بازخوانی علم صرف در گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین مهاجر
رضا ثانی
رهنامه: سؤال ابتدایی این است که تعریف علم صرف و موضوع آن چیست؟
استاد: جمعبندی ما این است که درستترین نحوه این است که رئوس ثمانیه را از تعریف، شروع و به ساختار، ختم و بر اساس ساختار، علم را تدوین یا طراحی کنیم، اما در پاسخ به شما، اگر بخواهیم در یک جمله به طور خلاصه بگوییم، باید گفت علم صرف عبارت از قواعد و اصولی است که ما با استفاده از آنها میتوانیم تنوعات ساختمانی کلمات زبان عربی را شناسایی کنیم تا با مراجعه به آن قواعد، معانی حاصل از هر یک از آن ساختمانها را تشخیص دهیم.
شافیه بن حاجب، عبارتی با این عنوان دارد که «التصریف علمٌ بأصولٍ تُعرَف بها احوال أبنیة الکلم التی لیست بإعراب» که ترجمه همان عبارت است. از کتاب صرف ساده میتوان به عنوان استانداردترین کتاب آموزشی و سقف کتابهای آموزشی و کف کتابهای علمی نام برد. البته از نظر ساختار بخش فعلش، ولی بخش اسمش قابل دفاع نیست. در این کتاب، در تعریف علم صرف میگوید: علم صرف به ما میآموزد که چگونه کلمهای را از صورتی به صورتهای گوناگون در بیاوریم تا معانی مختلف، حاصل شود. حاصل شدن معانی مختلف، به غایت علم اشاره دارد و کلمه «صورتهای گوناگون»، در این تعریف یا کلمه «احوال ابنیه» در تعریف ابن حاجب یا کلمه «تنوعات ساختمانی»، در تعریفی که من عرض کردم، همگی به موضوع یا محتوای علم صرف اشاره دارد.
رهنامه: موضوع و هدف علم صرف چیست؟
درباره موضوع علم صرف میگوییم، علم صرف به کلمه میپردازد، از جهت خاصی که با لغت و اشتقاق و... جدا میشود. چرا میپردازد؟ غایت همه علوم ادبی، رساندن یا رسیدن به معنا یا همان معناشناسی است. به این هدف، غایت، ضرورت، فایده یا غرض نیز میگویند.
رهنامه: آیا علم صرف مختص به زبان عربی است یا در زبانهای دیگر هم هست؟
استاد: علم صرف در زبانشناسی دنیا با عنوان inflexion)) شناخته میشود. هر چند دقیقاً با این تعاریفی که عرض شد، یکی نیست.
رهنامه: از کجا علم صرف وارد زبان عربی شد؟ تاریخچه آن چیست و چه کسانی در این زمینه کار کردند؟
استاد: در واقع، در ابتدا چیزی به نام صرف وجود نداشت. در تاریخ ادبیات، دستکم بیست تا سی کتاب نوشته شده که در رأس آنها میتوان به «بغیه الوعات فی طبقات اللغویین و النحاه» اشاره کرد که سیوطی برای این کتاب شاید بیش از دو، سه هزار کتاب را دیده و مطالعه کرده و به دقت گزینش کرده است و از افرادی مانند خلیل و سیبویه و اصمعی و ابوعبیده و ابوعلی فارسی، تا چوپانی که از او لغت پرسیده است، نقل میکند. سیوطی از پرکارترین نویسندههای اسلامی و سنی بوده که بیش از چهارصد کتاب و رساله برایش نقل شده و بسیار باسواد بوده و به ملا جلال، معروف بوده است.
با مراجعه به این کتابها میبینیم، خلیل اولین کسی است که صاحب ابداعاتی در زمینه علوم ادبی است و ادعا میشود نخستین کسی است که در زمینه عروض، اوزان و هجاهای شعری را تدوین کرده و آنها را نگاشته است. البته باور بنده این است که جلوتر از ایشان و حتی پیش از اسلام، کسانی بودهاند که این کار را انجام دادهاند. خلیل، شیعه بوده و در سه شاخه برجسته است؛ در علم عروض، در علم لغت و در علم نحو. هر چند علوم دیگری را هم بلد بوده است. به نظر بنده، خلیل بیشتر یک لغوی بوده تا یک نحوی. در نتیجه، از همان زمان که خلیل کتاب العین را نوشت، کورسویی از مسائل و قواعد صرفی، به چشم آمد و پیداست که کمکم به فکر این بودند که قواعد را منظم بکنند. بعدها رسماً در کتاب سیبویه، برای اولین بار و البته به صورت پراکنده، درباره مسائل صرفی، گفتوگوهایی شده است، اما به نظر من و بر اساس تاریخچهای که استخراج کردم، مازنی اولین کسی است که مستقلاً درباره علم صرف کتاب نوشت. در کتاب سیبویه، صرف و نحو و لغت و چیزهای دیگری وجود داشت، اما استقلال نداشتند و به عنوان نحو کبیر شناخته میشد. همه علوم ادبی را که مربوط به زبان و ادبیات میشد، جمع کرده بودند. در واقع میشود گفت که کتاب سیبویه از قدیمیترین کتابهای زبانشناختی اسلامی است.
رهنامه: چه چیزی سبب شد این علوم را از همدیگر جدا کنند؟
استاد: یکی از دلایل آن، که در فلسفه علم نیز گفته میشود، حجیم و گسترده شدن مسائلی است که با همدیگر به لحاظ موضوع، نسب، احکام یا لحاظات دیگر، نوعی سنخیت دارند، در حالی که با دسته دیگری از مسائل سنخیت ندارند و اینکه نمیتوان همه اطلاعات را تحت یک عنوان آورد. حتی اگر تحت یک عنوان بیاوریم، مجبوریم فصلبندی کنیم.
ثانیاً اینکه مسائلی مطرح میشده که آن علم مادر، جوابگوی آن مسائل نبوده است. مثلاً در علم نحو اصطلاحی به عنوان نعت و در علم صرف، اصطلاحی به عنوان صفت داریم و اینها با هم تفاوت دارند. ظاهراً در گذشته این دو از هم تفکیک نشده بودند. از این رو، امروز هم در نحو، وقتی طلبهها یک ترکیب وصفی را ترکیب میکنند، به جزء دوم، صفت میگویند. این در حالی است که این از نظر نحوی نادرست است و از نظر اصطلاح نحوی، باید به آن نعت بگوییم، ولی علت اینکه به آن وصف میگوییم، این است که کلمهای میتواند نعت قرار بگیرد که از نظر صرفی، صفت باشد و کلمه جامد نمیتواند نعت واقع بشود. اینها مسائلی بوده است که به تفکیکشان پی نبرده بودند و بعدها متوجه لزوم جداسازی اینها شدند تا خلط اصطلاحات پیش نیاید. برای اینکه مقداری بحث روشنتر شود، به یک اصطلاح دیگر هم اشاره بکنم. آن اصطلاح ظرف است. برای نمونه، وقتی در ترکیبات نحوی میگوییم: «فی الدار زیدٌ» یا «زیدٌ فی الدار»، میگویند «فی الدار» خبر است، ولی وقتی میگوییم «نام زیدٌ فی الدار»، دیگر نمیگویند «فی الدار» خبر است، بلکه میگویند ظرف است. در واقع، گاهی به این «فی الدار»، ظرف، گاهی مجرور و گاهی جار و مجرور گفته میشود و اصطلاحات به حسب مسامحات علمی و به این دلیل که اصطلاحات همدیگر را میدانیم، معمولاً در گفتوگوها حذف میشود، ولی این موارد باعث خلط اصطلاحات میشده است تا جایی که شخص در ترکیب امثال این عبارت میماند، چون اگر به اینها ظرف بگوییم، باید منصوب باشد. این در حالی است که اینها مرفوع هستند. بنابراین، وقتی میگوییم ظرف، باید حواسمان باشد که از نظر لغوی و صرفی نمیگوییم، بلکه در واقع ظرف یکی از مفعولات یا همان مفعولٌ فیه است.
بنابراین، یکی دیگر از علتهای تفکیک و شاخه شاخه شدن این علوم، مانند هر علم دیگری، تعریف دقیق اصطلاحات بود که در آن علم مادر به صورت مختلط، بررسی شده و این اشتباهات و مشکلات پیش آمده است.
علت دیگر این است که فربه و حجیم شدن علم سبب میشود، ظرفیت پیگیری مسائل در یک علم، درست مانند مسائل آموزشی سخت بشود.
رهنامه: فرمودید مازنی اولین کتاب مستقل در صرف را نوشت. وی در چه قرنی میزیسته است؟
استاد: در قرن دوم و سوم. مازن، یکی از روستاها یا بخشهایی است که به نهاوند کنونی مربوط است. مازنی در کتابش، قواعد صرفی را تدوین کرد، سپس ابن جنی در پایان قرن چهارم، این کتاب را به عنوان شرح تصریف مازنی، شرح کرده و بعد خود وی، کتابی به نام المنصف و کتابی دیگر به نام تصریف ملوکی، نوشته است.
رهنامه: علم صرفی که مازنی نوشته، با علم صرف امروزی، چه فرقهایی دارد؟
استاد: من برای اینکه خیلی وارد بحث فنی و علمی نشویم، این نکته را با مثالی توضیح میدهم. برای نمونه، در کتاب صرف ساده، مطالبی بیان شده که به نظر ما آن مطالب از نظر علمی نادرست است. البته من خدمت آقای طباطبایی ارادت دارم و کتاب ایشان، یک تنه چهل و چند سال حرکت کرده و هنوز نظیری برایش نیامده و از نظر علمی، دارای ساختار نسبتاً منسجم و استانداردی است، به ویژه در بخش فعل و فارسی بودن و داشتن مثالها و تمرینها و استانداردهای آموزشی، که از دیگر مزیات این کتاب است، اما در این کتاب مسائلی وجود دارد که صرفی نیستند. هر چند شاید چون کتاب آموزشی بوده، لازم بوده است که آورده شود. برای نمونه، بحث حالات فعل مضارع یا حالات فعل ماضی بحثهای صرفی نیست. این مطلب که با آوردن قد بر سر فعل، معنای آن ماضی نقلی میشود، معنای ترکیب قد با فعل است و مربوط به علم نحو است و اصلاً به ساختمان کلمه ربطی ندارد. در ساختارشناسی علم که در واقع نوعی خطکشی است، معلوم میشود باید چه مسائلی در علم بماند و نباید چه مسائلی از علم بیرون برود. نمونه دیگر اینکه وقتی ایشان به بحث ثلاثی مزید بخش اسم میرسد، عبارتی به این مضمون دارد که «الثلاثی المزید له اوزان کثیره لاتحصی». منظور ایشان از لاتحصی چیست؟ یعنی این کتاب ظرفیت احصایش را ندارد یا ایشان یا علمای صرفی نتوانستند بشمارند یا اصلاً واقعیت این گونه است؟ اشکال ما این بود که ایشان میتوانست اصول آن قواعد را بیاورید، کما اینکه در جای دیگری، ده قاعده اعلال را با آن تفصیل میآورد، ولی در اینجا دو ـ سه قاعده را که میتوانسته است با چند مثال بیاورد، نیاورده است. این قواعد کجاست؟ ایشان در اوایل شرح شافی رضی، در بحث ثلاثی مزید، حدود نیم صفحه، همه قواعد ثلاثی مزید را بیان کرده است. ثانیاً این بحث به جهات کاملتر و جامعتر در الممتع دو جلدی ابن عصفور، در فصلی تحت عنوان الثلاثی المزید وجود دارد که چند قسمت دارد؛ قسمت اول، المزید علیه حرفٌ واحد، الثانی المزید علیه حرفان، ثلاثه احرف، اربعه احرف، خمسه احرف، سته احرف و تشکیک از من است که سبعة احرف را هم ذکر میکند یا نه. در این باب بحث مفصلی دارد که اصلاً در هیچ کجای دیگر آن را نمیبینید. این مثالها را زدم که ببینید ممکن است در کتابهای علمی مسائلی مطرح شده باشد، ولی شاید این مسائل خود را در کتابهای آموزشی نشان ندهد.
رهنامه: هدف یک صرفی از شناختن ابواب و اوزان کلمات چیست؟
کار صرفی این است که ساختمانها را شناسایی کند تا بگوید هر ساختمان چه معنایی دارد. برای نمونه، وقتی میگوید اسم فاعل، این وزن فاعل و وزن مفعول معنای خاصی دارد. پس هر جا که به این ریخت از کلمه رسیدیم، بر اساس این ریخت معنایی را به اصطلاح استخراج میکنیم که البته در نهایت معنای این ساختار باید به معنای ماده اضافه شود. سپس علم لغت به ما میگوید که این دو را چگونه به هم بیامیزیم تا معنای کلمه حاصل شود. به عبارت دیگر، واژه عبارت از ماده به اضافه صورت است. این ماده و صورت در عالم خارج از هم قابل تفکیک نیستند و در تحلیل ذهنی ما جدا میشوند. وقتی آنها را جدا کردیم، قاعدههایی را برای تحلیل ماده مینویسیم که بحث اشتقاق میشود و قاعدههایی را برای تحلیل صورت مینویسیم که علم صرف است. قاعدههایی هم برای تلفیق این دو با همدیگر وجود دارد که به آن علم لغت میگوییم.
اوزان و ریخت ثلاثی مزید خیلی زیاد است، اما ابن عصفور تمام آنها را تحت قواعدی آورده و برای هر قاعده، مثالهای فراوانی نقل میکند و همه استثنائات را هم میآورد که شما به قاعدهها شک نکنید. به نظر من، ابن عصفور به تمام معنا صرفی است و معلوم میشود که خودش لغتها را یکی یکی، در منابع لغوی بررسی کرده است، چون تقریباً ابن عصفور در قرن هفتم بوده و تنها مستمسکی که داشته، همین منابع لغوی بوده و اگر منابعی مانند سیبویه و خلیل و امثالهم را از فهرست خبرگان یا ثقات حذف کنیم، دیگر منبعی برای نقل باقی نمیماند. مثل اینکه در رجال نخواهیم به کشی و شیخ و نجاشی اعتماد کنیم. دیگر چارهای نیست، ولو به ملاحظاتی باید به شیخ یا نجاشی اعتماد کرد.
ابن عصفور اشبیلی اندولسی، در اندلس بود و حکومت وقت خیلی به ایشان بها میداد، چون دانشمند تمام عیاری بود و بعد او را به شمال افریقا فرستادند و ظاهراً تا پایان عمر آنجا ماند و اگر کسی بخواهد در این زمینه تحقیق کند، چه زبانشناسان خارجی، چه دانشجوها و چه طلبهها، قطعاً یکی از مصادر و مهمترین مصدر یا مدرک و مأخذ در علم صرف، همین کتاب الممتع است. بنابراین، روند علم صرف نیز مانند روند معمول در دیگر علوم، شعر و هنر، این گونه بود که ابتدا روندی تصاعدی از زمان سیبویه که بحثها به صورت پراکنده نقل شده بود، وجود داشت تا زمان مازنی که بحثها جمع و جور شد و به وسیله ابن جنی و ابن عصفور رشد کرد و با ابن حاجب در اوج خودش قرار گرفت و این اوج بعد از آن با رضی ادامه پیدا کرد، ولی بعد از رضی افول پیدا کرد و دلیل این افول این است که ما مسلمانان، اعم از شیعه و سنی، معمولاً به چیزی به عنوان روششناسی توجه نکردیم و این باعث از دست رفتن و رکود علوم و عقبماندگیمان شد. در دویست، سیصد سال اخیر این افت زیاد بوده، به طوری که در صد سال اخیر، کتاب نحوی علمی نداریم. البته کتاب «النحو الوافی» را داریم که برخی دوستان خیلی روی آن کار میکنند، ولی به نظر من، نحو وافی، کتابی علمی نیست و آخرین کتابهای علمی ما همین هدایه و صمدیه هستند. البته هدایه، نازلترین کتاب علمی است و صمدیه بالاتر از هدایه و از نظر پیچیدگی و فنی، در حد سیوطی، ولی با حجم کمتر است.
رهنامه: آیا میان کسانی که در زمینه علم صرف کار کردهاند، اختلافات زیادی وجود دارد؟ آیا اختلافاتشان به اندازهای است که مثل نحو بگوییم، مکاتب مختلفی در صرف وجود دارد؟
استاد: نه، در علم صرف این طوری نبوده است.
رهنامه: برای تحول در علم صرف، از چه جایی و چگونه باید شروع کرد؟
استاد: برخی میگویند، هر علمی شامل دو دسته است، اما بهتر است بگوییم در برخورد با هر علمی، دو دسته بحث داریم؛ یک دسته، رئوس ثمانیه است و دسته دیگر، مباحث اصلی است، چون از نظر علمی رئوس ثمانیه، خارج از علم است. در واقع، هر علمی دو بخش است؛ مقدمات و مباحث اصلی. مقدمات نیز دو دسته است؛ دستهای خارج علم است و دسته دیگر داخل در علم است. مقدمات خارج از علم همین رئوس ثمانیه است. مقدمات داخل علم مثل تعریف صحیح و معتل، تعریف وزن و... است. وزن، بهترین شاخصه علم صرف است. این اصطلاح هیچ جای دیگر پیدا نمیشود. وزن عروضی، وزن شعری، وزن ترانه و تصنیف با وزن به اصطلاح صرفی متفاوت است، اما چیستی کلمه، کلام، اسم، فعل و حرف، به صرف ربطی ندارد، بلکه به نوعی آنها رئوس ثمانیه علوم ادبی حساب میشوند.
طبق اصطلاحی دیگر، رئوس ثمانیه همان فلسفه علم هستند. منتهی تفاوتی دارند که الان وارد آن نمیشوم و مباحث اصلی علم نیز مفاهیم و اصطلاحات و قواعد آن علم است، اما اصلاً چرا باید به بحث رئوس ثمانیه بپردازیم؟ منطقیون جواب میدهند که «مقدمةً للشروع بصیرتاً فی الشروع» و امثال این حرفها. شما اگر بخواهید وارد منطقهای شوید، به نقشه نیاز دارید، یعنی برای ورود به هر علمی، به توضیحی کلی و استاندارد نیاز است. منتهی ما استاندارد را نشناختهایم، یعنی طلبهها نمیشناسند و بزرگان هم مطرح نمیکنند و گاهی خودشان هم نمیدانند و علت رکود علم ما نیز همین است. دو مورد از مهمترین رئوس ثمانیه، بحث روششناسی علم و بحث مبادی تصوری و تصدیقیه علم است. غربیها اینها را تحت عنوان فلسفه علم بحث میکنند.
یکی از نتایج بحث روششناسی این است که بفهمیم کتابهای آموزشی با کتابهای علمی متفاوت است. در کتابهای آموزشی باید مباحث جداسازی و تفکیک، و به صورت شکل و جدول و کادربندی روشن شود، ولی در کتابهای علمی لزومی ندارد. کسی که کتاب علمی مینویسد، چرا باید به ما جواب بدهد که آدرس داده یا نداده است. حتی نشانی آیه قرآن را هم نباید بدهد، چون شما که محقق هستید، باید به قرآن مسلط باشید و معجمالفهرس دم دست داشته باشید. امروزه میگویند کتاب شیخ، آموزشی نیست. خب خودش از اول این ادعا را نداشته است. پس باید ساختار کتاب آموزشی و کتاب علمی روشن شود.
رهنامه: چرا پیش از صرف ساده، صرف مقدماتی را آورده است؟
در پاسخ میگویم که با توجه به روششناسی، تعریف علم نیز فرق میکند. برای نمونه، اگر کسی از من بپرسد علم صرف چیست؟ میگویم شما چهقدر وقت دارید؟ اگر شما در حد مصاحبه وقت دارید، من علم صرف را در حد جملهای برای شما بیان میکنم. اگر بیشتر وقت دارید، نقشهای به شما میدهم و میگویم، علم صرف این است. منطقیون میگویند، تعریف میتواند به چند چیز واقع شود؛ به موضوع، به مسائل، به غایت، به روش و مواردی دیگر.@ تعریف به مسائل، یعنی میتوان برای آشنایی یک نفر با علم، فهرستی از مسائل علم را به او بدهیم. در مرحله مقدماتی آموزش علم، که پیش از صرف ساده، صرف مقدماتی آورده شده، از طریق تبیین ساختار علم، علم را به مسائلش تعریف میکنیم. به عبارت دیگر، دوری در مسائل علم میزنیم. در واقع، در این مرحله طلبهها ورود به علم پیدا میکنند، ولی درگیر مباحث و مسائل فنی نمیشوند و به خودشان اجازه داده میشود، استدلال کنند. در نتیجه، طلبه میتواند بر اساس ارتکازات خودش مسائل علمی را درک کند.
رهنامه: در بحث روششناسی علم صرف، چه مباحثی قابل طرح است؟
منظور شما از روش، روش تحصیل است یا روش تحقیق یا روش آموزش؟ امروز در روششناسی علم، مقصود از روش، روش تحقیق است، در حالی که در کتابهای منطقی ما هم روش تحقیق میگفتند و هم روش آموزش و حتی روش تحصیل را هم میگفتند. فخر رازی در برخی کتابهایش برای محصل دستورالعمل دارد. در آداب المتعلمین میگوید که محصل چه کتابها و چه دروسی را به چه ترتیبی و چگونه بخواند و رسم و راه تحقیق را گفتهاند، حتی منابع علم را نیز اعم از منابع مرجع و غیر مرجع، مآخذ، مدارک یا مستدرکات را نیز ذکر کرده است.
مطلب مهم در روششناسی و تاریخ تطور علم صرف، این است که ما در علوم ادبی به همگرایی میرسیم، یعنی در فضای تحصیل و آموزش، علوم ادبی را به چند رشته، شامل علم صرف، نحو، لغت، بلاغت و اشتقاق، تفکیک، سپس هر یک از این علوم را نیز به زیرشاخهها، علوم و قواعد متعددی تقسیم میکنیم. همچنین در بخش آموزش، روش علم صرف و تاریخ علم صرف را جداگانه میگوییم. به همین شکل، علم نحو و لغت و غیره را، ولی این روند به شکل هرمی بالا میرود. به عبارت دیگر، برای آموزش، ادبیات عرب را خرد و در شاخهها و رشتهها، توزیع میکنیم، برای اینکه بتوانیم این علم را سازماندهی و مدیریت کنیم، ولی در روند تحقیق، دیگر چیزی به نام روش تحقیق علم صرف نداریم، برای اینکه روش تحقیق علم صرف و نحو، یکی است، یعنی در مراتب بالاتر از فلسفه نحو کبیر، و در مرتبهای بالاتر از فلسفه ادبیات و در مرتبهای بالاتر از فلسفه زبانشناسی عربی، سخن میگوییم، یعنی زمانی که به آستانه تحقیق برسیم، طلبه مشاهده میکند که این علوم از هم جدا نیستند و همه میخواهند ما را به معنا برسانند. در نتیجه، روش تحقیق صرف با نحو تفاوتی ندارد.
رهنامه: علاوه بر روششناسی در تحول علم صرف، چه موارد دیگری را باید مورد نظر داشت؟
استاد: ما گفتیم اگر بخواهیم در علوم خودمان رشد و توسعه پیدا بکنیم، سه اصل را باید در نظر بگیریم. یکی اینکه علوم را به عنوان رشته ملاحظه کنیم، نه به عنوان شاخه. اصل دوم، استفاده از رئوس ثمانیه برای مدیریت و ساماندهی هر علم است. اصل سوم اینکه باید جامعهشناسی علم نیز صورت پذیرد؛ چرا که تاریخشناسی علم انجام شده و روند تطور علوم را بیان کردهاند، ولی در همان تاریخ علمی که بیان شده، به این نپرداختهاند که مثلاً مکاتب مختلف نحوی که عبارتند از بصره، کوفه، بغداد و اندلس، این شهرها کجا واقع شده بودند و چه نوع نسبت زمانی و نسبت مکانیای با هم داشتند. مذاهبشان چه بوده است. با روشن شدن این مسائل، میتوانید تشخیص بدهید اشکالات چه بوده، مشکلات کجا بوده و علت پیشرفت نکردن چه بوده است. تمام اینها آسیبشناسی میشود. سپس این مسائل لیست و دستهبندی میگردد و مبنای تحقیق قرار میگیرد.
رهنامه: امروز در علمی همچون صرف، چهقدر با چنین چیزی فاصله داریم؟
استاد: در واقع از این جهت که علم صرف، علم محدودی است، فاصلهای نداریم، ولی ما اصلاً به صرف نمیپردازیم. صرف را نمیشناسیم. نمیدانیم کتابهای صرفی چه هستند. نمیدانیم کی صرف از نحو جدا شد. من با یکی از مدرسان فاضل قم، درباره نحو کبیر صحبت کردم. ایشان تعجب کرد و گفت: نحو کبیر دیگر چیست؟ اینقدر فاصله داریم، اما اگر چند نفر بتوانند چهار ـ پنج سال روی آن کار کنند و امکانات خوبی به آنان تعلق بگیرد، علم صرف جمع و جور میشود.
این علم باید از نظر جامعهشناسی تاریخی بررسی گردد تا جریانشناسی شود. فهرست کتابهای صرفی، تاریخ صرف، فهرست علمای صرف و افراد متخصص در صرف که امروز وجود دارند، همگی باید استخراج و نوشته شود. ما امروز در صرف فقط حضرت استاد آقای سید حسن عاملی را میشناسیم.
رهنامه: با توجه با آنچه گفتید، روش تعلیم و تحقیق در علم صرف چگونه است؟
استاد: از نظر آموزش، برخی شیوهها و فنون خاص در صرف هست، ولی در نحو نیست. برای نمونه، صرف صیغهها، دستهبندی صیغهها بر اساس غایب و مخاطب و متکلم و بعد بر پایه مفرد و مثنی و جمع و بعد بر اساس مذکر و مونث. باید توجه داشت که صرف با تصریف متفاوت است. صرف جنبه نظری است و تصریف جنبه عملی است. برای نمونه، اعلال عملیاتی تصریفی است. ادغام، تکسیر، تجمیع یا همان جمع بستن، اینها عملیات تصریفی هستند. این عملیات ویژه صرف است. این مجموعه، سبب میشود نوعی روشمندی در صرف ایجاد گردد، اما در حوزه تحقیق، یک روش نقلی برای حل مسائل ادبی، اعم از صرف و نحو و غیره وجود دارد، چون یک پای این علوم در نقل بند است و روش نقلی در صرف و نحو، فرق نمیکند. روش دیگر در تحقیق این علوم، روش استدلالی است، استدلال به نقل و استدلال به عقل. البته ما این حرف را برای اولین بار در اینجا و به این شکل گفتهایم: «این طور نیست که چون علوم ادبی، علوم قراردادیاند، فقط نقلی هستند» و علوم قراردادی و نقلی را از هم تفکیک کردیم، یعنی اینکه این علوم اعتباریاند. معنای آن این نیست که ضابطه ندارند. علم قراردادی باید ضابطه داشته باشد و بر اساس ضابطه قرارداد شدهاند. مثلاً وقتی ثلاثی، رباعی و خماسی را تعریف میکنیم، بر اساس آن تعریف میگوییم که فعل خماسی نداریم. پس ما قرارداد نمیکنیم که فعل خماسی نداشته باشیم، بلکه این را ضابطه به ما میگوید، هر چند خود ضابطه را قرارداد کردهایم. ضابطه نیز جهتی دارد. برای چه به فلان فعل رباعی میگوییم، ولی در اسم، رباعی به کلمهای میگوییم که چهار حرفی باشد، نه اینکه چهار حرف اصلی داشته باشد. برای همین مجبوریم اصطلاحات را جدا بکنیم.
بنابراین، بحث روش و تاریخچه درست بر عکس هم هستند. در بحث تاریخچه، اول علوم جمع بوده و بعد جدا شده است. در بحث روش به حسب آموزشی اولش جداست و بعد به تحقیق که برسید با یک مجموعه یکپارچه روبهرو هستید.
رهنامه: جایگاه علم صرف در راستای اجتهاد چیست؟
استاد: این بحث تحت عنوان «رتبةالعلم» در علم منطق مطرح میشود که معادل دقیق آن جایگاهشناسی علم است. میگوییم اولین علم ادبی صرف است که پایه و مبنای علم اشتقاق و علم نحو و فن تحلیل لغت است و خود این علوم، پایه یک سری علوم و فنون ادبی دیگر مانند علم بلاغت هستند. در واقع، نحو نیز بالاتر از اشتقاق است. هر چند در بلاغت میگوییم، کلام بلیغ کلامی است که کلمات آن فصیح باشد و بخشی از فصاحت کلمه به ساختمان آن مربوط است، اما فصاحت کلمه نیز به جملهای که در آن آمده مربوط است. پس برای فصاحت نیز باید نحو واسطه بشود.
نکته دیگری نیز درباره جایگاه صرف، اهمیت دارد. من مصاحبهای از استاد مددی میخواندم که بحث خوبی را مطرح کرده بود. ایشان میگفت: ما نمیتوانیم بدون توجه به جغرافیا و تاریخ قم، درباره حوزه حرف بزنیم و تصمیم بگیریم.
این نکته شامل صرف نیز میشود؛ چرا که صرف یکی از علوم حوزوی و یکی از علوم مقدماتی است. این علوم مقدماتی در دل علوم دیگر قرار دارد و آن علوم در دل اختلاف مذاهب قرار دارند و این مذاهب در بستر تاریخی و جغرافیایی خاصی قرار دارند که باید شناخته شوند و از نظر جامعهشناختی و تاریخی و جغرافیایی، باید جایگاه علوم ادبی ما مشخص گردد. بعد ببینیم در چنین منطقه جغرافیایی، تاریخی، سیاسی و اجتماعیای که قرار داریم، صَرف به چه درد ما میخورد.
یک مثال بزنم. در سوره بقره داریم: «ذلک الکتاب لا ریب فیه هدیً للمتقین» تا «اولئک علی هدیً من ربهم» سر و ته موضوع با «هدیً» بسته شده است و برای فهم معنای آن هیچ راهی جز صرف وجود ندارد و در اینجا نحو به کار نمیآید. تفاسیر میگویند، هدیً یعنی هدایت، ولی باید دقت کنیم، صاحب قرآن، خداوند متعال حکیم است که منبع صدور زبان عربی است. آقای استاد عاملی، کتابی به نام «سر الاوزان» نوشتهاند. در آن کتاب، مطالب صرفی آورده شده و ایشان میگوید که اگر کسی این مطالب را نفهمیده باشد، در فهم آیات و روایات به ورطه غلط میافتد. اگر کتاب «سر الاوزان» چاپ شود، جایگاه و اهمیت صرف روشن میشود.
نمونه، دیگر در ترجمه رحمان و رحیم است. به نظر من، بهترین ترجمهای که سعی کرده است خودش را تطبیق بدهد، ترجمه آقای گرمارودی است. گفته چون رحمان و رحیم هر دو از رحم مشتق شده است، نباید بگوییم بخشنده مهربان، بلکه باید گفت بخشنده بخشایشگر، ولی اشکالش این است که اصلاً بخشش و بخشایشگری معنای ماده رحم نیست. بخشش همان تعاطی و معاطات و عطیه یا جود و امثال آن است. ماده رحم از مهر و عطوفت میآید. برای همین، من در ترجمه آن نوشتهام، به نام خداوند مهرنده مهربان. این صرف است که در اینجا به ما میگوید، تفاوت صیغه مبالغه با صفت مشبهه چیست.
حالا ما در اول سوره بقره گفتیم: هدیً با هدایت فرق میکند. هدایت، مصدر فعاله است که در تقسیمبندی صرفی گفتهایم، کلمه «هدایه» مصدر جامد مزید ثلاثی است.
این مصدرها تقسیماتی دارند. دستهای دلالت بر حِرَف و صنایع دارند، مثل حیاکة و خیاطة و دستهای بر افعال عادی دلالت دارند که «هدایة» جزو این دسته است. اگر این تقسیمبندیها را ندانیم، نمیتوانیم بفهمیم که «هدایة» کجا قرار گرفته است، اما «هدیً» اسم ثلاثی جامد مجرد است که اسم معناست. پس «هدیً» با «هدایة» فرق میکند. «هدیً» اسم مصدر است و به معنای ابزار هدایت است. «هدیً» ابزاری برای متقین است، برای اینکه به کجا برسند؟ به «أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُون»، یعنی به فلاح برسند.
برای همین، ما در ساختارشناسی صرف، ثلاثی را به جامد و مشتق و جامد را به مجرد و مزید تقسیم کردیم. همچنین مزیدها را به ذات و معنا و معنا را به مصدر و غیر مصدر تقسیم نمودیم، ولی این کار را در مجرد انجام ندادیم؛ چرا که مجرد فقط ده وزن دارد و تقسیم آن به ذات و معنا، تنوع معنایی ناشی از تنوع ساختمانی ایجاد نمیکند. برای نمونه، دو کلمه فرس و علم، دو معنای متفاوت دارند، ولی این تفاوت ناشی از اختلاف مادة آنهاست و به همین جهت، یکی از آنها ذات و دیگری معناست، اما این تقسیم یک تقسیم بر اساس معنای مادی است، نه معنای صوری. برای همین هر دوی آنها را ثلاثی مجرد مینامیم و با عنوان دیگری جدا نمیکنیم، چون ما در همه جا باید حواسمان به تعریف و هدفمان از علم صرف باشد و باید با توجه به رئوس ثمانیه جلو برویم. ما بر اساس همین ملاک میگوییم، حالات فعل ماضی و مضارع، مال صرف نیست و بحثهای کتابت مال صرف نیست. بر مبنای همین ملاک میگوییم که مثلاً فعل جحد «لم یضرب» به صرف ربطی ندارد؛ زیرا در ساختمانش اتفاقی نیفتاده و از ترکیب لم و یضرب، معنای جدیدی به دست میآید که بحث نحوی است، ولی فعل جحد «لم یرم» به صرف مربوط است؛ زیرا ساختمان آن به هم ریخته است؛ یعنی در این حد تفکیک میکنیم.
برای روشن شدن جایگاه صرف، مثالی دیگر میزنم. «تنزل الملائکه» چون تایش افتاده، معنای دیگری پیدا میکند، هر چند «تا» در «تتنزل» جواز حذف دارد. دستکم اگر معنای دیگری نداشته باشد، کارکرد خاصی دارد. برای نمونه، در کلمه «خواهر»، هر چند «واو» معنایی ندارد، ولی کارکرد دارد و کارکرد آن حفظ برخی لهجههاست. بعضی جاها به خواهر میگویند: «خوآر». بنابراین، هر نشانهای باید کارکردی داشته باشد؛ چه معنایی و چه غیرمعنایی.
بنابراین، به جای تقسیم اسم ثلاثی جامد مجرد به ذات و معنا، آن را به ده وزن، تقسیم و آن گاه تفاوت معنایی این ده وزن را بیان میکنیم. مثلاً گفتهاند که فَعَل بر هیجان و پویایی دلالت میکند. درباره اینها باید تحقیق کنیم و آنها را به طلبه یاد دهیم.
مثلاً «مِتَّ» و «مُتُّم» که هر دو در قرآن کریم آمده است، با هم چه فرقی دارند؟ مصباح المنیر بدون سند میگوید، دو کلمه و دو ماده هستند، اما ما گفتیم، اینها دو قرائت هستند، چون مصباح المنیر که سند نداده و خودش هم معتبر نیست و فقط ناقل است.