكى از اقسام سهگانة كلمه در دستور زبان عربى اسم، فعل و حرف. عالمان صرف و نحو بيش از دو قسم ديگر كلمه به بررسى و تعريف اسم پرداختهاند. نخستين اشارهاي كه به اسم شده، همان است كه در روايت ابوالاسود ه م در قرن ق/م آمده است ه د، /88. چند دهه پس از ابوالاسود، ابن ابىاسحاق د 17ق/35م و شاگردش عيسى بن عمر 49ق/66م با عنايت به «علت و قياس»، اشارة خام منسوب به ابوالاسود را اندكى گسترش دادند نك: فليش، .I/26-28
در زمان سيبويه د 80ق اسم هنوز تعريف روشنى نيافته بوده، و وي در توضيح آن به ذكر چند مثال مانند رَجُل، فَرَس بسنده كرده است /. در همان زمان، كسايى د 83ق اسم را اينگونه تعريف كرده است: «اسم چيزي است كه صفت بپذيرد» نك: ابن فارس، 0؛ باز در همان زمان فرّاء د 07ق به ويژگيهاي دستوري ظاهري كلمه عنايت كرده، تعريف ديگري ارائه مىكند: «اسم آن است كه تنوين، اضافه و الف و لام بپذيرد». هشام ضرير د 09ق حرف جر پذيرفتن و منادا قرار گرفتن كلمه را براي تعريف اسم كافى مىداند نك: همانجا. اخفش ه م كه دوست سيبويه و عالمترين كس به الكتاب بود، ويژگى نحوي و صرفى - هر دو - را ملاك تعريف اسم مىشمارد و مىگويد: «هر كلمهاي كه فعل و صفت بپذيرد، مانند زيدٌ قام و زيدٌ قائم، و نيز به صورت تثنيه و جمع درآيد و تصريف نپذيرد، اسم است» نك: همانجا. حدود نيم قرن بعد، مبرد د 85 ق كه شارح بزرگ سيبويه بود، توصيف دستوري و معنايى كلمه را در تعريف خود نهاده، گفت: اسم آن است كه بر معنايى واقع گردد، مانند رَجُل، فَرَس و زيد؛ نيز اسم كلمهاي است كه حرف جر بپذيرد /؛ نيز نك: زجاجى، الايضاح...، 1؛ ابن فارس، 1. شاگرد او ابن سراج نيز همين تعريف را برگرفته است نك: زجاجى، همانجا.
اين بحث در ميان نحويان سدة و ق نيز همچنان ادامه مىيابد، با اين تفاوت كه تأثير منطق ارسطو اندك اندك بر نحو عربى نمايان مىگردد. راست است كه ابن سراج تقريباً مانند گذشتگان، اسم را كلمهاي مىداند كه بر معنايى يگانه دلالت كند /6 و زجاجى شايستگى فاعل يا مفعول واقع شدن و پذيرش حرف جر را در تعريف خود مىگنجاند الجمل...، ؛ اما ملاحظه مىشود كه زجاجى تعريف خود را در چارچوبى منطقى عرضه كرده، مىگويد: اين حد داخل در معيارهاي نحوي است و اسم نمىتواند از اين تعريف خارج باشد و غير اسم نيز در آن جاي نمىگيرد الايضاح، 8 و باز از قول منطقيان مىگويد: اسم صوتى است وضع شده كه بر معنايى دلالت مىكند، بدون اقتران به زمان؛ اما او، اين تعريف منطقى را از نظر نحو صحيح نمىداند؛ چه، به موجب آن بسياري از حروف نيز در آن جاي مىگيرد همانجا. حال معلوم نيست كه از چه روي ابن فارس همين تعريف را با اندكى دگرگونى از قول ابوبكر محمد بن احمد بصير و ابومحمد سلْم بن حسن به خودِ زجاجى نسبت مىدهد و همان ايراد را بر اين تعريف وارد مىسازد ص 2. فليش نيز به نقل از ابن فارس اين تعريف را به زجاجى نسبت داده، آن را متأثر از منطق ارسطويى مىداند IV/182 , 2 EI.
سيرافى در تعريف اسم مىگويد: اسم كلمهاي است كه فى نفسه بر معنايى دلالت كند و مقرون به زمان محصَّل نباشد نك: ابن يعيش، /2. ابن جنى نيز تعريفى به سانِ نحويان پيش از خود ارائه مىكند. اللمع...، 5-6؛ اما در ميان دانشمندان نحو سدة ق، ابوحيان توحيدي د 14ق تعريفى به دست مىدهد كه برگرفته از آراء نحويانى چون فراء و مبرد، هشام ضرير، اخفش اوسط، ابن سراج و سيرافى است /07- 08. در سدة ق زمخشري اسم را كلمهاي مىداند كه «فى نفسه بر معنايى دلالت مىكند و دلالت آن مجرد از اقتران است» ص . بدين سان او قيد «محصل» را از تعريف سيرافى و ابوحيان حذف كرده است. در سدة ق على جرجانى تعريف سيرافى و زمخشري را با تأكيد بر عدم اقتران به زمانهاي سهگانه بازگو مىكند ص 0. سيوطى نيز تعريفى جامع و مانع از اسم ارائه كرده، مىگويد: اسم آن است كه بر مسماي خود دلالت وضعى داشته باشد /55- 56. بىگمان سيوطى قصد آن دارد تا با تأكيد بر دلالت وضعى، مصادري همچون «مقدم الحاج» و «خفوق النجم» را كه دلالت اشتقاقى بر زمان دارند، از تعريف خود خارج نمايد. او بيش از 0 علامت براي اسم برمىشمرد / - .
از سدة ق به بعد، تعريف اسم، تحت تأثير منطق يونانى شكل مىگيرد و در قرنهاي و ق، اين تعريف عموميت مىيابد: «اسم آن است كه فى نفسه بر معنايى دلالت كند و مقرون به زمان نباشد» و گاه قيد « محصل » يا قيد « زمانهاي سهگانه » را به آن مىافزايند نك: ابن هشام، 8.
راه يافتن مناقشات منطقى در دستور زبان عربى موجب پيدايش تعاريف گوناگون دربارة اسم شد. ابن انباري مىگويد: حدود 0 تعريف دربارة اسم ارائه شده است نك: صقر، 2. وجود واژههايى چون كيف، اذا، يوم، ... نيز سبب شده است تا جامعيت تعريفهاي اسم خدشهدار گشته، مورد انتقاد قرار گيرد نك: ابن سراج، /6-7؛ زجاجى، الايضاح، 9، 1 -2؛ ابن فارس، 1. اما هنوز اين نقدها كاملاً جنبة منطقى به خود نگرفته است؛ چه، زجاجى به تفاوت معيارهاي نحودانان و منطق شناسان اشاره كرده، تعريف منطقى را در نحو نمىپذيرد همان، 8. اما تأثير منطق يونانى در نحو عربى به تدريج چنان شدت يافت كه در سدة ق تمام انتقادهايى كه بر تعريفهاي اسم وارد مىشد، سراسر جنبة منطقى يافت. منتقدان اين سده در نقدهاي خود پيوسته در جست و جوي جنس و فصل هر تعريف بودند و جامع و مانع بودن آن را طلب مىكردند نك: ابوالبقاء عكبري، 23-24؛ ابن يعيش، همانجا؛ ابن ابى الربيع، 60؛ قرشى، 9.
ويژگيهاي اسم كه در همة منابع تكرار شده است و هر يك از آنها مىتواند اسم بودن كلمه را ثابت كند، اينهاست: . هرگاه بتوان آن را مسنداليه جمله ساخت و از آن خبر داد. . هرگاه بتوان با افزودن حرف تعريف «ال»، يا با اضافه كردن به يك اسم معرفه، آن را معرفه ساخت. . هرگاه شايستگى پذيرش تنوين و حرف جر داشته باشد. . هرگاه در موصوف و منادا واقع گردد و ... نك: ابن سراج، /7- 8؛ زمخشري، همانجا؛ ابن حاجب، ؛ ابن عقيل، /6-1. سيوطى - چنانكه گفته شد - بيش از 0 خصوصيت دربارة اسم بيان كرده است همانجا. موضوع «مرتبة اسم» در ميان انواع سهگانة كلمه نيز مناقشات فراوانى برانگيخته است و عموماً آن را در مرتبة نخست مىنهند زجاجى، همان، 3.
بررسى واژة اسم از ديدگاه لغوي و اشتقاقى: از ديرباز ميان نحويان كوفه و بصره پيرامون ريشة اين واژه اختلاف نظر وجود داشته است. بصريان اسم را مشتق از سما، يَسْمو، سُمُوّاً به معناي برتري و عُلُوّ دانستهاند و مناسبت آن را برتري اسم بر مسمى و نيز بر فعل و حرف دانستهاند ابن انباري، /، . ابو اسحاق زجاج، شاگرد مبرد نيز آن را مشتق از سُمُوّ دانسته نك: ابن فارس، 9، و ابن فارس نيز نظر او را تأييد كرده است ص 00. اما نحويان پيرو مكتب كوفه اسم را مشتق از وَسَمَ، يَسِمُ، وَسْماً و به معناي علامت و نشانه گرفتهاند و بر اين اعتقادند كه اسم علامتى براي مسمّاي خود است كه آن مسمى، بدان بازشناخته مىشود نك: ابن انباري، /؛ نيز نك: ابن فارس، 9.
نحويان بصره برآنند كه نظر كوفيان در مورد ريشة اسم تنها از جهت معنى صحيح است، نه از جهت لفظ؛ و چون بررسى اشتقاق، يك بحث لفظى است، ناچار عقيدة كوفيان را باطل دانسته، خود در اثبات اينكه اسم از سمو مشتق است، توضيحاتى مىدهند كه اجمالاً چنين است: الف - از سِمْو، واو حذف شده، به جاي آن همزهاي در آغاز كلمه آمده است؛ ب - صيغة أَسْمَيْتُ، ناچار *أسْمَوْتُ بوده كه خود از ريشة سمو مشتق است؛ ج - كلمة سُمَىّ مصغر اسم و كلمة سُمًى و نيز جمع اسماء نشان از وجود واو در آخر كلمه دارند، نه اول آن؛ د - اگر اسم را با ابن بنو y ابن قياس كنيم، ملاحظه مىكنيم تحولى شبيه به تحول آن داشته است نك: ابن انباري، / -6.
اما اِشكال نظر نحويان بصره در آن است كه نتوانستهاند اسم را در حوزة معنايى «سما» «يسمو» بالا رفتن قرار دهند و كوفيان را قانع سازند. با اينهمه نظر آنان، مقبولتر افتاده است. خطيب تبريزي براي اسم شكل گوناگون آورده است: اِسم، اُسْم، سِمٌ و سُمٌ. وي در تأييد سخن خود شواهدي از شعر عرب ذكر مىكند /50-51. ابن انباري شكل سُمًى را به اين صورت مىافزايد /5؛ نيز نك: ابن يعيش، /3-4. اينك، با توجه به شكلهاي فراموش شدهاي كه تنها در متون كهن عرب مىتوان يافت، شايد بتوان نظرية ثُنايى بودن ريشة اين كلمه را پذيرفت. بىگمان اسم از ريشة كهن سامى SM برآمده؛ در اكدي شُمو، در آرامى شْما، در عبري شِم و در حبشى سِم است عبدالتواب، 6؛ نيز نك: بستانى، 3/79. بنابراين، اسم نيز مانند بيشتر كلماتِ «مادر» در زبان عربى، حالت دو حرفى داشته، اما در مسير تحول، ميل به اتساع يا سه حرفى ساختن كلمات موجب افزايش يك واجك صوتى و كاملاً تهى از بار معنايى در آغاز كلمه گرديده است. اين پديده را در چند كلمة دو حرفى ديگر نيز مىتوان بازيافت نك: ه د، ابن. خاصيت صوتى و بىمعنايى همزة آغازين باعث مىگردد كه هنگام تركيب كلمهاي ديگر با كلمة اسم، آن را در تلفظ، و حتى گاه در نگارش، حذف كنند؛ نيز به همين سبب است كه نحويون عرب، آن را «همزة وصل» نام دادهاند.
دانشمندان مسلمان هنگام بحث دربارة اسم، البته جانب معنى شناسى را فرو ننهادهاند و مانند اصوليان دربارة انطباق و عدم انطباق اسم و مسمّى نك: مثلاً ازهري، 3/17 به بحث پرداخته، و به موضوع وضع كلمه براي مفاهيم و در نتيجه سبقت معنى بر اسم اشاره كردهاند ابن جنى، الخصائص، /1؛ جرجانى، عبدالقاهر، 20 به بعد.
مآخذ: ابن ابى الربيع، عبيدالله، البسيط فى شرح جمل الزجاجى، به كوشش عياد بن عيدالبثيتى، بيروت، 407ق/986م؛ ابن انباري، عبدالرحمان، الانصاف فى مسائل الخلاف، قاهره، 961م؛ ابن جنى، عثمان، الخصائص، به كوشش محمدعلى نجار، قاهره، 371ق/952م؛ همو، اللمع فى العربية، به كوشش حامد مؤمن، بيروت، 405ق/985م؛ ابن حاجب، عثمان، الكافية، شرح رضى الدين استرابادي، بيروت، 405ق/985م؛ ابن سراج، محمد، الاصول فى النحو، به كوشش عبدالحسين فتلى، بيروت، 401ق/988م؛ ابن عقيل، عبدالله، شرح على الالفية، به كوشش محمد محيىالدين عبدالحميد، قاهره، 350ق؛ ابن فارس، احمد، الصاحبى، به كوشش احمد صقر، قاهره، 977م؛ ابن هشام، عبدالله، شرح شذور الذهب، به كوشش عبدالغنى دقر، دمشق، 404ق/984م؛ ابن يعيش، شرح المفصل، بيروت، عالم الكتب؛ ابواسحاق شيرازي، ابراهيم، شرح اللمع، به كوشش عبدالمجيد تركى، بيروت، 408ق/988م؛ ابوالبقاء عكبري، عبدالله، التبيين، به كوشش عبدالرحمان عثيمين، بيروت، 406ق/ 986م؛ ابوحيان توحيدي، على، البصائر و الذخائر، به كوشش ابراهيم كيلانى، دمشق، 964م؛ ابوزيد انصاري، سعيد، النوادر فى اللغة، بيروت، 387ق/967م؛ ازهري، محمد، تهذيب اللغة، به كوشش احمد عبدالعليم بردونى، قاهره، 966م؛ بستانى؛ جرجانى، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، به كوشش محمد رشيدرضا، قاهره، 366ق؛ جرجانى، على، التعريفات، قاهره، 306ق؛ خطيب تبريزي، يحيى، تهذيب اصلاح المنطق، به كوشش فوزي عبدالعزيز مسعود، قاهره، 986م؛ زجاجى، عبدالرحمان، الايضاح فى علل النحو، به كوشش مازن مبارك، بيروت، 986م؛ همو، الجمل فى النحو، به كوشش على توفيق حمد، بيروت، 407ق/986م؛ زمخشري، المفصل فى النحو، به كوشش پروسه، لايپزيگ، 979م؛ سيبويه، الكتاب، بيروت، 387ق/ 967م؛ سيوطى، الاشباه و النظائر، به كوشش ابراهيم محمد عبدالله، دمشق، 407ق/986م؛ صقر،احمد، تعليقات بر الصاحبى نك:هم،ابنفارس؛عبدالتواب، رمضان، مباحثى در فقه اللغة و زبان شناسى عربى، ترجمة حميدرضا شيخى، تهران، 367ش؛ قرشى كيشى، محمد، الارشاد الى علم الاعراب، به كوشش عبدالله على حسينى بركاتى و محسن سالم عميري، مكه، 410ق/989م؛ مبرد، محمد، المقتضب، به كوشش محمد عبدالخالق عضيمه، قاهره، 382ق/963م؛ نيز:
EI 2 ; Fleisch, H., Trait E de philologie arabe, Beirut, 1990.
زهرا خسروي