نویسنده کتاب صرف قرآنی مطرح کرد؛
آشنایی با قواعد عربی سبب افزایش لذت فهم قرآن میشود
حجت الاسلام رکنی بر ضرورت آشنایی قرآنپژوهان با معانی و قواعد صرفی کلمات قرآنی تأکید کرد و گفت: آموختن ترجمه کلمات، آیات و قواعد صرفی قرآن کریم، لذت فهم قرآن کریم را برای حافظان و قرآنپژوهان دو چندان میکند.
حجت الاسلام مهدی رکنی، پژوهشگر و نویسنده قرآنی، در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری رسا بر ضرورت آشنایی قرآنپژوهان با معانی کلمات، ریشههای و قواعد صرفی قرآن کریم تأکید کرد و گفت: اگر حافظان قرآن با ترجمه و مفاهیم قرآن آشنایی مختصری پیدا کنند، با رغبت بیشتری به حفظ قرآن کریم میپردازند.
حجت الاسلام رکنی ابراز کرد: اگر حافظان بخواهند افرون بر حفظ آیات قرآن، به ترجمه و تفسیر قران مراجعه کنند و آن را نیز بیاموزند، کار آنها مشکل و دو چندان میشود، بنابراین مناسب است که خود قرآنپژوهان با معانی اجمالی از آیات قرآن کریم آشنایی پیدا کنند.
این پژوهشگر قرآنی درباره نگارش و تدوین کتاب «معجم صرف قرآنی» ابراز کرد: برای تدوین کتاب معجم صرف قرآنی تمام کلمات که در آیات قرآن کریم وجود داشت، جمعآوری کردیم و آنها به معنای مصدری خویش برگردانیم، زیرا هر فردی که معنای ریشهای کلمهای را بیاموزد، تمام معانی ماضی، مضارع، ثلاثی مجرد و مزید این کلمات را میتواند بفهمد.
حجت الاسلام رکنی با بیان اینکه در کتاب «معجم صرف قرآنی« کلمات و ریشههای پرکاربردی در قرآن کریم بررسی شده است، عنوان داشت: بیش از 1200 ریشه قرآنی وجود دارد که 1000 ریشه پرکاربرد آن در این کتاب جمعآوری شده و موارد استعمال و معنای این کلمات در این کتاب آورده شده است؛ بنابراین هر فردی این ریشههای قرآنی را بیاموزد، با یک دوره ترجمه روان قرآن آشنایی پیدا میکند.
وی درباره تدوین کتاب «صرف قرآنی» گفت: قرآنپژوه با مطالعه کتاب «معجم صرف قرآنی» با معنای مصدری کلمات آشنا میشود، اما چگونگی برگرداندن این مصادر به فعل ماضی، مضارع و مشتقات دیگر برای او سخت خواهد بود؛ بنابراین در همین راستا، کتاب دیگری با عنوان «صرف قرآنی» تدوین شده است.
حجت الاسلام رکنی با بیان اینکه در کتاب «صرف قرآنی» تمام قواعد صرفی که در قرآن کریم استعمال شده، بررسی شده است، افزود: این کتاب بر اساس کتابهای صرفی موجود همچون صرف میر، شرح تصریف و صرف ساده تدوین شده است و قرآن پژوه با مطالعه این کتاب روش برگرداندن مصدر به فعل مضارع و ماضی و ترجمه این کلمات را میآموزد.
وی با بیان اینکه مهمترین ویژگی کتاب «صرف قرآنی» وجود تمرینهای پایان هر درس بیان کرد و گفت: 1000 ریشه قرآنی در میان تمرینهای 40 درس آورده شده است، بنابراین قرآن پژوهان با انجام تمرینهای این کتاب با تمام ریشههای قرآنی و معانی آن آشنا میشوند.
حجت الاسلام رکنی در پایان سخنانش ابراز کرد: دانستن ترجمه کلمات و آیات قرآنی، لذت فهم قرآن برای حافظان را دوچندان میکند و همچنین قرآنپژوهان با آشنایی با قواعد صرفی متوجه می شوند که کلمات قرآنی چگونه ساخته شده و چه معنا و مفهومی را میرساند./998/ت302/ق

گعدهای صمیمی با مرحوم استاد آدینه وند + تصاویر
وقتی کوچههای تنگ و باریک محله امامزادهابراهیم قم را طی میکردیم و به درب منزل این استاد فرزانه رسیدیم ناخودآگاه به مرور حکایات عالمان سلف حوزه قویم پرداختیم که در سختترین شرایط رسالت خطیر فرهنگی خویش را ایفا نمودند.
استاد محمدرضا آدینهوند، یکی از گنجهای مکنون ادبیات عرب در روزگار ماست که سالیانی چند از محضر علمای نامدار حوزه کسب فیض نموده و با خروش قلم فیاض خویش و تحلیل ادبی آیات کریمه کلام الهی با تالیف کتاب گرانسنگ (کلمة الله هی العلیا) جرعههای علوم و معارف اهلبیت(ع) را به تشنگان این کوثر زلال تقدیم کرده است.
هنوز خود را طلبهای ساده میداند، بیتکلف سخن میگوید، اشعار الفیه را هم چون قدما موزون میخواند، گرچه بسیاری از مسئولان شاگرد او بودهاند، اما بیتمنا پس از سالها تلاش خستگیناپذیر در گوشهای به خدمت مشغول است.
چهارشنبه 28 فروردین هیئتی از سوی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با این استاد گرانمایه دیدار و گفتگو کردند:
خبرگزاری حوزه بخشهایی از این گعده صمیمی را تقدیم میکند
*آغاز راه
سال 1322 مرحوم آیتالله حاج شیخ فرجالله کاظمی موموندی(ره) جهت تبلیغ معارف اسلامی به کوهدشت آمدند و مورد استقبال گرم مردم شریف لرستان قرار گرفتند، مردم بسیار خوشحال شدند و استفادههای معنوی و تبلیغی فراوانی از آن مرحوم بردند، بنده هم درکوهدشت درس میخواندم، یک روز که مادرم به شهر آمده بود تا احوال مرا بپرسد، مرحوم آیتالله کاظمی نیز در کوهدشت بودند، من قرآن را خوب میخواندم، وقتی محضر آقا شرفیاب شدم و برای او قرآن خواندم تعجب کرد و ضمن تشویق، یک جلد قرآن به من مرحمت فرمود و همین امر باعث شد که هر وقت به کوهدشت تشریف فرما شوند خدمتشان برسم.
خیلی دوست داشتم همواره ملازم ایشان باشم، عرض کردم میخواهم در محضرتان باشم، استخاره کرد، اما خوب نیامد فرمود، فعلاً صلاح نیست همراه من باشید، عرض کردم انشاءالله سال بعد خدمتتان خواهم رسید.
از زمانی که با ما خداحافظی کرد، شبانه روز به فکر طلبه شدن بودم در منزلی که درس می خواندم، یک معراجالسعاده بود و به مطالعه آن پرداختم و از خواندن آن لذت میبردم، تا اینکه با ارشادات این عالم ربانی خداوند تفضلی فرمود و وارد حوزه علمیه شدم.
*60 سال تدریس در حوزه
پس از یک سال حضور در حوزه قم، مرحوم آیتالله العظمی بروجردی ارزیابی علمی از من نمود و سئوالهایی را از ادبیات عرب پرسیدند و من نیز با تسلط آنها را پاسخ گفتم.
بعد از پاسخ کامل به آن سئوالات، مرحوم آیت الله بروجردی به من دستور دادند که برای طلاب ادبیات و منطق تدریس کنم و این گونه شد که در سال دوم حضور خود در قم، تدریس را شروع کردم و 60 سال توفیق داشتم تا این امر خطیر را ادامه دهم.
به موازات سیوطی، دروس مطول، حاشیه و شمسیه را نیز به طلاب می گفتم: افتخار دیگر من در حوزه، مأنوس بودن با قرآن کریم است. قرآن را با صوت و بدون صوت در محافل عمومی قرائت میکردم و این فن را به دیگر طلاب نیز میآموختم.
*تلمذ در محضر آیت الله العظمی بروجردی و امام(ره)
آیات عظام بروجردی، امام خمینی(ره) و گلپایگانی اساتید بنام بنده بودند، تسلط من در ادبیات عرب تا آن جا ادامه پیدا کرد که نامهای را به عربی برای مرحوم آیت الله بروجردی نوشتم، ایشان از فصاحت و زیبایی تحریر آن تعجب نمودند و آیتاللهالعظمی گلپایگانی نیز به دفعات من را امتحان علمی نمود که باعث شگفتی ایشان شدم.
این استاد پیشکسوت حوزه در حالی که با اشتیاق فراوان و توصیف ناپذیر خود، الفیه ابن مالک را از حفظ قرائت میکرد، یادآور شد: تسلط من در ادبیات عرب به اندازهای بود که برخی از علمای آن زمان قم، اشکالات ادبی خود را از من میپرسیدند.
*خاطرهای از امام(ره)
روزی مرحوم امام(ره) و آقازاده ایشان، حاج آقا مصطفی در صرف کلمه " اُناسی" اختلاف کردند. امام فرمود که "بروید قاضی را بیاورید"، مقصود امام(ره) از قاضی، من بودم. در پاسخ به این سئوال، جانب امام(ره) را گرفتم که "اُناسی" جمع منتهی الجموع انسان است که همان حرف مرحوم امام بود و آقا مصطفی نیز با اعتمادی که به من داشت، حرفم را قبول نمود.
*تالیفی ماندگار
قرآن را در قالب کتابی با عنوان"کلمة الله هی العلیا" تجزیه و ترکیب کردم که به دستور مقام معظم رهبری در شش جلد انتشار یافت این کتاب، شامل آراء و نظرات صاحب نظران صرفی و نحوی است.
"سیمای توحید" از دیگر تألیفات بنده است، سفارش من به طلاب این است که دروس حوزه، به خصوص دروس مقدماتی یعنی تجزیه و ترکیب را قوی بیاموزند تا آینده درخشانی داشته باشند.
گفتنی است، کنگره نکوداشت استاد آدینهوند به منظور تجلیل از تلاشها و مجاهدت های علمی این استاد پیشکسوت حوزه، روز 12 اردیبهشت ماه امسال در شهرستان کوهدشت استان لرستان برگزار خواهد شد.
انتهای پیام 313/14

گفتوگو با رئیس گروه زبان و ادبیات عرب دانشگاه تهران
درباره دیدار شاعران عرب با رهبر انقلاب

[بخشهایی از صوت این گفتوگو را از اینجا بشنوید]

لازم است پیش از پاسخ دادن به سؤالات شما به دو مقدمهی مفصل ولی مهم اشاره کنم. مسألهی شعر ارتباط دارد با یک کلمهی بسیار مهم. این کلمه عبارت است از شعور. شعر و شعور از یک مقولهاند. شعور عبارت است از آن نیروی حرکتدهندهی انسانها به سوی تکامل. اگر عقل راهنمای آدمی است، ولی موتور حرکت او شعور است. عقل راه صحیح را بیان میکند، اما موتور حرکتدهنده شعور است.
به همین جهت یکی از مسائل مهمی که تمام احیاگران بر آن تکیه کردهاند، مسألهی شعور و در پی آن شعر است. آن آتشی که در نای مولاناست، آن آتشی که وحشی بافقی دربارهی آن گفته: «الهی سینهای ده آتشافروز»، همان شعور است. آن آتش و آن نیرویی که در انسانها به وجود میآید در جهت حرکت به سوی تکامل، چیزی جز شعور نیست. البته حرکتدهندهی شعور و به فعلیت رسانندهی آن نیز ادبیات و شعر است. به این ترتیب شما ملاحظه کنید که نقش ادبیات در احیای انسانها تا چه اندازه عظیم است.


همهی احیاگران -بدون استثناء- یا خودشان ادیب و شاعر بودهاند، یا مشوّق ادبا و شعرا بودهاند. مثلاً سید جمالالدین اسدآبادی که از احیاگران قرون اخیر بوده، خودش شاعر و ادیب نبود، ولی جدّاً مشوق شعرا و ادبا در جهت نوآوری و مطرح کردن ادبیات در سطح جامعه بود. سید جمال این آگاهی را داشت که ادبیات و شعر میتواند با نهاد مردم سخن بگوید.
قرآن کریم هم مسلّماً مخاطب اصلیش عقل و شعور و وجدان انسانها است. شما سبک ادبی قرآن را در مخاطب قرار دادن فطرت و وجدان انسانها ملاحظه میکنید. مثلاً چرا آیهی مبارکهی «فَبِأَیِّ آلَاء رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ» (الرحمن، 13) اینقدر تکرار شده است؟ یا آیهی «وَ لَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّکِرٍ» (القمر، ٢٢) چندین بار در قرآن تکرار شده است، چون اینجا روی سخن قرآن با شعور آدمیان است؛ با شعور و فطرتی که باید به حرکت درآید. این همه فنون ادبی که در قرآن هست، فنون بلاغی و معانی و بیان و بدیع برای این است که قرآن به زیباترین صورت ارائه شود و تأثیر این زیبایی بر شعور انسانها است.
از سوی دیگر، «شعر» زیباترین شاخه و گونهی ادبی در همهی جهان است، چون هم خیال دارد و هم آهنگ. خیال و آهنگ هرچه زیباتر باشد، سطح متن ادبی را بالاتر میبرد و تأثیرش بر ضمیر ناخودآگاه مخاطبان بیشتر خواهد بود. بنابراین شما ملاحظه کنید که مفهوم «احیاء» با «شعور» و «شعر» سه مؤلفهای است که با هم مرتبط هستند. اقبال لاهوری به عنوان یکی از احیاگران بزرگ معاصر، همیشه اصل سخنش را با شعر به مردم گفت. اقبال با اینکه به ایران نیامده بود، ولی آشناییش با زبان فارسی آنقدر زیاد بود که 5 جلد دیوان شعر فارسی از خود به یادگار گذاشت. اقبال میخواست با شعور و با وجدان مردم صحبت کند؛ وجدان و شعوری که اگر حرکت کند، انسان احیا میشود. هیچ احیایی بدون حرکت شعور و وجدان انسانی ممکن نیست و هیچ حرکتی در شعور پدید نمیآید، مگر اینکه یک خطاب ادبی زیبا به او ارائه شود.
اما مقدمهی دوم بنده «ارتباط فقاهت با ادبیات» است. ممکن است به نظرتان بیاید که فقیه با متون فقهی و کلامی و منطقی سر و کار دارد و نه با ادبیات، اما در بررسی دقیقتر میبینیم که همهی فقها یا خودشان ادیب و شاعر بودهاند یا جدّاً علاقهمند به ادبیات و شعر بودهاند. این موضوع مسألهای است که تاکنون بهدرستی مورد ایضاح و تبیین قرار نگرفته است.
دو تن از بزرگترین شخصیتهای ادبی ما که در عین حال از بزرگترین شخصیتهای علمی تاریخ تشیع نیز هستند، مرحوم سید رضی و مرحوم سید مرتضی رحمةاللهعلیهما بودند. سید رضی فقیه بود، ولی ادبیاتش بر فقهش غلبه کرد. سید مرتضی هم ادیب بود، ولی فقهش بر ادبش غلبه داشت. این دو برادر از ادبای درجه یک و هم از فقهای درجه یک هستند.
بهجرأت میتوانم بگویم که در بین فقهای بزرگ اهل تسنن و تشیع، من کسی را پیدا نکردهام که دارای مکتب فقهی و دارای تحولی در دنیای فقه بوده باشد، مگر اینکه ادیب و صاحب ذوق و علاقهمند به شعر هم بوده است. شما شیخ بهایی را ملاحظه کنید؛ فقیه درجه یک است و هم ادیب درجه یک. امثال او از معاصرین هم همینطور هستند. امام خمینی رضواناللهعلیه را ملاحظه کنید که چه ذوق ادبی فوقالعادهای دارند. حتی فقهای نجف در طول تاریخ معاصر را ببینید.


متون فقهی بر مدار کلامالله و سنت پیامبر صلواتاللهعلیهوآله استوار است. کلامالله ادبی است، سنت پیامبر هم ادبی است. تا آدم ادیب و صاحب ذوق نباشد، نمیتواند به عمق قرآن و سنت پی ببرد. محتوا و جان قرآن ادبیات است و الفاظش فقط شکل ظاهری آن است. جان قرآن بر مدار ادبیات است و کسی که با این ادبیات آشنا نیست، نه میتواند با قرآن آشنا شود و نه با سنت پیامبر و کلام معصومین علیهمصلواتالله، چون اینها در سطح ادبی بالایی هستند.
بنابراین حضرت رهبر معظم انقلاب هم به عنوان یک احیاگر و هم به عنوان یک فقیه ممتاز جهان اسلام با ادبیات ارتباط برقرار میکند. اینگونه نیست که یکی به آقای خامنهای گفته باشد که شما مشغول ادبیات شوید؛ این خودجوش است، ذوق است. فقاهت صنعت نیست؛ خودجوش است. ملکهی جان آدمی است، ملکهی درونی است. خودجوشی فقاهت همانا و خودجوشی ادبیات نیز همانا. اینها با هم توأم هستند و این ذاتی است.

یکی از برنامههای سفر چند سال پیش رهبر معظم انقلاب به اهواز، دیدار با شعرای عرب خوزستان بود. من برگزارکنندهی آن جلسه بودم که جلسهی بسیار فوقالعاده و عظیم و خوبی هم شد. شعرای عرب در آن جلسه احساساتشان را به نحو احسن بیان کردند و آقا اشعار آنها را گوش دادند و نقد هم کردند. چند سال پیش از آن هم در حاشیهی کنفرانس مقاومت فلسطین، جلسهای را با شعرای عرب در حسینیه داشتند که فوقالعاده جلسهی خوبی شد. در آن نشست ایشان مقدمهی محققانهای را بیان کردند که در قالب کتاب هم منتشر شد.
مروادات ایشان با اندیشمندان و هنرمندان مسلمان سابقهی مفصلی دارد. جالب است برای شما بگویم که من دیدهام رهبر معظم انقلاب چه علاقهی وافری به شعر جواهری داشتهاند. از ایشان پرسیدم به چه خاطر علاقمند شدهاید به شعر جواهری؟ فرمودند: «به خاطر اینکه ایشان بیدارگر است و سعی میکند آدمهای خواب را تلنگری بزند و بیدارشان کند.» ایشان در جوانی اشعاری از جواهری را حفظ کرده بود که دعوت به خیزش میکرد. وقتی جواهری به ایران آمد و با حضرت آقا دیدار کرد، از اینکه دریافت آقا اینهمه علاقمند به اشعار او و آشنا با اشعار او است، بسیار تعجب کرد و مات و مبهوت ماند.

این یک جلسهی ویژهای خواهد بود، چون در چهارچوب خیزش اسلامی است. یعنی دقیقاً متوجه آن هدف احیاگری است که عرض کردم. یکی از مهمترین دلایل تعلق خاطر شدید رهبر انقلاب در جوانی به شهید نواب صفوی، به امام راحل، به سید قطب، به جواهری شاعر عرب و به احمد شوقی برای همان روحیهی ذوق ادبی است که ایشان داشته و دارند. خود حضرت آقا هم فقیه است و هم احیاگر، و این نتیجهی فقاهت خودجوش و احیاگری ذاتی ایشان است که منجر به علاقهی وافر ایشان به ادبیات و شعر فارسی و عربی شده است.

یکی از خصوصیات مهم بیداری اسلامی جهان عرب این است که به دست نخبگان نبوده است و نخبگان پشت سر جوانان حرکت کردهاند. پیشتاز این نهضت جوانان بودهاند، جوانانی که نه نام و نشانی داشتند و نه شهرتی. همانطور که آقا فرمودند، خواست ملی این ملتها آتش زیر خاکستری بود که الان روشن شده و زبانه کشیده است. این مردم شریف یک صبر و بردباری پردامنهای داشتند که بالأخره لبریز شده و حرفشان را زدهاند. نسبت به شعر خیزش جهان اسلام هم همین مسأله هست. شعرای نخبه هنوز به این راه نیفتادهاند که واقعاً با این جوانان همراهی کنند. ما شعرای نخبهی بسیاری در جهان اسلام داریم، ولی هنوز همگام و همسو با جوانانشان نشدهاند. شما میبینید اولین شعاری که در این خیزش مطرح شد، این شعر بود: «الشعب یُرید إسقاط النظام». ولی این شعار را همین جوانان ساختند. در انقلاب ما هم همینطور بود. این همه شعر که در راهپیماییها میگویند، خودجوش است. معمولاً روشنفکران میمانند که چگونه باید به مردم برسند! شعر معروف و پرشور و پراحساسی که مردم بسیاری از مواقع آن را میخوانند، از یک شاعر قدیمی است که دعوت به خیزش عمومی در برابر طاغوت داشت:
إذا الشعب یوماً أراد الحیاة (اگر ملتی روزی زندگی دوباره را بخواهد)
فلابدّ أن یستجیب القدر (قضا و قدر چارهای جز تسلیم نخواهد داشت)
در کنگرهی شعر بیداری اسلامی هم غالباً جوانها دعوت شدهاند. میهمانان از تمام کشورهای عربی و حتی اروپایی در این شب شعر شرکت کردهاند و فقط در چهارچوب خیزش اسلامی خودجوش شعر گفتهاند.

«کرامت». کرامت انسانها مهمترین مؤلفهی ادبیات خیزش جهان اسلامی است. گاهی مثلاً گفتهاند که این خیزش مصر، خیزش برای نان است. در واقع اما موضوع نان مطرح نیست؛ موضوع کرامت است. انسان وقتی از نان محروم باشد، کرامتش پایمال شده است. وقتی محروم شود از بیان رأی و نظرش، کرامتش پایمال شده است. وقتی در مقابل دشمنانش ذلیل و خوار شود، احساس بدی پیدا میکند. یعنی کلمهی کرامت مؤلفهی همهی عزتهای پایمالشده است. رهبر معظم انقلاب در تمام سخنانشان بر عزت و کرامت بهگونهای تأکید میکنند که این عزت پایمالشده و این آرمانهای بر باد رفته را در وجود مردم احیا کنند؛ اینکه ای انسانها شما میتوانید نترسید و تمام قراردادهای ذلتبار امضاشده را بسوزانید!

مردم مسلمانند و ارتباطشان با قرآن و با سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله و با مفاهیم اسلامی جدید نیست؛ در وجودشان است، منتها تاکنون امکان بروز نیافته بود. الان مردم احساس میکنند اسلامی که سالهای سال گفته بودند نباید با سیاست درآمیزد و هرگونه اسلام متحرک و احیاگر را «اسلام سیاسی» نامیده بودند و میخواستند به آن اتهام قدرتطلبی بزنند، حالا حرف دیگری برای گفتن دارد. الان آن اسلامی مورد قبول افکار عمومی و این مردم است که حرفش را بزند و در تمام زمینهها مقتدر وارد میدان شود. بنابراین یک اسلامی وارد صحنه شده که حرکتزا و مبارز و ذلتناپذیر است. در واقع مردم منطقه با این انتخابشان نهتنها میخواهند با انقلاب اسلامی همسو باشند، بلکه با مسلمانان صدر اسلام نیز همسو خواهند شد. این واقعیت است که تاریخ اسلام یک تاریخ ستمناپذیر و منشأ قیام علیه حاکمان مستبد است؛ خصوصاً تاریخ مکتب اهل بیت علیهمالسلام که با طلیعهی قیام حضرت اباعبدالله علیهالسلام چیزی جز این نبوده است.

به نظرم میرسد که الان جهان اسلام و بهویژه جهان عرب در یک شرایط برزخی قرار گرفته است. به این معنی که بیشتر از یک قرن در گوش مسلمانان خواندهاند که شما توانایی ندارید و باید وابسته باشید و باید فرهنگ غرب را بپذیرید، ولی الان چشمشان را باز کردهاند. «مالک بن نبی» دربارهی این حالت میگوید: «آدمها وقتی پس از یک خواب طولانی چشمانشان را بازمیکنند، خواب هنوز بر چشمان سنگینی میکند.» الان وضعیت جهان عرب تا حدی یک چنین حالتی دارد. یعنی تردید دارند که آیا واقعاً باید مواضع اسلامی خود را کاملاً و بدون هیچ محابایی اعلام کنند یا اینکه محافظهکاری کنند؟ آیا قانون اساسیشان باید صددرصد اسلامی باشد یا نه؛ یک مقداری فعلاً کوتاه بیایند؟ هنوز نسبت به مسألهی زن دو دل هستند. نسبت به روابط خارجیشان با آمریکا با قدرتهای بزرگ و با ایران دچار تردید هستند.
خوشبختانه این دودلی در جوان آنها وجود ندارد، اما وقتی کار به دولتسازی و قانوناساسی میرسد، معمولاً نخبگان میآیند سر کار. این نخبگان هستند که دولتها را تأسیس میکنند و قانون اساسی و سیاست خارجی را تدوین میکنند. اینها هنوز مثل جوانهای خودشان نمیاندیشند که مثلاً صریحاً اعلام کنند که ما میخواهیم با اسرائیل قطع رابطه کنیم. البته در بین این نخبگان هم هستند افرادی که حرف جوانانشان را میزنند، ولی جوّ عمومی در مرحلهی انتخاب است. همانطور که آقا میگوید راه طولانی است. راه مقابل، ذات شوکه (راه خاردار) است و باید تحمل کنند تا به مقصد برسند.

تا جایی که من اطلاع دارم، تمام صحبتهای ایشان به جوانان عرب میرسد. برای آنها خیلی مهم است که ایران دربارهی آنها چه میگوید. البته نمیخواهند به صورت علنی اظهار کنند، چون یک قشری محافظهکار میگویند هنوز مسأله به آن حدی نرسیده که بگوییم چگونه با ایران یا با اروپا رابطه برقرار کنیم. میگویند الان در مرحلهای هستیم که فعلاً میخواهیم جان بگیریم. نسبت به جمهوری اسلامی این محافظهکاری وجود دارد، ولی واقعاً امروز حرف اولی که در دنیا زده میشود، از جمهوری اسلامی است. توجه مردم که به اسلام واضح است و در تونس و مصر و لیبی مشخص شده است، منتها احتیاطکاری میکنند از اینکه بگویند ما میخواهیم حرف ایران حرف اولی باشد که در کشورمان مطرح است.

البته پیام ایران اولین پیام و دلنشینترین پیامی بوده که برای مردم منطقه ایجاد خیزش کرده است و خواهد بود. به نظر من لازم است که حس اعتماد مردم تقویت شود. هنوز مردم حس اعتماد ندارند که موضعشان را بدون ترس بیان کنند. رهبر انقلاب اسلامی در خطبهی روز جمعهی اخیر حس اعتماد مردم را تقویت کردند و گفتند هرچه دشمنان ما تاکنون پیشرفت داشتهاند، به سبب ترس ما بوده و ما اگر این دیوار ترس را بریزیم، همه چیز تمام است. مهمترین مؤلفهی وصیتنامهی امام راحل هم حس اعتماد به نفس اسلامی و ملی است.

رهبر انقلاب میدانند که مردم مسلمان جهان در این خیزش خود مقداری از قدرت را در دست گرفتهاند و حالا وقت آن بود که ایشان تذکر بدهند که: مواظب باشید اعتمادتان را از دست ندهید. وقتی اعتماد به نفستان تقویت شد، میتوانید قدرت کامل را در دستانتان نگهدارید. شما اولِ راه هستید و در ادامهی راه خود احتیاج به اعتماد به خدا و اعتماد به نفس دارید. ضمناً خطبهی آقا نشان میداد که اعتماد به نفس جمهوری اسلامی ایران در اوج خودش است. رهبر انقلاب هیچ دفاعی از جمهوری اسلامی نکردند و فقط حمله کردند. نگفتند ما تروریست نیستیم و شما تروریست هستید. این موضع تهاجمی آقا نسبت به قُلدران دنیا یک سوژهی مهم برای حفظ اعتماد به نفس در بین مردم دنیا است.

یادم هست که آقا یک وقتی فرمودند: من آغاز روحیهی بیداریام با نواب صفوی شروع شد. آقا وقتی از نواب صحبت میکنند، گویی مبدل میشوند به نواب صفوی و انگار روحیهی نواب منتقل میشود به آقا. ایشان خاطراتی دارند از نواب که خیلی جالب است. میگفتند: من سعی میکردم در مشهد وقتی نواب صفوی سخنرانی داشت، حتماً پای منبرش بنشینم و گوش کنم. میفرمودند: روزی شخصی داشت از مقابل نواب رد میشد که کلاه پهلوی به سر داشت. نواب به او گفت: این کلاه پهلوی چیست؟! سپس آنقدر با او صحبت کرد که آن مرد کلاه پهلوی را مچاله کرد و زیر پا له کرد.
نواب در تمام حرکات و سخنانش احیاگر بود. خاطرات رفتن نواب به مصر و صحبتش با مجاهدین مصر و چگونگی برقراری ارتباط با آنان بسیار روشنگر و درسآموز است. البته اینچنین است که روحیهی انسانهای احیاگر همواره به سوی احیاگران کشش و جذبه دارد و راز کشش حضرت آقا به نواب هم در همین است.
زبان فارسی و آیتالله خامنهای به روایت دکتر حداد عادل
برای پاسداشت رکن دوم هویت ملی
در این سی و چند سالی که از انقلاب گذشته و بنده توفیق آشنایی با آیتالله خامنهای را داشتهام، یکی از رشتههای پیوند ما زبان و ادبیات فارسی بوده است. دربارهی این وجه از شخصیت ایشان نکاتی را عرض میکنم:
اول اینکه احاطهی ایشان بر ادب فارسی و تواناییهای زبانی ایشان یک امر استثنایی است و نتیجهی تحصیلات عادی حوزوی نیست. در زمانی که آقای خامنهای جوان بودند و در حوزهی علمیه فقه و اصول میخواندند، درس و بحثی تحت عنوان زبان فارسی یا ادبیات فارسی یا نویسندگی یا حتی شعر به صورت رسمی در حوزه نبود. حوزهی امروز که در آن فعالیتهای ادبی هم جایی دارد، بسیار فرق دارد با حوزهی پنجاه سال پیش.
این یک واقعیت است که روحانیون تربیتشدهی آن حوزه از نظر تواناییهای زبانی و ادبی، معاصرِ جامعهی خود نبودند، اما آقای خامنهای این ارتباط با زبان و ادبیات فارسی و عشق و علاقه و تسلط بر آن را در اثر چند عامل کسب کرده بود: اول استعداد طبیعی و ذوق فطری خود ایشان که یک موهبت خدادادی است. دوم زندگی در محیط مشهد که زادگاه و پرورشگاه زبان و ادبیات فارسی است و در آن سالها قوت و قدرت ادبی خوبی داشت. شاعران درجهاول خراسان و ایران در آنجا حضور داشتند و محافل و انجمنهای ادبی و جلسات شعرخوانی زیادی برگزار میشد. آقای خامنهای هم دوستان شاعر خوبی داشتند که من بعضی از آنها مثل مرحوم قدسی و برخی مثل آقای قهرمان (که هماکنون در قید حیات هستند) را کم و بیش میشناسم. آقای خامنهای در این مجالس حضور پیدا میکردند، به اشعاری که سرایندگان درجه اول میخواندند، توجه میکردند و به بحثهایی که در نقد شعر میشد، توجه داشتند. خود ایشان هم ذوق شعری داشتند و به لحاظ شخصیت و دانش مورد احترام استادان مسنتر بودند. ایشان خاطرات زیادی از مجالس ادبی مشهد دارند و در تمام این سالها نیز دوستی و مراودهی شعری و ادبی را با عدهای از شاعران مشهد داشتهاند.

آقای خامنهای از مطالعهی متون اصلی و اصیل نظم و نثر فارسی غافل نبودهاند و به برکت حافظهی قوی، بسیاری از اشعار را در حفظ دارند. هنوز هم این اُنس و الفت وجود دارد. همین چند ماه پیش من یک بیت شعر عربی را که مضمونش منسوب به مجنون است، به شعر فارسی برگردانده بودم. «هَوی ناقَتی خَلفی و قدّامی الهوی و إنّی و إیّاها لَمُختلفانِ». شعری از یک شاعر عرب در بیان احوال مجنون است. مجنون سوار ناقه (مادهشتر) بوده و رو به قبیلهی لیلی میرفته، اما این ناقه بچهاش را در خانه گذاشته و دلش پیش او بوده است. تا مجنون از ناقه غافل میشده، این شتر برمیگشته به سوی بچهاش. میگوید: عشقِ ناقهی من پشت سرم است و عشقِ خودم جلوی روی من. با هم هماهنگ نیستیم. مضمون عرفانی والایی است. من به ایشان گفتم که این شعر را به فارسی برگرداندهام، از نظر شما چطور است؟ ایشان گوش کردند و با محبت نظری دادند و فرمودند: این قصهاش در مثنوی هست. بعد همانطور که نشسته بودیم و ایشان مشغول خوردن ناهار بودند، تمام ابیات آن داستان مثنوی را برای من خواندند.
امثال اینطور اشعار و ابیات در حافظهی ایشان زیاد است. ایشان تکبیتها و غزلهای سبک هندی فراوانی از صائب و کلیم و بیدل و طالب آملی و دیگران را حفظ هستند. اگر کسی اهل شعر باشد و با ایشان مصاحبت داشته باشد، نوبهنو اینگونه مضمونها و ابیات دست اولِ برگزیده را از ایشان میشنود.

علاوه بر این، ایشان به کُلیّت ادبیات فارسی و تاریخ تحول شعر فارسی نیز توجه دارند. یعنی سبکهای مختلف شعری مانند سبک خراسانی، هندی، دورهی بازگشت و شعر معاصر هرکدام در ذهن ایشان جای خود را دارد. خصوصیات اینها را میشناسند و امتیاز هر کدام را نسبت به دیگری میدانند. میتوانم بگویم ایشان این دورهی هزار ساله از شعر رودکی را در جادهی تاریخ پابهپای شاعران طی کردهاند و کمتر شاعر بزرگی است که ایشان دربارهی آن نظر نداشته باشد؛ چه این شاعر مولانا و سعدی و حافظ باشد و چه ملکالشعرای بهار و دیگران.
ایشان پس از دورهی جوانی هم با شاعران و استادان معاصر ارتباط داشته و از آنها استفاده میکردهاند. یکی از این شاعران مرحوم امیری فیروزکوهی بود که آقای خامنهای در تهران با ایشان ارتباط داشتند. ظاهراً وقتی آقا به تهران میآمدند، با ایشان دیدار میکردند و همین رفت و آمد باعث شده بود که افراد خانوادهی امیری هم با ایشان آشنایی داشته باشند. شاعران دیگری هم که به منزل آقای امیری میآمدند، ایشان را میدیدند. از آنجا که آقای امیری به سبک هندی علاقه و اعتقاد داشت، این نیز یک زمینهی مشترک گفتوگوهای ادبی میان این دو میشد. ما علاقهی متقابل بین این دو بزرگوار را بعد از انقلاب و در آن دوران محدودی که آقای امیری زنده بود، دیدیم.

خاطرم هست یک بار راجع به مرحوم جلال همایی در حضور ایشان صحبت شد. ایشان فرمودند من در جوانی یکی دو بار به دیدن آقای همایی رفتم و دربارهی بعضی غزلهای ایشان صحبت کردم. مرحوم همایی هم یکی دو غزل را به خط خود در دفتر من نوشتهاند. آقای خامنهای از روزگار قدیم دفتری دارند که ابیات و اشعار خوب و درجهاول شاعران معاصر -و شاید هم شاعران غیر معاصر- را در آن نوشتهاند و یادداشت کردهاند. البته من آن دفتر را ندیدهام، ولی خودشان گفتند چنین دفتری هست و کسانی که آن دفتر را دیدهاند هم برای من از آن صحبت کردهاند.
غرض اینکه زبان و ادبیات برای آقای خامنهای قبل از انقلاب یک علاقهی شخصی صِرف نبوده، بلکه آن را جدی گرفته و به اهمیت این عنصر معرفتی و فکری در انسان وقوف داشتند. یکی از عوامل سِنخیت روحی ایشان با مرحوم مطهری نیز همین بود؛ هر دو خراسانی و هر دو آگاه از ظرفیتها و ارزشهای زبانی و ادبی و علاقمند به شعر و ادب فارسی، هر دو نویسنده و خطیب توانا و خوب، اما در بین روحانیون کسانی که از نظر ادبی بتوانند با آقای خامنهای دمخور باشند، محدود و معدود بودند.
باید این را نیز اشاره کنم که ایشان به شهادت کتابها و مقالاتشان، نویسنده و مترجم خوبی نیز هستند. ایشان کتابهایی را از عربی به فارسی ترجمه کردهاند؛ از کسانی مانند سید قطب و شیخ راضی آلیاسین و ... یعنی در حوزهی قلم و نویسندگی نیز انسان جویا و پویایی بودهاند.


حدود بیست سال پیش که فرهنگستان زبان و ادب فارسی تازه تأسیس شده بود، یک بار اعضای پیوستهی فرهنگستان خدمت ایشان رسیدند. آن موقع آقای دکتر حبیبی رئیس فرهنگستان بودند و بنده هم عضو پیوسته بودم. پیرمردهایی مثل مرحوم محیط طباطبایی و آقای احمد آرام نیز جزء فرهنگستان و در جلسه حاضر بودند. آقا آمدند و به آنها احترام فراوانی کردند. گفتند چرا صندلی آقای محیط را اینقدر دور گذاشتهاید؟ بیاورید ایشان را بالا بنشانید. بعد آقای آرام را احترام کردند و گفتند: «آقای آرام! من سالها پیش خدمت شما رسیده بودم، یادتان هست؟ کتابی را ترجمه میکردم و کلمهای در آن کتاب بود که من معنی آن را در عربی معاصر آن روز نمیدانستم. آمدم تهران سراغ شما را گرفتم. پُرسانپُرسان جایی را در حوالی چهارراه کالج در خیابان انقلاب فعلی به من نشان دادند که مؤسسهی فرانکلین بود. من از پلهها بالا آمدم و داخل اتاق شما شدم و دربارهی آن کلمه سؤال کردم. به هر حال من یک دیداری اینطوری با شما داشتم. یادتان هست؟» آقای آرام هم در عالَم خودش خیلی خونسرد گفت: بله، چیزی یادم هست که یک بار طلبهای آمد پیش من. آقا خندیدند و گفتند: «آن طلبه من بودم!» این واقعه ذوق ایشان را در حوزهی قلم میرساند.
آیتالله خامنهای به نثر فارسی قدیم و معاصر و داستانهای نویسندگان ایرانی نیز علاقه دارند. به رمانهای بزرگ نویسندگان غرب آشنا هستند و بسیاری از رمانهای درجهاول غربی را از نویسندگانی مثل داستایوفسکی، تولستوی، شولوخوف، رولان، هوگو و ... خواندهاند. چند سال پیش من با ایشان صحبت میکردم که: میشود خاطرهی فلان دورهی سیاسی را نوشت و اظهار علاقه میکردم که ایکاش فرصت میشد تا خودم آن را بنویسم. ایشان گفتند: اگر میخواهی بنویسی، من کتابی از ویکتور هوگو را معرفی میکنم تا بخوانی؛ نمونهی خوبی است. بعد کتاب «تاریخ یک جنایت» را به من دادند.
ایشان هنوز هم فراوان رمان میخوانند و با آن اُنس دارند. بدینترتیب آیتالله خامنهای از پیش از انقلاب تا چهار پنج دههی اخیر، با تحولات معاصر شعر و نثر فارسی کاملاً همگام بودهاند. بسیاری از شاعران و نویسندگان معروف نوپرداز را نیز بهخوبی میشناسند و شاید بعضی از آنها مانند اخوان ثالث را از نزدیک هم دیده باشند. دربارهی هرکدام از اینها هم ارزیابی دارند و زبان هرکدام را میدانند. شاعران کهنسرای معاصر را نیز بهخوبی میشناسند. مثلاً آثار و احوال رهی معیری یا توللی یا حمیدی یا ابتهاج -که هم نوپرداز است و هم کهنسرا- را خواندهاند. خلاصه در ذهن ایشان هم ادبیات معاصر اعم از شعر و نثر کاملاً حضور دارد و هم ادبیات کهن.
این موارد، وسعت میدان آشنایی ایشان با ادبیات عرب و ادبیات فارسی قدیم و جدید و همینطور نمونههای فاخر ادبیات غربی را نشان میدهد که به فارسی ترجمه شده. با پیروزی انقلاب، این توجه و اهتمام به زبان و ادب فارسی در زندگی و عمل ایشان ابعاد تازهتری نیز پیدا کرد؛ چه در دوران ریاستجمهوری و چه در دوران رهبری. اما ایشان چه ظرفیت و خصوصیتی در زبان فارسی دیدهاند که اینهمه به آن عنایت دارند؟ در حالی که میدانیم کمال اول ایشان، روحانیبودن و شأن عالِم دینی است و اگر هیچکدام از این خصوصیات را هم نداشتند، فضل ایشان از نظر فقهی و اجتهادی در جای خود برجسته بود.
ادبیات برای ایشان جلوهی بارزی از تواناییهای انسانی است و قدرت زبان و بیان انسان که شاهکار خلقت و بهترین و والاترین مخلوق خدا است نیز از شگفتیها و آیات الهی است. ایشان به این ظرفیت هم در درون خود وقوف دارند و هم در دیگران. آفاق وسیعی در ادبیات پیش چشم هر انسانی قابل گشوده شدن است و همین کافی است که ایشان از این ظرفیت غافل نباشند.

بعد از انقلاب که آیتالله خامنهای به عنوان یک حاکم و مسئول (رئیسجمهور و رهبر) مطرح بودهاند، با دیدی در مقیاس ملی و به عنوان یک مسئولیت سیاسی در ادارهی کشور نیز به جایگاه ادبیات توجه داشتهاند و زبان فارسی در اندیشهی ایشان جایگاه دیگری دارد، زیرا زبان فارسی را یکی از ارکان هویت ملی ایرانیان میدانند. ایشان معتقدند که هویت ملی ما را دو رکن مهم تشکیل میدهد: یکی دین اسلام و دیگری زبان فارسی و البته اسلام را در همبستگی ملی مهمتر میدانند. استدلال ایشان هم این است که هنوز مردمانی در ایران هستند که فارسی نمیدانند و به این زبان صحبت نمیکنند، ولی ایرانی هستند و با بقیهی مردم ایران وحدت دارند. عنصر معنوی پیوند این مردم با دیگران دین اسلام است.

اما ایشان در درجهی دوم یک رشتهی پیوند نیرومند و گستردهی تاریخی مهم را نیز همین زبان و ادبیات فارسی میدانند. یکی از پایههای فکری ایشان این است که نهتنها تعارضی بین عشق و علاقه به زبان و ادبیات فارسی با ایمان به اسلام نمیبینند، بلکه معتقدند این دو دست در گردن هم هستند و در طول تاریخ تعامل داشته و مثل آیینه منعکسکنندهی هم بودهاند. ایشان با چنین مبنای فکری سعی کردهاند کشور و ملت را از آسیب این دوگانگی که قبل از انقلاب بین ملیت ایرانی و مسلمانی بهوجود آمده بود و خیلی از روشنفکران به آن دامن میزدند، مصون بدارند.
یکی از آفات اجتماعی ما این بوده که عدهای فکر میکردند اگر طرفدار و عاشق زبان فارسی و ادبیات فارسی باشند، به معنای ملیگرایی مخالف اسلام است و عدهی دیگری فکر میکردند که لازمهی قوت و رسوخ در مسلمانی این است که به مظاهر ملی کمتوجه باشند. مبنایی که در ذهن آقای خامنهای است و چنین جایگاه شایستهای برای زبان فارسی قائل هستند، سبب اعتدالی در برقراری رابطهی بین اسلام و ایران میشود که از آثار سوء و تبعات ناشی از تعارض این دو جلوگیری میکند. «ایرانی» از نظر ایشان فردی است که عموماً هم معتقد به خدا و اسلام و پیغمبر و ائمه است و هم علاقمند به زبان و ادبیات فارسی در همهی اجزای آن.

آیتالله خامنهای در بیستوسه سال دوران رهبری خود، به طُرُق مختلف سعی در تقویت زبان و ادبیات فارسی داشتهاند. به نظر بنده مهمترین عنصر و عمدهترین کاری که ایشان برای رونقبخشیدن به زبان فارسی و ادبیات فارسی کردهاند، همین سخنرانیهای فراوان صحیح و فصیحی است که ایراد کرده و با این خطبهها ارزش و اهمیت زبان را بهطور طبیعی به عموم ملت و بهخصوص تحصیلکردهها منتقل کردهاند. شاید کمتر کسی این تأثیر را ارزیابی کرده باشد. البته ما به گویندگان و سخنوران خود احترام میگذاریم، اما میتوانیم سخنرانیها و خطبههای ایشان را با بسیاری دیگر از سخنرانان مذهبی و حتی روشنفکران دیگر مقایسه کنیم. اگر کسی بخواهد صحبتهای ایشان را از طرز محاورهای و گفتاری به سبک رسمی و زبان معیار مبدل کند، زحمت بسیار کمی خواهد داشت. یعنی فعل سر جای خودش است، جمله سالم است، عبارت رها نشده و اینطور نیست که جمله با یک آهنگ و یک وجه فعلی شروع شود، اما به آخر که میرسد، متناسب با مقدمات نباشد. در حالی که این اشتباهها در سخنرانیهای دیگران فراوان دیده میشود.

سخنگفتن ایشان با آن آهنگ صیقلخورده و آیینهگون که مخصوصاً در دوران جوانی داشتند، بسیار اثرگذار بوده است. حالا ایشان هفتاد سالگی را پشت سر گذاشتهاند و دیگر صدایشان در سخنرانی همان صدای سی سالگی و چهل سالگی نیست، ولی گاهی که تلویزیون سخنرانیهای اوائل انقلاب ایشان را پخش میکند و مثلاً در نماز جمعه خطبه میخوانند یا دعا میکنند، مثل شیشه شفاف و مثل آیینه درخشان است. لحن صیقلی و کلام فصیح، هنر والایی است و بر اینکه جوانهای تحصیلکردهی ما بدانند و بیاموزند که چگونه باید حرف زد، بسیار مؤثر بوده است. در واقع ایشان به صورت طبیعی برای نسلی که با ایشان بوده و از ایشان استفاده میکرده و به صحبت ایشان گوش میسپردهاند، معلمِ سخنوری بودهاند؛ البته اینکه ما چقدر یاد گرفته باشیم، داستان دیگری است.

مقالات و رسالات و نامهها و پیامهای ایشان که در مدت بعد از انقلاب در جامعه منتشر شده نیز اهمیت دارد. ایشان باظرافت، نکات مهمی را با رعایت همهی جهات و جوانب در قالب عبارتهای شُستهرُفته و پاکیزه گنجاندهاند، طوری که همهی مردم آن را میفهمند؛ از یک پیرزن سادهی روستایی تا استاد دانشگاه. فرض کنید ایشان دربارهی فوت کسی یک پیام تسلیت مینویسد. اگر در آن پیام دقت کنید، میبینید چقدر از کلمه و کلام و قدرت زبان برای بیان اندیشهی خود بهخوبی استفاده میکنند.
آیتالله خامنهای اقدامات برنامهریزی شده و آگاهانهی بسیاری نیز در خدمت به ادب فارسی در جمهوری اسلامی ایران داشتهاند. یکی از آنها برگزاری جلسات متعدد سالانه با شاعران است که از اول رهبری ایشان تقریباً هیچگاه تعطیل نشده است؛ از جمله جلسات شعرخوانی شاعران در محضر ایشان در پانزدهم ماه رمضان که مقارن با میلاد مبارک امام مجتبی علیهالسلام است. خوشبختانه اشعار خوانده شده در این جلسات در سالهای اخیر چاپ شده و بقیهی آنها نیز بهتدریج چاپ خواهد شد، انشاءالله. این جلسات در توسعه و هدایت جریان شعر ایران مؤثر است. شاعران درجهاول سراسر ایران در طول سال در جشنوارههای متعددی که در سطح شهرستان و استان و ایران برگزار میشود، شناخته میشوند و نخبگان آنها که حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر هستند، به آن جلسه دعوت میشوند. تشویق آنها در واقع تشویق دوستان و رقیبانشان هم هست. شاعران در آن جلسه شعرهای خود را میخوانند و ایشان بادقت گوش میکنند. گاهی در همان جلسه و در خلال گوش کردن، اظهار نظر مختصری هم دارند. در پایان هر جلسهای ایشان صحبتی نیز دربارهی شعر و ادبیات و زبان و سبک و مضمون شعری میکنند. این جلسات از تلویزیون هم پخش میشود و در سطح کشور همه میبینند که یکی شعر طنز خواند و دیگری شعر انقلابی یا شعر آیینی. یکی قصیده خواند، یکی غزل و دیگری رباعی و حتی برخی شعر سپید. یکی شعر ترکی خواند و دیگری شعر عربی. همهی این انواع شعرها سالیان سال است که در حضور ایشان خوانده و در جامعه پخش میشود.

اما شعرخوانی در حضور رهبر انقلاب منحصر به جلسهی ماه رمضان نیست. ایشان جلسهی دیگری هم با مداحان اهلبیت علیهمالسلام دارند که هر سال در روز تولد حضرت زهرا سلاماللهعلیها برگزار میشود. کاملاً معلوم است که ایشان برای اصلاح و ارتقای وضع مداحی در ایران سعی میکنند الگوها و نمونههای شایسته را به جامعه معرفی کنند. این بهتر از آن است که مثل خیلیها بگویند این بد است، آن عیب است، فلانچیز انحراف است و ... مجال میدهند تا نمونههای خوب در حضور ایشان عرضه شود، بعد هم تلویزیون آن را پخش کند تا بهطور طبیعی تراز و میزان دست شاعران و مداحان بیاید و ذوق و سلیقهشان را اصلاح کنند.
این حرکت و اهتمام، در جریان مداحی سالهای اخیر اثرات مثبتی داشته و شعرهای سطحی و بیمایه کمتر خوانده میشود. گاهی ایشان در طول سال برای شاعرانی که اختصاصاً شعر آیینی میگویند نیز فرصتی ایجاد کردهاند. شاعران آیینی را تشویق میکنند که برای اسلام و ائمه و دین و آیین شعر فاخر بگویند تا این شعرها خوراک آن خوانندههای خوب باشد. همچنین شاعران آیینی را به اینکه انجمنی برای خود داشته باشند و سر و سامانی به کارهایشان بدهند، تشویق کردهاند.
آیتالله خامنهای در عین توجه به رشد جوانان در شعر، پیشکسوتان را نیز احترام میکنند. مثلاً تا وقتی آقای حمید سبزواری حالشان خوب بود، یا مرحوم شاهرخی که دوستی صمیمی با آقا داشتند و سه چهار سال پیش فوت کردند، به عنوان پیر و پیشکسوت شاعران معاصر شعر میخواندند. آقا با سبک شعری و شخصیت شاعرانی مثل آقایان مشفق، معلم، موسوی گرمارودی یا جوانترهایی مثل آقای قزوه یا کسانی مثل مرحوم قیصر امینپور و حسن حسینی و نصرالله مردانی هم دوستی و آشنایی داشتند و با آنها دیدارهایی داشتند.

با بسیاری از شاعران معاصر خوب شهرستانی نیز آشنا هستند و گاهی که شاعران جوان خدمت ایشان میآیند، از آنها احوال شاعران مسنتر شهر خودشان را میپرسند، سلام میرسانند و پیغامی میدهند. بنابراین با گروه زیادی از شاعران ایران آشنا هستند. احوال آقای محبت را در کرمانشاه میپرسند. احوال آقای کلامی را در زنجان. از فلان شاعر تبریزی سراغ میگیرند. در مشهد یا کاشان از شاعری سراغ میگیرند و ... خلاصه اوضاع شعر را در ایران امروز رصد میکنند. این بخشی از کارهای برنامهریزی شدهی ایشان برای حفظ زبان فارسی است و چراغ شعر معاصر را روشن نگهمیدارند، روغن این چراغ را زیادتر میکنند و شعلهاش را پرفروغتر میکنند.

کار برجستهی دیگری که ایشان برای زبان فارسی کردهاند، اهتمام به تأسیس فرهنگستان در ایران بوده است. ایشان معتقد به ضرورت تشکیل فرهنگستان در جمهوری اسلامی بودند و اسباب و وسایل این کار را خودشان فراهم کردند. کمک کردند تا فرهنگستان در عباسآباد که منطقهی بسیار خوبی در تهران است، مستقر شود. زمین این مجموعه را با اجازهی ایشان در اختیار فرهنگستان گذاشتند. اسناد مکاتباتی که مرحوم کازرونی و آقای دکتر حبیبی داشته و از ایشان کمک خواستند و اجازه و دستوری هم که ایشان دادهاند، هست. دولت را هم تشویق کردند تا ساختمانهای مناسبی برای فرهنگستانها ساخته شود. تاکنون این زمینها در اختیار فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی و فرهنگستان علوم و علوم پزشکی قرار گرفته است و انشاءلله بهتدریج کاملتر میشود. ایشان همچنین اعضای فرهنگستان را به کار و تلاش در این زمینه تشویق میکنند و از فعالیتهای فرهنگستان خبر میگیرند.
مخصوصاً ایشان تأکید دارند که زبان فارسی باید زبان علم شود. یکی از عرصههایی که آیتالله خامنهای در دوران رهبری خود مستمراً آن را ترویج و تشویق کردهاند، گفتمان نهضت علمی است. رهبر انقلاب معتقدند علم در ایران باید به زبان فارسی رواج پیدا کند. بر اساس غیرت ملی و عشق و علاقهای که به زبان فارسی دارند و مصلحتی که برای ملک و ملت میاندیشند، معتقدند که علم را نباید به زبان انگلیسی در ایران ترویج کرد تا این باور پیش نیاید که زبان فارسی قدرت و قابلیت بیان مفاهیم علمی را ندارد. با احاطهای که به قابلیتهای زبان فارسی دارند، میگویند فرهنگستان باید برای این منظور واژهگزینی کند. بنده هم که گاهی خدمتشان میرسم و از پیشرفت کارهای فرهنگستان گزارش میدهم، ایشان خوشحال میشوند و راهنمایی و پشتیبانی میکنند.

اخیراً در یکی از دیدارها با هیأت دولت، رهبر انقلاب برخی نگرانیها را مطرح کردند که در دل خود ایشان و در میان جامعه بود. یعنی این که بعضیها در مقام ایراندوستی از اعتدال خارج میشوند، میکِشند توی خاکی و گرد و خاک میکنند. ایشان حکیمانه و مهربانانه گفتند: «اگر میخواهید بروید سراغ ایران و ایرانی، سراغ زبان و ادبیات فارسی بروید و آن را تحکیم و ترویج کنید. اینکه دیگر معارضه ندارد. چرا سراغ چیزهایی میروید که بحثانگیز باشد و خودتان و دیگران را به زحمت بیندازید و برای مملکت درد سر درست کنید؟»
این نشان میدهد که ایشان زبان فارسی را مرکز و محور توجه به ایران میدانند. اتفاقاً این جنبه از شخصیت آیتالله خامنهای چیزی است که مخالفان نظام هم به آن اذعان دارند، اما بعضی به زبان میآورند و بعضی از روی بغضی که دارند، به زبان نمیآورند. آنهایی که اهل ادب هستند و این ارزشها را میفهمند، درک میکنند که کسی امروز رهبری ایران را بر عهده دارد که شعر و داستان را میفهمد. همین غزل ایشان را که میگوید: «چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم ...» اگر کسی از اول تا آخرش بخواند، زیبایی و دلنشینی شعری را درمییابد که فصاحت و لطافت دارد و از ریزهکاریهای فراوان برخوردار است. البته ایشان شعرهای فراوان دیگری هم گفتهاند، اما فقط برخی از آنها منتشر شده و در دسترس است.
ایشان همچنین یک ناقد شعر درجهاول نیز هستند. من اشعار فراوانی از ایشان به خاطر دارم، اما ایشان علاقه ندارند به عنوان شاعر معرفی شوند. حتی در سخنرانیهای خود هم کم شعر میخوانند؛ اگرچه گاهی که تکبیتها یا تکمصرعهایی در این سخنرانیها آمده، اشعار نابی بوده است. گویی عالماً و عامداً کم شعر میخوانند. شاید چون ظاهر شاعری و سیاست با هم سازگار نیست. امام هم تا زنده بودند، اشعارشان کمتر منتشر شد.

یکی دیگر از ویژگیهای ایشان، آشنایی با پژوهندگان و محققان معاصر زبان و ادبیات فارسی و تکریم و تشویق آنها است. چند سال پیش من کتاب «مینوی و گسترهی ادب فارسی» را که تازه منتشر شده بود، میخواندم و به ذهنم رسید شاید آقا از انتشار این کتاب مطلع نشده باشند. البته نمیدانستم که نظر ایشان نسبت به مینوی چیست، چون بعضی نسبت به مینوی انتقاد دارند و حرفهایی میزنند. پاورچین پاورچین گفتم آقا این کتاب را ملاحظه کنید، حرفهای خواندنی دارد. ایشان گفتند: «بله، من با آقای مینوی آشنا بودم و با او ملاقات کرده بودم.» دیدم خیلی ارزیابی خوبی از مرحوم مینوی دارند و کتاب را با حُسن قبول پذیرفتند. پیش خودم فکر میکردم چند نفر هستند که امروز بتوان راجع به مینوی اینگونه با آنها صحبت کرد و آنها نیز قدر مینوی را بدانند؟
سال گذشته مطلع شدیم که آقا حدود ۹ ماه قبل از درگذشت ایرج افشار، ملاقاتی با آن مرحوم داشتهاند که به پیشنهاد خود آقا بوده است. ایشان یادداشتی برای آقای افشار فرستاده بودند که من مایلم شما را ملاقات کنم و وی هم قبول کرده بود. آقا در دیدار با آقای افشار به ایشان گفته بودند: «من از دورانی که شما سردبیر مجلهی سخن بودید، مقالات و نوشتههای شما را میخواندم تا بعد در مجلهی راهنمای کتاب و ... من از نثر فارسی شما خوشم میآید، چون خوندار و جاندار است و نثر دلپذیر و درست و دلنشینی مینویسید.» یعنی یکی از جهاتی که ایشان به آقای افشار احترام میگذاشتند، قدرت قلم او بود.

هماکنون نیز کثرت مطالعات ایشان در شعر و ادبیات حیرتآور است. گاهی که خدمتشان میرسم، انبوه کتابهای جدیدی که برای ایشان در همهی رشتهها و از جمله ادبیات فارسی رسیده است، من را متحیر میکند. همان شبی که جلسات سالانهی شاعران برگزار میشود، شاعران مختلفی دهها جلد کتاب شعر جدید را به ایشان تقدیم میکنند و ایشان همه را نگاه میکنند و بعد نظر میدهند.
در مجالس عزاداری و سخنرانیهایی که در بیت آقا برگزار میشود هم روی شعرهایی که مداحان و سخنرانان میخوانند، دقت نظر دارند. هنگامی که مدعوین میآیند تا سلامی و عرض ادبی کنند، ایشان همانجا میگویند شعری که خواندید، مال چه کسی بود؟ خیلی محکم بود. گاهی هم ایراد میگیرند و میگویند شعر مناسبی نبود. خلاصه اینکه یک لحظه از زبان و ادبیات به عنوان ظرف فکر و فرهنگ و معنویت و نیز وسیلهی ارتباط و ابزار بیان اندیشه غافل نیستند.

اگر بخواهیم فهرستی کوتاه از دغدغهها و اقدامات امروز ایشان در حوزهی زبان فارسی ارائه کنیم، چند نکته قابل اشاره است: یکی تذکرات مستمر به صداوسیما و اهتمام به رعایت قواعد زبان فارسی و بهکارگیری زبان فصیح و معیار امروزی در برنامههای صداوسیما و بهخصوص اخبار است. هم در زمان ریاستجمهوری و هم در دوران رهبری، یکی از تذکرهای دائمی ایشان به مدیران صداوسیما، پاسداری از زبان فارسی بوده است. اگر ببینند از صداوسیما خطا و انحرافی در زبان فارسی مشاهده شده یا شنیده شده، حتماً تذکر میدهند. همچنین بر برگزاری همایشها و دورههای آموزشی برای نویسندگان و گویندگان صداوسیما تأکید دارند و گاهی خود به عنوان سخنران در این همایشها شرکت کردهاند.

مورد دیگر هم سخنرانیهایی است که ایشان در محافل ادبی کردهاند و من به دو نمونه اشاره میکنم: یکی سخنرانی ایشان در افتتاحیهی کنگرهی حافظ است که من در آن حاضر بودم و در ردیف دوم یا سوم کنار مرحوم کیومرث صابری نشسته بودم. جلسهای طوفانی بود؛ خیلی شلوغ و پر از سروصدا. ایشان سخنرانی خود را با بسمالله شروع کردند و این ابیات را حُسن مطلع سخنرانی خود قرار دادند که:
هزار نقد به بازار کائنات و یکی به پای سکهی صاحبعیار ما نرسد
وقتی با این غزل حافظ شروع کردند، سکوتی بر جلسه حاکم شد. بعد یک ساعت سخنرانی تحلیلی داشتند.
ایشان سخنرانی دیگری نیز راجع به اقبال لاهوری در اختتامیهی کنگره اقبال کردند که «جاوید اقبال» پسر اقبال لاهوری نیز در آن جلسه حاضر بود و سخنرانی را برای او ترجمه میکردند، چون ایشان فارسی را خوب نمیدانست. بعد از سخنرانی، جاوید اقبال در همان جلسه گفت: «اگر همهی رهبران جهان اسلام به اندازهی آقای خامنهای با افکار اقبال آشنا بودند، امروز جهان اسلام وضع دیگری داشت.» سخنرانی مفصل آیتالله خامنهای در زمان ریاستجمهوری در نخستین سمینار زبان فارسی هم کاملاً فکرشده و منظم بود و مطالب جالبی در اینباره ایراد کردند.
ایشان انتظار دارند که جامعه و خصوصاً تحصیلکردههای جوان دانشگاهی و حوزوی به ظرفیتهای زبان و ادبیات فارسی آگاهی پیدا کنند و بر آن تسلط یابند و از قابلیتهای این زبان برای اعتلا و توسعهی معنویت در کشور و همچنین برای تقویت فکر و فرهنگ و ترویج علم و انسجام ملت استفاده کنند. کسی که در مزرعهی بزرگی کندویهای خوبی دارد و عسل مصفایی تولید میکند، چقدر برای ظرف انتقال و بستهبندی آن باید دغدغه داشته باشد؟ همانگونه ایشان معتقدند باید عسل ایمان اسلامی را در «ظرفِ زبان» بستهبندی و توزیع کرد. یعنی بستهبندی اندیشه و فرهنگ اسلامی در غالب زبان و ادبیات فارسی باید همه جا باشد. بسیاری از معارف اسلامی را -که البته همهی آن نزد ملت ایران نیست و نزد ملتهای دیگر هم هست- باید بهدرستی با زبان فارسی منتقل کرد.
زبان از نظر ایشان ظرف و آیینهی فکر و فرهنگ است و گاهی یک بیت شعر یا یک سرودهی زیبا میتواند ملتی را به حرکت درآورد. جالب توجه است که سرود کنونی جمهوری اسلامی نیز از اهتمامهای ایشان است. بعد از رهبری، ایشان تشخیص دادند که آن سرود قبلی که در اوایل انقلاب باعجله ساخته شد، در شأن نظام نیست و باید کار حسابشدهتری صورت بگیرد. البته من از جزئیات آن خبر ندارم، اما ایشان وقت گذاشته بودند و شاعران و مسئولان را دعوت کرده و حدود و ثغور کار را معین کرده بودند.
مصاحبه با استاد عبدالمحمد آیتی
یكی از ویژگی های نخبه این است كه باید از دیگران فعالتر باشد
تبیان : لطفاً شرح مختصری از زندگی خود را برای مخاطبین سایت اینترنتی تبیان بفرمائید .
من دراردیبهشت سال 1305 هـ . ش در بروجرد متولد شدم . دوره ابتدایی و بخشی از متوسطه را درهمان شهر گذراندم . سپس به تحصیل علوم حوزوی پرداختم . در سال 1325 وارد دانشكده معقول و منقول شدم و در خرداد سال 1328 در رشته معقول فارغ التحصیل شدم و به خدمت وزارت آموزش و پرورش در آمدم و برای تدریس به شهرستان بابل اعزام شدم . ازآن زمان تا سال 1359 كه بازنشسته شدم در دبیرستان های تهران وشهرستان تدریس كردم . در ضمن ده سال آخر كارم ، علاوه بر تدریس،سردبیری ماهنامه آموزش و پرورش را بر عهده داشتم و در دانشگاه فارابی و دانشگاه دماوند هم ادبیات فارسی و عربی تدریس می كردم .
تبیان : حوزه اصلی كار شما ترجمه از زبان عربی است از چه زمانی و چگونه این كار را آغاز كردید ؟
من از سال 1329 نوشتن را آغاز كردم وبه ترجمهآثاری از زبان عربی پرداختم . ابتدا برای بعضی از مجله های هفتگی داستانهای كوتاهی از عربی ترجمه می كردم . از سال 1359 كه بازنشسته شدم ، به ترجمهتاریخ ابن خلدون ( در 6 جلد ) وتاریخ دولت اسلامی ( در 5 جلد ) مشغول شدم . همچنینتاریخ فلسفه در جهان اسلامیو تاریخ ادبیات زبان عربی را در این سالها ترجمه كرده ام. در سال 1356 قرآن را ترجمهنمودم،سپسنهج البلاغه وصحیفه سجادیه و كتاب هایدیگررا،كه ذكر همه آنها به درازامیكشد .
تبیان : اهمیتفراگیریزبان و ادبیات عرب در بین ما فارسی زبانان تا چه حد است ؟
زبان عربی ، زبان دینی ماست؛ زبان قرآن و نهج البلاغه و ادعیه و نماز ماست . بنابراین ضروری است كه هر مسلمانی با آن حداقل آشنایی را داشته باشد . از این گذشته زبان عربی روزگاری زبان علم در سراسر جهان اسلام بوده است . دانشمندان اسلامی ارزشمندترین آثارخود را به این زبان می نوشتند تا همه مسلمانان در سرتا سر جهان اسلامی بتوانند از آنها استفاده كنند . در حال حاضر زبان های فرانسه و انگلیسی و آلمانی زبان علمی جهان شده ومردم بیشتر به آنها روی می آورند . البتهبرایكسی كهدر زمینه های ادبیات و فلسفه و تاریخ كار می كند،دانستن یكی از این زبانها به اضافه زبان عربی ضروری است .
تبیان : شما بیشتر به ترجمه متون تاریخی مسلمانان پرداخته اید ، لطفاً در مورد سنت تاریخ نگاری در اسلام و روش مورخین مسلمان توضیحاتی بفرمائید .
تاریخ نگاری اسلامی از زمان جنگ های ایران و عرب آغاز شد . در این زمان كسانی كه در جنگ شركت داشتند آنچه را كه گذشته بود برای دیگران نقل می كردند . عده ای ، اینوقایع را می نوشتند یا به حافظه می سپردند. این مطالببعدهامنشأء كتب تاریخیچون تاریخ طبری شد . در مورد روش مورخین هم باید بگویم كه عده ای تاریخ های خود را سال به سال می نوشتند؛مانند طبری و ابن اثیر،ولی ابن خلدون این شیوه را دگرگون كرد. تاریخ ابن خلدون به روش مورخان امروزی است یعنی وقایع هر سلسله را جداگانه نقل می كند .
تبیان : شما بیشتر علاقه مند به ترجمه چه نوع كتاب هایی هستید ؟
من غالباً كتاب هایی را ترجمه می كنم كه احساس می كنم جایشان در زبان فارسی خالی است . مانند تاریخ ابن خلدون و تاریخ دولت اسلامی در اندلس و تاریخ فلسفه در جهان اسلامی و تاریخ ادبیات زبان عربی یامعلقات سبع .به ادبیات داستانی زبان عربینیز علاقه دارم و تا به حال داستان های بسیاری از این زبان را ترجمه نموده ام . مثلاً كتابرَندا كه شامل بیست داستان از نویسندگان امروز سوریه است .
تبیان : لطفاً تعریف خود را از نخبه و نظرتان را راجع به بخش معرفی نخبگان سایت تبیان بفرمائید.
نخبه یعنی انتخاب شده . و به نظر من یكی از ویژگی های نخبه این است كه باید از دیگران پركارتر باشد.
دکترآذرتاش آذرنوش
دکترآذرتاش آذرنوش، بهمن ماه سال 1316 در قم متولد شد، اما تحصیلات دوره ابتدائی را در تهران آغاز کرد. وی در 9 سالگی همراه پدرش به اهواز رفت و تا سال 1329 در آن شهر زیسته و تحصیلات دوره ابتدائی را در همانجا به پایان رساند. دوره متوسطه را در دبیرستان رازی تهران آغاز کرد. در سال 1335 برای آنکه بتواند در رشته ادبی ادامه تحصیل دهد، به دبیرستان دارالفنون منتقل شد . سپس در سال 1336 در رشته ادبیات عرب دردانشکده معقول ومنقول دانشگاه تهران نام نویسی کرد. در پایان سال 1336 – 1337 در مسابقه ای که دانشکده فوق برای تخصیص بورس تحصیلی دولت عراق، به دو دانشجوی ایرانی برگزار کرده بود شرکت جست و بلافاصله به آن کشور سفر کرد و در دانشکده ادبیات ، رشته ادبیات عرب نام نوشت. دوسال بعد ، انقلاب عراق و پریشانی احوال ، ادامه تحصیل را برای او غیر ممکن ساخت، به تهران بازگشت و در سال 1339 از دانشکده معقول و منقول فارغ التحصیل شد. سپس عازم کشور فرانسه شد و دوره دکتری را در همان جا به پایان رساند.
او نخستین ایرانی بود که در ادبیات عرب دکترا گرفته بود. به همین جهت از مسئولیتی که برعهده داشت آگاه بود. وی نخست، گروه عربی دانشکده خود را سروسامان بخشید و سپس به معاونت دانشکده برگزیده شد. اما کار اداری هیچگاه مانع پژوهشهای او نگردید و در همان احوال ، به نگارش چندین مقاله به فارسی ، عربی و فرانسه،همت گماشت و در چندین کنگره خارجی ، شرکت جست و به تألیف و ترجمه کتابهای مختلف پرداخت. وی ملاحظه می کرد که این گونه پژوهش ها ، به دانش زبان شناسی و زبانهای کهن سامی ، به ویژه آرامی نیاز دارد. از این رو در سال 1356 از معاونت دانشکده استعفا داد و به کشور انگلستان عزیمت کرد تا در دانشگاه کمبریج، به آموختن زبان آرامی بپردازد.
از سال 1364 ، آذرنوش مدیریت بخش ادبیات عرب را در مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامی به عهده گرفت و از آن تاریخ تاکنون ، علاوه بر تألیفات شخصی خود ، بیش از 300 مقاله که برخی تا حد کتاب کوچکی گسترده است ، نگاشته و صدها مقاله را نیز ویرایش کرده است.
دکترآذرنوش از سال 1378 ، رئیس بخش زبان عربی در دانشکده الهیات شد و یک سال بعد در سال 1379 به سردبیری مجله مقالات و بررسیها که یکی از کهن ترین مجلات دانشگاهی ایران است انتخاب گردید.
یکی از افتخارات آذرنوش این است که سه کتاب از مجموعه آثارش، کتاب سال جمهوری اسلامی ایران شد و جایزه گرفت . این سه کتاب عبارتند از: ترجمه موسیقی الکبیر (سال 1375 ) ، ترجمه اطلس تاریخ اسلام (سال 1376 ) و فرهنگ معاصر عربی – فارسی (سال 1379 )
مصاحبه زیر ، گفتگویی کوتاه با این استاد گرامی و ارجمند است :
تبیان : به چه دلیل ما ایرانیان نیازمند زبان عربی هستیم ؟
به دو دلیل به زبان عربی نیازمندیم . نخست آنکه زبان دین ما عربی است و ساختارهای زبان شناختی عربی آنچنان با زبان و فرهنگ ما آمیخته اند، که جدایی ناپذیر به نظر می رسند.
بنابراین ، ناچاریم آنچه را که از عربی در زبان ما وجود دارد ، هم به لحاظ ساختاری ( نحوی) و هم ریخت شناسی ( صرفی ) بیاموزیم. دلیل دیگر اینکه از آغاز شکل گیری زبان فارسی در سده چهارم هجری و پس از آن ، تا سده دهم ، میزان حضور واژگان عربی در زبان ما ، سیر صعودی قابل توجهی از 4 به 90 درصد داشته است. از این جهت ، برای بازشناسی هویت ملی خود نیز به این زبان نیازمندیم.
تبیان : به چه دلیل ما هنوز به زبان فارسی گفت و گو می کنیم ؛ در حالی که پس از ورود اسلام به شمال آفریقا ، زبان مردم آن کشورها ، عربی شد و حتی برخی از پادشاهان ایرانی هم در سده چهارم هجری به زبان عربی شعر می سرودند؟
می توان در این مورد به سه عامل اشاره کرد. نخست اینکه ، ایران پیش از اسلام نیز سرزمینی متمدن با مردمانی فرهیخته بود و متون علمی مانند فلسفه ، پزشکی ، ریاضی ، منطق و ... به زبان فارسی بود. بنابراین ، عظمت مایه های کهن ایرانی از یک سو، و علاقه و تعصب مردم ایران به آنها از سوی دیگر، از مهمترین عوامل به شمار می رود. عامل دیگر، تأثیر پذیری تمدن اسلامی از فرهنگ و تمدن کهن ایرانی است. در واقع سنتها ، روش اداره مملکت ، حکمتها و حتی واژه های ایرانی به سرعت در جهان عرب منتشر شد. برای مثال ، در سده اول هجری ،60 تا 70 درصد مردم بصره و 40 تا 50 درصد مردم کوفه به زبان فارسی صحبت می کردند. همچنین در بغداد ، محله ها و کوی هایی با نام فارسی وجود داشت، مانند محله های درب المجوس ، توستریه ( که شوشتری بودند) و خوارزمیه ، دلیل آخر ، سامی و یا حامی بودن مردمان کشورهایی است که به سرعت تحت تأثیر فرهنگ و زبان عرب قرار گرفتند. در حالیکه ایرانیان آریایی هستند و زبانشان به لحاظ ساختار، مفهوم و ریخت شناسی با زبان عربی تفاوت دارد.
تبیان : آیا ایرانیان در پیدایش ادبیات عرب و رشته های گوناگون آن ، نقشی داشته اند؟
بله ، نقش بسزایی داشته اند، به طوری که به نظر من در سده سوم و چهارم هجری ، مرکز ادبیات عرب ، خراسان ایران بوده و از این نظر با بغداد رقابت داشته است. همان طور که گفتید حتی شعوبیه های ایرانی به زبان عربی شعر می گفتند : برای مثال عضدالدوله که سکه های پهلوی را ضرب کرد و تاج ساسانی بر سر گذاشت ، بعدها از شاعران معروف عرب شد.
تبیان : از چه زمانی زبان فارسی را به خط عربی نوشتند و آیا خط عربی مناسبترین خط برای زبان فارسی است؟
تاکنون سندی به دست نیامده که بتوانیم این زمان را تعیین کنیم. اما به یقین خط عربی ، یکی از بدترین خطها برای نگارش فارسی است. با این وجود ، از خط پیشین آن – پهلوی – مناسب تر است. در واقع ، ما امروزه فارسی را به شکلی می نویسیم و بعد آن را در معنای مورد نظر به کارگرفته و با اصواتی که درباره آن تصمیم گرفته ایم ، می خوانیم.
تبیان : چه رابطه ای بین زبان عربی مُبین – زبان قرآن کریم - و زبان مردم عربستان آن روزگار وجود داشته است؟
تا پیش از سده های دوم و سوم قبل از هجرت ، قبایلی در عربستان وجود داشتند که با لهجه های مختلف صحبت می کردند. طی این سده ها ، زبان واحدی به وجود آمد که عناصری از همه لهجه ها را در برداشت. این زبان را که با آن شعر می گفتند و در سراسر جزیرة العرب مورد احترام بود، " العربیة الفصحی " می نامیدند و در واقع، همان عربی مُبین یا زبان قرآن کریم است.
تبیان : زبان قرآن کریم چه تأثیری بر زبان و ادبیات عرب گذاشته است؟
پس از گذشت بیش از 50 سال از نزول قرآن کریم ، اندک اندک الفاظ ، ترکیبها و معانی آیات قرآنی به شعر و ادبیات عرب راه پیدا کرد ، چرا که پیش از آن ، به کار بردن زبان وحی را در آثارشان ، گستاخی می شمردند .
تبیان : دیدگاه شما در مورد اعجاز بیانی قرآن چیست؟
تردیدی نیست که بیان و الفاظ قرآنی ، حتی برای ما ایرانی ها که زبانمان عربی نیست ، بسیار شگفت آور است. چرا که مقصود پیام آور آن – به ویژه در برخی سوره های کوتاه – القای نوعی حس و عاطفه است که درانسان خوفی شگفت آور برمی انگیزد. آثار لفظی این شعر گونه های سجع دار ، قافیه دار ویا گاهی آزاد ، چنان عمیق بوده که فرد عرب زبان را منقلب کرده و به راه اسلام آورده است.
تبیان : به نظر شما کیفیت ترجمه از زبان عربی به فارسی ، به ویژه در متون دینی ، چگونه است؟ آیا ترجمه ای تحسین شما را برانگیخته است؟
طی هزار سال ، قرآن کریم به صورت لفظ به لفظ ترجمه می شد و در واقع قرآن را به فارسی زیرنویسی می کردند. اما پس از آن شاهکارهایی در زمینه ترجمه تفسیر قرآن به وجود آمد که یکی از آنها، تفسیر طبری است. در حال حاضر نیز چه در متون دینی و چه غیر دینی ، ترجمه های شیوایی به زبان فارسی وجود دارد که روز به روز هم شیواتر و فاخرتر می شود.
تبیان : آیا ضرورتی می بینید که قرآن کریم را خود شما به فارسی ترجمه کنید؟
خیر – قرآن کریم کتابی نیست که یک نفر بتواند آن را ترجمه کند. هرکس به گونه ای قرآن را ترجمه کرده است. به طور مثال آقای امامی ، فارسی کهن را ترجیح می دهد و آقای خرمشاهی، زبان فارسی امروز را . همچنین آقای مکارم شیرازی معتقد به ترجمه حوزوی است اما آقای مجد قرآن را به شعر ترجمه می کند. به نظر من باید عده ای به اتفاق هم زبان فارسی استانداردی برای ترجمه قرآن پیدا کنند و این ترجمه پیشنهادی را به تأیید علما ، زبان شناسان و فقیهان برسانند.
تبیان : به نظر شما ترجمه کدام متون عربی به زبان فارسی ضرورت دارد؟
از آنجا که تمامی پژوهشهای من درباره بازشناسی فرهنگ کهن ایرانی در زبان عربی است، انبوهی از متون عربی را می شناسم که در اصل ، ترجمه متون هزار ساله فرهنگ کهن ایرانی به زبان عربی است که متن فارسی آنها از بین رفته است. به نظر من باید موسسه ای تشکیل شود تا گام نخست را در راه ترجمه این متون و در واقع بازیابی هویت ایرانی بردارد.

استاد محمد عشایری منفرد کلام امیرالمومنین فرازمانی است
درنگی در سند و محتوای نهج البلاغه
حجت الاسلام والمسلمین محمد عشایری منفرد از محققان و پژوهشگران د رزمینه نهج البلاغه به شمار می آید. ایشان در این گفتگو به زیباشناسی این کتاب ارزشمند درفصاحت و بلاغت و نیز هنر اشراف حضرت علی (ع) بر کلمات و حروف اشاره نموده و شکوه و عظمت آن را از طریق شناخت لایه های زبانی و قدرت تاثیر زبان آن حضرت مورد بحث و بررسی قرار داده.
بلاغت و زیبایی نهج البلاغه تحقیق پذیر است؟ آیا می توان از طریق تجزیه و تحلیل فنی این ابعاد زیباشناختی را بررسی کرد؟
بله. دقیقاً این طور است. وقتی زبان را بررسی می کنیم زبان سه لایه دارد. لایه اول لایه خود زبان و لایه واژگانی زبان است. لایه دوم، که لایه اول آن را نمایندگی می کند و نشانش می دهد و آن را برای ما کشف می کند، لایه تخیل و احساس برانگیزی زبان است. مخاطب این لایه دوم، احساس مخاطب است. لایه سوم لایه اندیشه است. متن زیبا متنی است که هر سه این ها را در اوج داشته باشد. اما تنها این نیست. چیدمان این سه لایه روی همدیگر هم باید هنرمندانه باشد. این نکته خیلی مهم است. متنی زیباست که بتواند اندیشه اش را زیر یک تخیل احساسی و احساس برانگیز قرار بدهد و رویش هم یک لایه از الفاظ زیبا بکشد. این سه لایه واقعا یک مهندسی ادبی می خواهد. مهندسی اش هم بسیار ظریف است. نهج البلاغه به خاطر همین چینش هنرمندانه این قدر از بزرگان دلبری کرده. سه لایه اش به صورت عمودی روی همدیگر است. این خیلی مهم است.
بر اساس این سه لایه زبان متون را به سه دسته تقسیم می کنیم؛ نوع اول آن هایی که فقط لایه اول در آن قوی عمل کرده. یعنی الفاظ زیبا دارد ولی احساس و اندیشه اش در اوج نیست. این نوع متن، سجع کاهنان است. سجع کاهنان در تاریخ ادبیات مدعی زیبایی بود ولی واقعا زیبا نبود. لذا به تدریج که اسلام آمد و فضای ادبی-هنری شبه جزیره یک مقدار تغییر کرد سجاع بودن فحش حساب می شد و زشت شده بود. یعنی ادبیات اسلامی که لایه سوم و دومش قوی تر بود سجع کاهنان را رسوا کرد. این قدر زشت شده بود که ابن مرجانه در دارالعماره کوفه وقتی نتوانست در برابر زیباگویی های حضرت زینب مقاومت کند می خواست فحاشی کند و گفت: «ما للمراه و السجاعه / زن و سجع آوری؟» این دیگر رسوا شد. چون صرف زیبایی لفظی تکلف آمیز شدید بود، هیچ بهره ای از تخیل و معنای فکری و حکمی نداشت. این نوع اول که زیبای بدون احساس و بدون فکر بود. نوع دوم متن زیبایی است که الفاظش زیبا هستند و تخیل قوی هم دارد اما فاقد بنیاد حکمی است. یعنی آن لایه سوم، که عمیق ترین و اصلی ترین لایه است، موجود نیست. این ها شعرهاست. معلقات سبع شاعران عرب مثل شعرهای طرفه بن عبد، معلقه عمرو بن کلثوم و معلقه امروء القیس که سلطان شعرا بود را ببینید. آیا واقعا حرف فکری در آن وجود دارد؟ ممکن است جایی توصیف تخیل آمیز زیبایی کرده باشند و موسیقی زبان را خیلی قشنگ و هنرمندانه پیش برده باشند و دل آدم را با خود همراه کند، احساس آدم را بگیرد و دلربایی کند ولی عقل نمی تواند ربایی بکند. این نوع دوم است. کلام امام نوع سوم است که از لایه اندیشه در زیر متن، لایه تخیل متناسب با خودش را رویانده و روی آن هم لایه الفاظ را رویانده. یعنی اصلاً این سه لایه رویشی از همدیگر هستند نه این که به هم دوخته و وصله شده اند. این مهم است. سه لایه در کلام علی ابن ابیطالب از هم روییده؛ به هم دوخته نشده. این جاست که وقتی ابن ابی الحدید می آید نامه 35 امام را بررسی می کند تعجب عجیب غریبی می کند. امام در نامه 35واقعا طوفانی از موسیقی و اندیشه و تخیل به پا کرده. تنوین های نصب خیلی قشنگ و زیبا پشت سر هم آمده. این لذتی را برای کسی که اصلا عربی بلد نیست هم ایجاد می کند. لذت غیرقابل انکاری است. تخیل هم در اوج است. ولی نکته این که ابن ابی الحدید می گوید این چینش هنرمندانه تخیل و اندیشه و الفاظ ارتجالا آمده. یعنی امام بدون این که فکر کند و اصلا تصمیم بگیرد چطور حرف بزند و از قبل به واژه ها فکر کند، این ها را ایراد کرده. ابن ابی الحدید شدیدا به وجد می آید می گوید این آدم اگر قرار بود روی کلمات فکر کند، بعد از خلق اثرش آن را به دوستان و همکارانش می داد تا آن را قبل از انتشار نقد کنند. آن ها هم پیشنهاد و نظر می دادند و نهایتاً اثر شکل می گرفت. کاری که الان داستان نویس ها و شاعران و فیلمنامه نویس ها و خالقان انواع قالب های هنری انجام می دهند. ابن ابی الحدید می گوید اگر این آدم اندکی پس از ارتجال روی متونی که می آفرید کار می کرد اعجوبه تاریخ ادبیات جهان می شد. این عین عبارت ابن ابی الحدید در شرح نامه 35است. پس واقعا تحلیل پذیر است. باید این سه لایه را جدا جدا تحلیل کنیم.
به لایه اول و دوم بپردازیم. چطور می توان زیبایی های این دو لایه نهج البلاغه را ثابت کرد؟
امروزه رسالت دانش بلاغت کلاسیک ما و نقد ادبی جدید همین است. این ها معیارهایی دست ما می دهند که بتوانیم روی این موضوع کار کنیم. در حقیقت زیبایی در لایه اول آن است که خلاق و ابتکاری باشد و تقلید از پیشینیان نباشد. این یکی از مؤلفه های زیبایی است. زیبایی باید ابتکاری و خلاق باشد. اگر زیبایی تکرار کار دیگران باشد زیبایی نیست. مجازها و استعاره هایی که امیرالمومنین در نهج البلاغه به کار برده در بلاغت کلاسیک می آید. دوست دارم بحث را در دو بخش پیش ببرم؛ یکی زیبایی هایی که بلاغت کلاسیک روش های کافی برای کشف و تحلیلش دارد و یکی زیبایی هایی که باید از ابزارهای دیگری برای اثباتش استفاده کنیم. زیبایی هایی که بلاغت کلاسیک به خوبی می تواند نشان بدهد را کسانی مثل ابن ابی الحدید و شارحان دیگر نهج البلاغه مثل ابن میثم بحرانی در نقد و بررسی ها پیدا کرده اند. مثلا مجازهای خلاق و ابتکاری امام طوفانی از زیبایی به پا کرده. ایشان در خطبه شقشقیه، خطبه سوم نهج البلاغه، توصیفی از خلیفه سوم دارد. فرمودند: «الی ان قام ثالث القوم نافجا حضنیه بین نثیله و معتلفه / تا این که سومین خلیفه قوم برخاست. در حالی که هر دو جانب خود را باد کرد و میان موضع بیرون دادن و خوردنش در رفت و آمد بود.» ظاهرا امام از بین سه خلیفه بیشتر از خلیفه سوم انتقاد داشتند. این در جایجای نهج البلاغه پیداست. این جا انتقاد امام بسیار صریح است. خطبه شقشقیه از معدود مواردی است که امام برای بیان دیدگاه های واقعی اش درباره خلفا فرصت کافی داشته یا ظاهرا مانعی نداشته. آن جا سعی کرده واقعیت ها را بیشتر و بازتر بگوید. بعد ابن ابی الحدید استعاره ای که ایشان در توصیف خلیفه سوم به کار برده را بررسی می کند. می گوید تا قبل از این استعاره، گزنده ترین هجو در ادبیات عرب شعر «دع المكارم لاترحل لبغيتها / دم از مردانگی و بزرگواری مزن. در خانه ات بنشین و بخور» بود. ولی از وقتی امام این توصیف را درباره خلیفه سوم آورد دیگر کوبنده ترین متن درباره شخصیتی که می خواهیم نقد و اشتباهاتش را آشکارا بیان کنیم همین عبارت امام است. این قدرت زبان را می رساند. این زیبایی در همان سطح تخیل است. امام توانسته خلیفه سوم را در قامت موجودی به تصویر بکشد. خواننده اگر با دقت بخواند اصلا انسان نمی بیند؛ حیوانی را می بیند که دو پهلویش از پرخوری باد کرده و متورم شده و بین محل غذا خوردن و محل قضای حاجت در حرکت است و غیر از این هم هیچ رفتاری از او سر نمی زند. چنین تصویری فوق العاده زیباست. این هم اقرار یک شارح است. امام (علیه السلام) در خطبه ای خطاب به فرزندشان محمد بن حنفیه وقتی خواستند به او بگویند به جنگ برود، فرمول نظامی را یادش دادند و گفتند به کجای جمعیت دشمن نگاه کند، به کدام طرف نگاه نکند و دندانش را چطور بگیرد. آن جا تمام احساس یک نظامی در حال جنگ را به محمد بن حنفیه آموختند. یکی از تعبیرهای بسیار زیبای امام این است که «اعر الله جمجمتک / جمجمه ات را به خدا عاریه بده.» این جا اعاره مجاز و استعاره است. می خواهد به ایشان بگوید که تو باید خودت را در قالب یک عاریه دهنده ببینی و خداوند را در قالب یک عاریه گیرنده و جمجمه ات را به او بسپاری. وقتی جمجمه ات را دست یک موجود قدرتمند مثل خدای متعال داده باشی مطمئن باش آسیبی به تو نمی خورد. به جنگ برو و برگرد، اعتماد به نفست بالا باشد و نترس. می خواهد این طور ترس را از جانش در بیاورد. وقتی این متن را نگاه می کنیم دیگر یک محمدبن حنفیه نمی بینیم؛ جمجمه را در قامت یک شیء عاریه دادنی گسست پذیر از پیکر یک آدم می بینیم، محمدبن حنفیه را به عنوان یک عاریه دهنده و خداوند تبارک و تعالی را یک عاریه گیرنده. خلق این مجازها واقعا خلاق و ابتکاری و فوق العاده زیباست.
در لایه سوم همین مجاز نکته ای درباره پیشگویی های امام هست. امام کنایه هایی دارند. ابن ابی الحدید در شرح خطبه غرا، خطبه 83، حرف خیلی جالبی دارد. می گوید: کاربرد آرایه های زیبا در لایه اول و دوم هو الطف ما یستعمله ارباب هذه الصناعه / لطیف ترین نوع کاربرد آرایه در زبان است. بعد می گوید: «هذه اللطایف و دقایق من معجزاته / به کار بردن این لطایف و دقایق در لایه اول زبان از معجزات علی ابن ابیطالب است.» جرج جرداق هم درباره امیرالمومنین می گوید: «علی ابن ابیطالب پیغمبر زبان است و آیت و معجزه او نهج البلاغه است. من با نهج البلاغه به اعجاز ادبی و زبانی علی ابن ابیطالب و پیامبربودن او در این عرصه ایمان آوردم.» این جا پیامبر تعبیری مجازی است. ما هم از او نمی پذیریم اگر بگوید علی ابن ابیطالب پیامبر است. علی ابن ابیطالب وصی پیامبر است و این هم مقام کمی نیست. این متن واقعا احساس مخاطب را با خود کامل همراه می کند و بسیار هنرمندانه به کار رفته. این خلاصه ای از این وضعیت است. معتقدم به تفکیک می شود درباره تحلیل این سه لایه پایان نامه ها و کتاب ها نوشت.
فرمودید بخشی از این زیبایی ها با معیارهای بلاغی اثبات شدنی نیست و ابزار دیگری برای تحلیلش نیاز است.
بله. اجمالاً بگویم نکته ای داریم در غافلگیرکنندگی. امروزه می گویند یکی از مولفه های زیبایی متن این است که غافلگیرکننده باشد. یعنی چیزی بیاید که مخاطب فکرش را نمی کرد. مثلا در زبان فارسی می گویند «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو!» این یک ضرب المثل است. آقای محدثی در یکی از نوشته هایش خیلی زیبا و غافلگیرکننده گفته بود: برای آن که رسوای جماعت نشویم همرنگ جماعت رسوا می شویم. این متن غافلگیرکننده است. این غافلگیرکنندگی یکی از عناصر است و به صورت عجیبی در نهج البلاغه دیده می شود. بسیار هم زیباست. مثلا یک کسی پیش امام دنیا را مذمت کرد. امام (سلام الله علیه) کسی است که همیشه مذمت کننده دنیا بوده و در همه جای نهج البلاغه کلماتش دیده می شود. شاید انتظار ما و آن شخص هم این بود که وقتی دنیا را مذمت می کند امام بگویند که جانا سخن از زبان ما می گویی. ولی امام چه فرمودند؟ «ایها الذام للدنیا المغتر بغرورها المخدوع باباطیلها اتغتر بالدنیا ثم تذمها.» یعنی تو اول خودت گول دنیا را می خوری بعد دنیا را مذمت می کنی؟ شما که می خواهی درباره دنیا داوری کنی چرا به حرف های دنیا گوش نکردی و نگاه نکردی که دنیا به تدریج دارد تو را پیر و شکسته و فرتوت می کند و توجه نکردی که دنیا پدرت را کشت. دنیا قبر مادر و پدرت را به تو نشان داد. این برخورد غافلگیرکننده است. آن هم از منظر فکر و اندیشه نه از منظر احساس و تخیل خالی. خیلی جالب است. جای دیگر می فرماید: «حقا اقول ما الدنیا غرتک لکن بها اغتررت.» یعنی این تویی که گول دنیا را می خوری. دنیا گول نمی زند. تو دنیا را به یک چیز گول زننده تبدیل می کنی. آن وقت با این پرسش جدید مواجه می شویم که یا امیرالمومنین پس شما چه چیزی را مذمت می کنید؟ آن که مذمت می کنید چیست؟ این باید در فهم معرفتی نهج البلاغه تحلیل بشود. در واقع یک پرسش معرفتی است که توجه زیبایی شناختی نهج البلاغه برای ما به وجود می آورد. این غافلگیرکنندگی یکی از مولفه های نهج البلاغه است.
این غافلگیری را بیشتر تحلیل کنید! مثلاوقتی آن شخص دنیا را مذمت می کند، امام درمقابل به تعریف ازدنیا می پردازد واین با جملات حضرت که مدام دنیا را سرزنش می کنند منافات دارد؟
موقعیت امام با ما فرق می کند. امام همه پندهای دنیا را گرفته. یعنی اگر دنیا به امام باید پند می داده که «دیگران دارند کشته می شوند و می میرند و فرسوده و پیر می شوند تو هم پیر و فرسوده خواهی شد و از دنیا خواهی رفت» امام همه پندها را گرفته. نیز در نسبت امام با دنیا خودفریبندگی وجود ندارد. این تفاوتی است که بین امام و دیگران وجود دارد. این امکان وجود داشت که دیگران فریب بخورند و خودشان را با امام مقایسه کنند در حالی که امام در چند جای نهج البلاغه فرموده: «لایقاس بنا اهل البیت احدٌ / هیچ کسی با ما نباید مقایسه بشود.» این خوف وجود داشته که امام احساس کرده دیگران ممکن است خود را با امام مقایسه کنند. لذا امام فرموده: آن حرفی که من می زنم در مقام بالایی است. من حق دارم دنیا را مذمت کنم چون هرگز دچار خودفریبی به وسیله دنیا نشده ام اما شما دچار خودفریبی به وسیله دنیا شده اید. اول خودفریبیتان را با دنیا حل کنید و آن پیغام هایی که دنیا به شما می دهد را بگیرید. «ما اکثر العبر و اقل الاعتبار.» بروید عبرت پذیری تان را درست کنید و برسید به سطحی که دنیا اصلا از شما طلبکار نباشد. آن موقع بیایید تا بگویم باید با دنیا چه کار کنید.
نکته دیگر آرایش عددی واژه هاست. حتی در نقد ادبی جدید هم از این بحث نمی شود. خیلی جالب است امام در مقدمه نامه 31 به فرزندش برای خود هفت صفت و برای فرزند چهارده صفت می آورد. عجیب این که هیچ شارح نهج البلاغه جز ابن میثم بحرانی نپرسیده چرا هفت و چرا چهارده. ایشان ما را با این سوال مواجه کرده که چرا هفت صفت و چرا چهارده صفت. ایشان جواب جالبی داده. ولی به نظر من نکته بسیار معناداری که در این تعدد زیبا وجود دارد این است که امام در مقدمه این نامه توضیح داده من در آخر عمرم به کسی جز خودم فکر نمی کنم و در مرحله پایانی عمرم هستم و دارم به آخرتم نگاه می کنم و برای رفتن آماده می شوم. ولی در این فضا تو، فرزندم، این قدر برایم مهم بودی که تو را مثل خودم دیدم و برایت این نامه را نوشتم. آن وقت در این فضا خود را به هفت صفت و فرزندش را به چهارده صفت توصیف کرده. شاید می خواهند به ما بفهمانند خودم را هفت بار می بینم ولی فرزندم را چهارده بار. لذا در همین نامه می گویند: «دیدم تو هم بعضی از من هستی. بل وجدتک کلی / بلکه دیدم کل من هستی.» این آرایش عددی واژه ها نشان می دهد که تعداد صفت ها هم در نهج البلاغه حساب کتاب دارد. این قدر متن دقیق است. بلاغت کلاسیک ما اصلا ابزاری برای شناسایی و بررسی این چیزها ندارد.
مساله جالب دیگری که وجود دارد ابهام در مواقع نیاز است. عجیب است امام انتقاداتی بسیار جدی علیه خلفای قبل از خودشان داشتند که در نهج البلاغه هم منعکس شده. ولی ظاهرا به خاطر اقتضائات آن موقع جهان اسلام اختلافات خودشان با خلفا را با زبان بسیار ابهام آمیز و فوق العاده هنرمندانه ای بیان می کردند. مثل اقتضائات الان جهان اسلام که هم امام هم مقام معظم رهبری اصرار دارند بعضی مطالب عریان گویی نشده و به جلسات همگانی کشیده نشود و کمتر روی نقاط اختلاف دست گذاشته شود. من به خاطر بعضی شبهات ناچار شدم این را در مقاله مفصل «رفتارشناسی خلفا در نهج البلاغه از دیدگاه علی ابن ابیطالب» توضیح بدهم. آن مقاله امسال منتشر می شود. این قدر این ابهام وجود داشت که بعضی ها به نظرشان آمد امام واقعا با خلفا همراه و همدل بود. من دیدم این ابهام دارد فریبنده می شود. مجبور شدم این ها را توضیح و به نحو ابهام نشان بدهم.
از اشراف وقدرت امام علیه السلام بر روی حروف در خطبه ها بفرمایید؟
کاربرد فوق العاده دقیق حروف جر نیز عجیب است. این اشراف و قدرت امام روی حروف را می رساند. حروف جر در عربی و زبان های دیگر حروف اضافه است. حروف اضافه عنصر چندان مهمی در زبان نیست. یعنی در نقد ادبی زبان چندان به آن دقت نمی شود. ولی برای امام همان حروف اضافه و حروف جر کارکرد زیباشناختی و معناشناختی همزمان دارد. یعنی همان سه لایه روی همدیگر را بسیار عجیب نمایان می کند. یک نمونه اش جمله کوتاهی از خطبه 82 نهج البلاغه است که سید رضی را شدیدا به وجد آورده. می گوید: «من ابصر بها بصرته و من ابصر الیها اعمته / کسی که به وسیله دنیا به چیزهای دیگر نگاه کند، دنیا او را بصیر می کند ولی کسی که به دنیا نگاه کند و پایان نگاهش دنیا باشد و بعد از دنیا چیزی نبیند، دنیا او را نابینا می کند.» تمام این کارکرد را امام با حرف جاره «با» و «الی» پدید آورده اند. این قدرت زبانی امام را نشان می دهد که اصلا در بلاغت کلاسیکمان ابزاری برای بررسی اش نداریم. این همه زیبایی در نهج البلاغه گم شده.
بهتر است برای زیبایی هایی که ابزاری برای بررسی اش نداریم ابزاریابی و نهایتاً زیبایی ها را کشف کنیم. سید رضی به وجد آمده و در تحت این خطبه معنایی پیدا کرده و می گوید این افقی از معنا را باز کرده که هرچه در آن کار شود باز هم جای کار دارد. شبیه این مسئله در نامه 31 هم وجود دارد. امام در نامه 31 تصویر زیبایی درباره مسیر ما به سوی جهان آخرت و مرگ نشان می دهند. آن جا گفته اند: «اعلم ان امامک عقبه کئودا المخف فیها احسن حالا من المثقله و المبطی علیها اقبح حالا من المسرع / بدان در مقابلت گردنه بسیار سختی است. کسی که بارش سبک است در این عقبه حالش از آدم سنگین بار بهتر است. و کسی که کند می رود حالش از کسی که تند می رود بدتر است.» این جا مخف که بارش سبک است را با «فی» به کار می برند و برای کسی که بارش سنگین است «علی». این خیلی نکته دارد که برای چه کلمه ای چه حرف اضافه ای به کار می برند. مخف آدم سبک بال است که مثل پر کاه در مسیر می رود ولی آدم سنگین بار زیر بار یک فشار عمودی است و به روی سطح مسیر فشار داده می شود. این چینش های هنرمندانه و زیباشناسانه با آن لایه سوم اندیشه ارتباط عجیبی دارد و اصلا ابزاری برای بررسی اش نداریم.
علاقمندیم از موسیقی کلام امام (ع) بشنویم.
مطلب بسیار غریب دیگر موسیقی کلام امام هست. در بدیع سنتی و بدیع کلاسیک موسیقی کلام در حد موازنه، سجع و این آرایه ها بررسی شده. ولی امروزه بحث جدیدی در موسیقی کلام به وجود آمده. در موسیقی کلام می گوییم کلمه هایی که به کار می بریم غیر از این که معنا منتقل می کند آوایی هم به وجود می آورد. آیا کسی می تواند آوای کلمات سخنش را قبل از به کار بردن آن ها، رصد کرده و موسیقی سخن را پیشبینی و مهندسی کند و همه را به صورت خودخواسته اداره کند؟ به آوای «ز» در این شعر منوچهری دامغانی دقت کنید: «خیزید و خز آرید که هنگام خزان است / باد خنک از جانب خوارزم وزان است». ببینید این همه «ز» فضایی به وجود می آورد که می گویند شاید صدای زردی و پاییز باشد. سعی می کنند این را به معنا ربط دهند. در زبان امام طوفانی از زیبایی موسیقی الفاظ وجود دارد. تازه این نهایت هنر نیست که کسی بتواند در کنار معنای کلمه هایش آوای کلمه هایش را هم مدیریت کند. این خوب است اما نهایت هنر نیست. اوج هنر آن است که موسیقی و آوای تولیدشده هارمونیک و منظم به وسیله هجاهای کلمات یک احساس را منتقل می کند و معنا هم داشته باشد. هنر این است که گوینده بتواند احساس و معنا را دقیقا با معنای متن مرتبط کند. یعنی به جای یک سویه ای از الفاظ معنادار، دوسویه ای از آوا و معنا پدید می آورد که در این دوسویه، آوا و معنا با هم هماهنگ و مکمل همدیگرند. مثلاً امام (سلام الله علیه) بعد از عثمان که اوضاع را در دست گرفتند به مردم می گویند تقسیم موقعیت ها، اموال و مناصب بر اساس استحقاق ها نبوده. شما را باید جابجا کنم. بعضی ها رفته اند بالا که باید پایین بیایند. می گویند: «لتبلبلن بلبلتاً و لتغربلن غربلتاً». این عبارت را برای کسانی که اصلا عربی نمی دانند می خوانم و می پرسم چه احساسی به آن ها منتقل می شود؟ می گویند حس بالا و پایین شدن. معنای متن هم همین است. کاملا معنا با آوا مطابق است. لذا این را هماهنگی آوا با معنا می دانیم که هنرمندانه انتخاب می شود. همه این ها را به آن حرف ابن ابی الحدید ضمیمه کنید که گفته بود این ها ارتجالا در کلام علی ابن ابیطالب اتفاق افتاده. اگر او روی این ها کار می کرد و بعد تحویل جامعه می داد آن وقت چه می شد. این فضای موسیقی متن هم هست. فضاهای دیگری هم هست که دیگر سخن را کوتاه می کنم.
بپردازیم به زیبایی های لایه سوم یعنی عالم اندیشه و فکر امام.
بله. برای این که زیبایی های اندیشه ای و حکمی امام را دریابیم اول باید امام را بشناسیم. باید ببینیم این نیکو از کدام نیکو صادر شده. شیخ محمود شبستری می گوید: «ز نیکو هرچه صادر گشت نیکوست.» اول باید بدانیم نیکویی اندیشه و علم امام در چه حد است. قرآن می گوید آصف بن برخیا توانست در یک پلک به هم زدن تخت بلقیس را از سرزمین سبا پیش سلیمان بیاورد. «عنده علم من الکتاب / علم اندکی از کتاب داشت که توانست این کار را بکند.» حاکم نیشابوری وقتی به این آیه می رسد می گوید: آصف بن برخیا علمٌ من الکتاب را داشت که آن کار را کرد ولی قرآن می گوید همه علمُ الکتاب نزد علی ابن ابیطالب بود. این علی ابن ابیطالب در برابر ماست. یعنی ما در نهج البلاغه در برابر اوییم.
نکته دوم این که امام بارها در نهج البلاغه به این اشاره کرده اند. از جمله در آن حکمت معروف فرموده اند: «ان ههنا لعلماً جماً لو اصبت له حمله / ای کاش می توانستم کسی را پیدا کنم که این علم را به او تحویل بدهم.» در جای دیگری فرموده اند: «والله لو شئت ان اخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولجه و جمیع شأنه لفعلت ولکن اخاف ان تکفروا فیّ برسول الله / اگر می خواستم می توانستم درباره تک تک انسان ها بگویم از کجا می آیند و به کجا می روند و تمام شئونشان چیست. ولکن می ترسم این ها را از من بشنوید و به رسول الله کافر بشوید و من را بالاتر از او بدانید.» یعنی به خاطر من به رسول الله کافر بشوید. بعد می گوید: نمی توانم این ها را به همه بگویم لذا در گوشی به کسانی که تحملش را دارند می گویم که دچار اشتباه نمی شوند و مرا بالاتر از پیامبر نمی دانند. ما در لایه اندیشه با یک علم و عالم این طوری مواجهیم. ایشان در جای دیگری فرموده اند: «انی اندمجت علی مکنون علمٍ لو بحت به لاضطربتم اضطراب الارشیه فی الطوی البعیده.» یعنی علمی را در من مخفی کرده اند که اگر اندکی از آن را به شما بگویم تمام چهار ستون بدنتان به لرزه خواهد افتاد. مثل بند دلو که وقتی دلو به ته چاه می رسد، شروع به لرزیدن می کند. یعنی تمام تمام هیکل و سلول هایتان به لرزه خواهد افتاد. با علمی اینچنین در نهج البلاغه خدمت امام هستیم.
این علم در نهج البلاغه چه بازتاب هایی دارد؟
مثلاً ایشان به مردم بصره فرمودند: «ارضکم قریبه من الماء بعیده من السما / سرزمین شما به آب نزدیک است ولی از آسمان دور است.» شاید آن زمان مردم بصره برداشتشان از متن امام این بود که به آب نزدیک ولی از آسمان، به عنوان نماد رحمت الهی، دورند. مدت ها می گذرد. قرن ششم ابن ابی الحدید این جمله را چنین معنی می کند که منجمین ثابت کرده اند دورترین نقطه کره زمین از معدل النهار خورشید شهر بصره است. یعنی علی ابن ابیطالب (ارواحنا فداه) اندیشه را در آن لایه زیر قرار داده و در لایه رو لفظی چیده بود که برای مصرف کنندگان معاصرش معنا شود. اما آن لفظ طوری مهندسی شده بود که برای آیندگان به نکته دیگری اشاره داشته باشد. شما در این تراز هنر نمی توانید پیدا کنید که این طور بذولانه علمش را در اختیار قرار می دهد. کاملا فرامکانی و فرازمانی حرف می زند. فقط مردم بصره را مخاطب در نظر نمی گیرد. این علم است که می دیده. فرمود: «والله لو کشف الغطاء ماازددت یقیناً / اگر همه پرده ها برای من کنار بروند چیزی عوض نمی شود. همه چیز را از قبل می دانستم.» او می دانست دورترین نقطه کره زمین از معدل النهار خورشید شهر بصره است. یکی دیگر از پیشبینی های علمی عجیب ایشان این که وقتی پیامبر را توصیف می کنند می گویند: «اختاره من شجره الانبیا و ذوابه العلیا و سره البطحا / خداوند پیامبر را از درخت انبیاء و ناف بطحاء انتخاب کرد.» این مجاز الان در ایران رایج است. مثلاً می گویند بچه ناف فلان جا هستند. این تعبیر را امیرالمومنین قبلا در نهج البلاغه به کار برده اند. می گویند: خداوند پیامبر را از ناف بطحاء، سرزمین مکه، انتخاب کرده. معتقدم بین ناف و کعبه شباهت وجود دارد که این شباهت آن موقع برای مردم قابل درک نبوده ولی الان قابل درک است. آن یاخته اولی که در جنین انسان به وجود می آید چیست؟ همان سلول ناف است. اصلا جنین انسان از ناف شروع به تکثیر شدن می کند. شهر مکه هم از ناف شروع به تکثیر شدن کرده. امام بی جهت این را نگفته. در دحو الارض هم می گوییم کره زمین از مکه شروع به توسعه یافتن کرده. امام بی جهت مکه را به ناف کره زمین تشبیه نمی کند. آن زمان مخاطبان اندازه خودشان می فهمیدند. برای ما هم سهم خودمان را گذاشته اند. امام این طور می تواند اندیشه ای در زیر گفتارش قرار بدهد که سهم آیندگان را لحاظ کند. این رویش سه گانه لایه ها روی همدیگر واقعا طوفان زیبا ایجاد می کند. ابن ابی الحدید ذیل استعاره «اعر الله جمجمتک» تحلیلی ارائه داده و می گوید: امام می توانست به محمد بن حنفیه بفرماید بع الله جمجمتک. یعنی جمجمه ات را به خدا بفروش. ولی چرا گفت اعر؟ چون می دانست محمد بن حنفیه در این جنگ کشته نمی شود. جمجمه را می دهد که پس بگیرد. در عاریه پس می گیرند ولی در بیع نه، مثلاً بهشت را به جایش می گیرند. بعد خودش به وجد می آید می گوید: «هذا من ملاحم علی ابن ابیطالب / این از پیشگویی های علی ابن ابیطالب است.» این فضای اندیشه ای امام است. پیشگویی هایش هم تئوریک و علمی است و هم در فضای غیرتئوریک و احوال شخصی. مثل پیشگویی امام درباره خوارج. امام فرمودند: شما این ها را در جنگ نهروان کشتید همه از بین رفتند. من این ها را کشتم ولی باقی مانده هایشان نسل اندر نسل دزد و راهزن می شوند. ابن ابی الحدید به عنوان مورخ وسوسه می شود یک کار تاریخی کند ببیند این ها واقعا چنین شده اند یا نه. چندین صحفه در این باره نوشته که فلان کس از نوادگان فلان خارجی عصر علی ابن ابیطالب بود که در فلان تاریخ و فلان جا مشغول راهزنی بود. این راهزن نسلش به فلان طایفه از خوارج می رسید. ابن ابی الحدید همه این ها را ردیابی و رصد کامل تاریخی کرده. بعد آخر دوباره به وجد آمده و گفته: «هذا من ملاحم علی ابن ابیطالب». این اندیشه واقعا در آن لایه زیرین است. این پیشگویی های امام یک بُعد زیبایی شناختی دارد و اندیشه در لایه زیرین است. در فاز اندیشه جرج جرداق روی یک نکته ای دست گذاشته. می گوید: علی ابن ابیطالب روی کلیدی ترین دردهای مشترک همه انسان ها در طول زمان های تاریخ دست گذاشته. انسان در طول تاریخ از بی عدالتی، ظلم حاکمان، مظلومیت بعضی حاکمان در برابر مردم ناسپاس و زیاده خواهی اطرافیان حاکمان رنج می برد. عجیب این که امام در زمان حرف می زند ولی در عین حال در زمان حرف نمی زند. امام این پارادوکس را محقق کرده. یعنی همان جمله ای که خطاب به مردم کوفه می گوید را در هر جای دیگر می توانید خطاب به کسانی که قدر حاکم دینیشان را نمی دانند بگویید. یعنی مکانمند و زمانمند برای مخاطبان خاص حرف می زند ولی در عین حال زبانش، فرامکانی و فرازمانی است و جمله هایش را در جای دیگر و خطاب به کس دیگری می شود گفت. یعنی تجرید بعضی از خصوصیات در عین داشتن خصوصیات. این واقعا نکته عجیبی است که در نهج البلاغه شدیدا وجود دارد. از جمله مفاهیم فرازمانی، که درد همه تاریخ بشریت است، مرگ است. امام (علیه السلام) در نهج البلاغه مفصل سعی کرده نگاهش به مفهوم مرگ را بیان کند. نگاهی بازدارنده، شوق آفرین، رعب آور، وحشت آور، درهم شکننده و تامل برانگیز. نگاهش همه این وضعیت ها را دارد. این وضعیت در توصیف مفهوم مرگ وجود دارد. فرازمانی و فرامکانی بودن فضای اندیشه و دست گذاشتن روی دردهای مشترک انسان نیز نکته جالبی است.
امیرالمومنین (ع) درنوع دوستی بی نظیر است این نوع دوستی در نهج البلاغه خود را چگونه نشان می دهد؟
نکته خیلی مهم دیگر مساله نوع دوستی است. امام (علیه السلام) در نامه 53 به مالک اشتر معروف فرموده اند: «علیه مردم سبع ضاری نباش! با زیردستانت درنده خویی نکن! چون مردم زیردست تو.. اما اخ لک فی الدین و اما نظیر لک فی الخلق / یا برادر دینی تو هستند و مثل تو مسلمانند یا هم نوع تو هستند.» امام سعی می کنند مالک اشتر را متوجه مسئولیت نوع دوستانه اش نیز بکنند. نکته جالب دیگر در نوع دوستی امام این که فرموده اند: «من اسخف حالات الولاه عند صالح الناس ان یظن بهم حب الفخر / پست ترین حالت برای یک حاکم این است که آدم های درست، نه مردم نادرست، در باره او فکر کنند که طالب فخر است و حب مقام دارد و متکبر است.» البته ارذل الناس ممکن است هر فکری درباره حاکم بکنند که مهم نیست. این حس نوع دوستی امام است. امام می خواهد بین خود و مردم زیردستش مساوات را به وجود بیاورد. می خواهد بگوید اگر روزی دیدید من حب دارم، آن روز روز سخیف شدن من است. در حقیقت دارد خودش را نشان می دهد که من هم سطح شما هستم. این حالت نوع دوستی واقعا وجود دارد. در جاهای مختلف نهج البلاغه این مسئله دیده می شود. انصاف درباره خوارج بسیار زیباست. فرمود: «لا تقتلوا الخوارج من بعدی / خوارج را بعد از من نکشید چون خوارج دنبال حق بودند اما اشتباه کردند. این ها فرق می کنند با معاویه که دنبال باطل بود و به آن رسید.» امام دشمنش را این طور طبقه بندی می کند و می گوید من دشمنی به نام معاویه دارم که دنبال باطل بوده و به آن رسیده ولی یک دشمن دیگر هم به نام خوارج داریم که این ها دنبال حق بودند ولی اشتباه کردند. این انصاف ورزی با دشمن در خطبه 206 هم وجود دارد؛ شامی ها همیشه به امیرالمومنین فحش می دادند. چند صحابی امیرالمومنین ناراحت شدند و فحش آن ها را جواب دادند و مقابله به مثل کردند. امام خطبه خواندند که «انی اکره لکم ان تکونوا سبابین / من در شان شما نمی بینم فحاش باشید.» بعد توضیح دادند که این شامی ها اشتباه می کنند. به جای این که فحش بدهید دعا کنید هدایت شوند که ما خونریزی نکنیم. از خدا بخواهید آن ها را هدایت کند. این نگاه انسان دوستانه به دشمنی است که تبلیغات مسموم، فحاشی، سب و نفرین علیه علی ابن ابیطالب می کند و شمشیر کشیده.
اگر نکته دیگری هم مانده بفرمایید !
نکته پایانی این که در فاز اندیشه گفتیم که لایه اندیشه ای کلام زیبا باید به عقل تلنگر بزند. امام یک تلنگر بسیار زیبا به فیلسوفان و متکلمان، به عنوان پیغمبران عقل، می زند. ما در فلسفه و کلاممان اصرار داریم که یکی از راه های شناخت خداوند از طریق مخلوقاتش است. مثل برهان نظم و استدلال های شبیه به این. فقط متکلمان ما این را نمی گویند؛ متکلمان ادیان دیگر هم یکی از راه های اثبات خدا را همین می دانند. امام با زیبایی زبانی فوق العاده، یعنی با دو لایه رویی خیلی خوب، فرمودند: «سبحانک ما اعظم ما نری من خلقک / خدایا بسیاری مخلوقاتت را دیدیم که بسیار بزرگند.» این «ما نری» خیلی مهم است.
باید از این جا نتیجه بگیریم که تو خدای بزرگی هستی. این نتیجه ای است که متکلمان و فیلسوفان می گیرند. ولی امام فرمودند: «و ما اصغر کل عظیمه فی جنب قدرتک / و هر موجود عظیمی در برابر قدرت تو بسیار کوچک است.» در حقیقت فیلسوفان و متکلمان این تلنگر را به عقل ما زده اند که یک وقت گول نخورید و فکر کنید بزرگی خدا به اندازه بزرگی آن هستی است که می بینید. هستی و کهکشان هر چقدر بزرگ و پیچیده باشد «اصغر فی جنب قدرتک». این به عقل فیلسوفی که ذهنش با برهان نظم انس گرفته و ممکن است فریب بخورد تلنگر می زند. این زیبایی ها را در حدی که به عقل خداوندگاران عقل مثل فیلسوفان و متکلمان تلنگر بزند می بینیم.
بازخوانی علم لغت در گفتگو با استاد ملکی نهاوندی
رضا ثانی
اشاره:
محمد ملكي نهاوندي در سال 1354 در نهاوند متولد شد. او در سال 1369 وارد حوزه علميه قم شد و در مدرسه شهيدين مشغول تحصيل شد. حضور بيش از ده سال در درس هاي خارج فقه و اصول حوزه و بهرمندي از دروس بزرگاه حوزه، گذراندن دوره دكتري علوم و قرآن و حديث، بيش از 15 سال تدريس در سطوح يك، دو، سه و چهار حوزه، و مراكز مختلف دانشگاهي، تاليف چند كتاب و مقاله علمي پژوهشي، و عضويت در گروههاي مختلف علمي حوزه و دانشگاهي؛ از جمله سوابق علمي نامبرده مي باشد.
طراحي و اجراي چند طرح آموزشي در زمينه ادبيات عرب و طراحي نظام آموزشي لغت عرب از جمله فعاليت هاي وي در زمينه ادبيات عرب مي باشد.
ایشان هم اكنون معاونت پژوهش مدرسه علميه معصوميه قم را به عهده دارد.
رهنامه: این شماره مجله را به ادبیات عرب اختصاص دادیم. پرسش ابتدایی ما از شما این است که دانش مفردشناسی چه تعریفی دارد؟
استاد: علم مفردشناسی با نامهای دیگری از جمله فقهاللغه، مفردات قرآن، تفسیر مفردات، واژهشناسی و نظایر آن شناخته میشود. اینها اصطلاحاتیاند که تا حدودی با دانش مفردشناسی هممعنا هستند، اما واژه مفردشناسی، شامل سلسله برنامههایی میشود که با آن میتوان واژههای زبان عربی را شناسایی کرد و به مفهوم واقعی معنا رسید. امروزه تا حدودی این دانش جا افتاده و با همین عنوان مطرح است.
سؤالی که در اینجا مطرح میشود، این است که جایگاه بحث مفردشناسی در مبحث ادبیات عرب چیست؟ باید توجه کرد که مفردشناسی زیر مجموعه ادبیات عرب نیست، بلکه دانش مستقلی در عرض ادبیات است، هر چند جایگاه ویژهای در ادبیات دارد؛ چرا که ادبیات عرب را بدون فقه اللغه، لغتشناسی و مفردشناسی، نمیتوان به خوبي یاد گرفت.
رهنامه: مفردشناسی با دیگر علوم، از جمله ادبیات چه ارتباطی دارد؟
استاد: زبان عربی غیر از ادبیات عرب است. در واقع، ادبیات یکی از زیر مجموعههای زبان عربی است. متأسفانه امروزه بحث مفردشناسی که در حوزه مطرح میکنند و میشناسند، بحثی جامع نیست و به شکلی آن را طرح میکنند که ارتباطش با زبان عربی، بسیار اندک است. در واقع، بحث لغت یا مفردشناسی را به معنا کردن واژههای زبان عربی خلاصه میکنند. این در حالی است که دامنه واژهشناسی خیلی گستردهتر است. بسیاری از مقولههایی که در زبان و ادبیات عرب وجود دارد، به سماع برگشت دارند؛ یعنی کلماتی که از عرب شنیده شده و تنها جایی که به صورت کامل به آنها پرداخته شده، «معاجم» است و معاجم یکی از منابع علم مفردشناسی به شمار میرود. در واقع، اگر بگوییم لغت و مفردشناسی یکی از پایههای ادبیات عرب است، سخن گزافی نگفتهایم؛ زیرا یکی از وظایف مفردشناسی، شناساندن سماعهای ادبیات عرب است. شناخت مصادر ثلاثی مجرد که بحث مهمی به شمار میرود، شناخت متعدی یا لازم بودن یک فعل، که خیلی کاربرد دارد، شناخت اینکه یک فعل ثلاثی مجرد، مثل ضَرَبَ در چه ابوابی از ثلاثی مزید به کار رفته است، همگی به وسیله سماع به دست میآیند و در حیطه علم لغت و مفردشناسی قرار دارند. این بخش اندكی از ارتباط بحث مفردشناسی با ادبیات عرب است، اما این علم به طور كلي در زبان عربی کاربردهای بیشتری دارد. زبان عربی، زبان اشتقاقات است؛ زبانی با ظرایف بسیار است. در چنین زبانی، نقش واژهها فوقالعاده اهمیت پیدا میکند و نیاز است به دانش شناخت واژهها مسلط شویم و تسلط بر اين دانش با توجه به ظرایف و دقایقی که در این زبان است، جز از راه دانش مفردشناسی به دست نمیآید. از این رو، بحث مفهومیابی یا معنایابی یکی از کارهای مفردشناسی در زبان عربی است و میتوان گفت که نتیجه کار مفردشناسی است، اما دامنه مفردشناسی خیلی وسیعتر از مفهوميابي است. در واقع، دانش مفردشناسي داراي فروع گوناگون و مهمي است.
برای نمونه، دو مطلب را طرح میکنم. مطلب اول بحث اصول معنایی است که بحث مهمی است و لغوی قهاری، مثل ابن فارس را مجبور کرده آنچه در بحث لغت در چنته دارد، در اين بحث وارد ميدان كند و بحث اصول معنايي همه لغات عربي را در كتاب مغاييس اللغه مطرح سازد.
رهنامه: لطفاً درباره اصول معنایی توضیح بدهید.
استاد: در اصول معنایی، تمامي كلمات از مواد بررسي شده است تا مشخص شوند به چه معانی ریشهای و اصلی برمیگردند. در خیلی از موارد، تشخیص اصول معنایی، مثلاً در بحث مجازات، استعارات، کنایات یا فرآیند تغییر معنای یک کلمه از یک معنا به معنای دیگر، به ما برای شناخت معناي دقيق، کمک میکند. گاهی با مراجعه به ریشه معنایی بعضی از کلمات استفاده شده در احادیث و قرآن کریم، علت اینکه چرا آن کلمه در آن موقعیت به کار رفته را متوجه میشویم. بحث اصول معنایی که ما از آن غافلیم، از شقوق فهم معناست و در ادبیات مطرح نشده، بلکه از مقولههای مفردشناسی یا دانش مفردات است. مثال دوم، بحث اشتقاق کبیر است. برخی استادان، اشتقاق کبیر را قبول ندارند و آقای ابن جنی را صاحب این قول میدانند، در حالی که این گونه نیست و اگر به نگهبانان لغت، که معاجم لغویون هستند، مراجعه كنيم، میبینیم اساس کارشان، به صورت عمده بر مبنای اشتقاق کبیر است. اشتقاق کبیر، یعنی خروج از ماده، یعنی ماده ضَرَبَ را نباید ضَرَبَ بدانیم، بلکه باید آن را «ضاد» و «را» و «با» بخوانیم، یعنی فقط حروف اهمیت دارند، نه ترتیب حروف و برای حروف، معنا قائل هستند. به همین دلیل، بین «ضرب» و «ربض» و امثالهم، اشتراک معنایی قائل هستند. میبینیم که قبول کردن این مبنا با قبول نکردن آن، تفاوت زیادی به وجود میآورد و خیلی از واژهها را میتوانیم تغییر معنایی بدهیم یا معانی دیگری را به آنها وارد بکنیم یا بعضی از معانی را که برای واژهای وارد دانستهاند، رد کنیم.
رهنامه: در واقع اشتقاق کبیر میگوید، ترتیب حروف اصلی در يك ماده لغوي مهم نیست و معنا به حروف اصلی برمیگردد؟
استاد: بله. همچنین در بحث ترادف، در بحث حقیقت و مجاز، در بحث اضداد و مقولههایی از این قبیل، زبان عربی دارای ظرایفی است که دانستن آنها برای فهم معنا لازم است. زبان عربی که زبان اشتقاقات است، زبان دین ما نیز است و ویژگیهایی دارد که در کمتر زبانی، این ویژگیها با یکدیگر جمع میشوند.
در بسیاری از زبانها، عبارات دارای ظرایف و دقت هستند، نه واژهها. مثلاً در زبان فارسی، عبارات جايگاه بيبديلی دارند و به همین دلیل، اشعاری که از حافظ و دیگر شعرای فارسی زبان بر جا مانده، ماندگار و جهانی هستند، اما در واژههاي فارسي، این ظرایف کمتر وجود دارد، در حالی که زبان عربی دارای ویژگیهای منحصر به فردی است و در مقوله واژه، زبان عربی، خیلی ممتاز است. قرآن نیز به دلیل عربی بودن، واجد این ویژگیهاست. از این رو میطلبد که به صورت همه جانبه وارد ویژگیهای لغات زبان عربی بشویم که این مورد با بحث مفردشناسی حاصل میشود.
رهنامه: جایگاه پژوهش لغوی را در دروس فعلی حوزه چگونه میبینید؟
استاد: این پرسش مهم است. وقتی با این نگاه به کتابها یا جلسات درس بزرگان مراجعه میکنیم، میبینم بزرگان خوب کار کردهاند و به شکلهای مختلفی به طلبهها در زمینه مفردشناسی و لغت، سفارشهای أکیدی میکنند، ولی مشکلی که وجود دارد، این است که تا امروز در حوزه، برای آموزشی کردن این مقوله مهم، یعنی مفردشناسی یا فقهاللغه، تلاشی انجام داده نشده است. در واقع، برای فراگیری کامل این دانش، هیچ برنامهای تدوین نگشته است. البته کتابهایی، نوشته و کارهایی به شکل مقطعی، انجام شده، اما این علم به صورت آموزشی در نیامده است. متأسفانه به همین دلیل طلبهها و همچنین استادان حوزه از این مقوله خیلی بیگانه هستند. برای نمونه، یکی از ابتداییترین پیشنیازها در بحث مفردشناسی یا واژهشناسی، شناخت منابع است و یکی از منابع مفردشناسی، معاجم لغت است و شناخت منابع در حدود یک پنجاهم بحث کلی آموزش مفردشناسی، سهم و اهمیت بسیاری دارد، ولی اگر آمار بگیریم، میبینیم بسیاری از طلبهها، اسامی مهمترین معاجم را هم نمیدانند. این در حالی است که شمار معاجم مهم و اولیه، بیش از ده مورد نیست. معاجمی که نویسندگان آنها مستقیماً با بادیهنشینها، که صاحبان لغت محسوب میشوند، مرتبط بودهاند و اقوالشان قابل استفاده است.
طلبهها، جوهری و کتاب صحاحش، ازهری و تهذیباللغهاش، ابن درید و جمهرهاش، خلیل و العینش را نمیشناسند. حتی اگر مقاییساللغه را به اسم معجم بشناسند، فکر میکنند کتابی لغوی است و لغت صِرف در آن آمده است و اصلاً این کتاب شناخته شده نیست. شاید ابن فارس را در مقام ادیب بشناسند، ولی به عنوان لغوی نمیشناسند. این در حالی است که او یکی از مهمترین کتابهای لغت را نوشته است. اگر این بیگانگی طلاب و عموم استادان را در نظر بگیرید، آن وقت متوجه جایگاه مفردشناسی در دروس فعلی حوزه میشوید و میفهمید امروز در چه مرحلهای هستیم.
رهنامه: علت وجود این فاصله و دوری از نظر شما چیست؟ آیا برای اینکه این توجه انجام بشود، باید شکل یا محتوای درسها و کتابها یا نوع درس خواندنها تغییر خاصی بکند؟
استاد: مسلماً همین طور است. اولاً عرض کردم که بزرگان ما خودشان پرونده لغوی خود را بستهاند. بیشتر کسانی که به من برای کار لغتشناسی و مفردشناسی مراجعه میکنند، دوستانی هستند که میخواهند کار علمی قوی انجام بدهند و برایشان دغدغه ایجاد شده است. این نشان میدهد، کسانی که کار علمی قوی میکنند، متوجه اهمیت این موضوع میشوند و دنبال حل آن نیز میروند. همان طور که بزرگان ما این کار را کردند، اما هزینه زیادی باید بپردازند؛ یعنی وقتی میتوان این تخصص مهم را با یک دوره خیلی کوتاه و فشرده یاد گرفت و ذخیره کرد، چرا باید عقب بیفتد تا زمانی که شخص در کارش به این مشكل برخورد. در آن وقت، پیدا کردن منبعی که از آن مطالب را فراگيرد و هم یافتن استادی که بتواند او را آموزش دهد، مشکلتر است. برای همین، وقت زیادی خواهد گرفت. همان طور که بنده برای یادگیری مفردشناسی، وقت زیادی صرف کردم. این در حالی است که اگر کسی بود که به من آموزش میداد، این مقوله، بسیار بسیار کمتر، وقت مرا میگرفت. علاوه بر صرفهجویی در وقت، ممکن است کسانی اصلاً وارد این وادی نشوند و این یک ضربه به شمار میرود و هنگامی که شخص به مراحل بالای علمی برسد، خلأ آن را احساس خواهد کرد که دیگر به هیچ شکل نمیتواند آن را پر کند.
رهنامه: به نظر شما، دلایل بیتوجهی به چنین مطلب مهمی چه بوده است؟
استاد: به نظر من مقدار زیادی از مشکل، مشکل ستادی است. همان طور که کارهای خیلی مهم دیگری نیز داریم که مثل همین به دلایل مختلف زمین مانده است، اما در مورد این موضوع، به نظر من یکی از دلایل اصلیاش این بوده که تا امروز، جایگاه آن به درستی تشریح نشده است.
رهنامه: این کمتوجهی چیزی نیست که به پنج، ده یا بیست سال گذشته مربوط باشد، بلکه بحثی است که در طول تاریخ دیده میشود. از ابتدای راهاندازی فقه و اصول و اجتهاد تا به امروز، خیلی به طور مستقیم به این بحث توجه نشده است و کسانی هم که کار کردهاند، به شکل غیر مستقیم به آن پرداختهاند.
استاد: الان حافظهام یاری نمیکند، اما در سابقه درسی بزرگانمان وجود دارد که لغت کار میکردهاند. باید توجه کرد که آن زمان مثل امروز نبوده که نظام درسی نوشته شده باشد. نظام درسی مربوط به دوران متأخر است. باید ببینیم چگونه هر یک از بزرگان، شاگردان خود را پیش میبردند. میدانیم که خیلی از بزرگان، به شاگردان خود لغت و تحقیق لغوی یاد میدادهاند. از این رو، توجه به اين امر مهم وجود داشته است، اما حالا که نظام درسی نوشته شده و میخواهند بر اساس نظام درسی طلبه را جلو ببرند، این درس مغفول مانده است که احیای آن نیز کار مشکلی نخواهد بود و در این زمینه کارهایی در حال انجام است و این بیتوجهی که تا الان احساس میشد، تا حدودی دارد برطرف میشود. من دارم میبینم که در مرکز مدیریت و در مراکز تخصصی، این دغدغه به وجود آمده است و انشاءالله سرانجامش این باشد که نظام آموزشی ما این بحث را قبول کند.
رهنامه: برای اینکه این بحث در میان طلاب و نیز در بین فضلای حوزه جایگاهش را پیدا کند، چه راهکارهایی را پیشنهاد میدهید؟
استاد: چند راه به ذهن بنده میرسد که خودم چند وقت اجرا کردم و خیلی هم اثر داشته است. شاید بتوانم عرض کنم که این چند سال بنده یک تنه در این زمینه ورود کردم و خیلی هم وقت گذاشتم. یکی از مهمترین عواملی که سبب ایجاد انگیزه و شناخت اهمیت این مسئله میشود، این است که از همان ابتدا طلابِ مدارس را با لغت و ارتباطش با ادبیات عرب آشنا کنیم. بنده الان گاهی برای طلبههای سطح سه و چهار، سؤالهایی مطرح میکنم که آنان نمیدانند جواب آنها را باید از کجا به دست آورند، یعنی طلبه پس از دوازده یا پانزده سال در حوزه نمیداند ثلاثی مجرد یا ابواب ثلاثی مزید فعلها را کجا میتواند پیدا کند. برای همین، از همان پایه اول باید به طلبهها گفته شود که قسمت عمدهای از ادبیات عرب در معاجم است و چند معجم نیز به آنها معرفی شود. در این صورت، طلبه اهمیت مسئله را میفهمد.
قرار دادن واحد درسی برای این درس، یکی از ضروریاتی است که باید انجام شود. اين مهم هنوز در سطح یک اعمال نشده است، ولی خبر دارم در سطح دو و سه، برخی مراکز تخصصی این درس را گذاشتهاند. این واحد باید از ابتدا در نظر گرفته شود. برگزاری جلسات توجیهی با استادان مدارس نیز بسیار سودمند است. عموم استادان ما، به ویژه استادان دوره ادبیات از این مقوله دور هستند. حتی میتوان برای استادان ادبیات عرب، کلاسهای علمی گذاشت و مفردشناسی را به ایشان یاد داد تا آنها به طلبهها یاد بدهند. این کار سبب میشود که استادان، انگیزه پیدا کنند و طلبهها را نیز به این سمت و سو بکشانند. در این قسمت، نقش استادان خیلی محوری است. برای همین، استادان باید در این زمینه، توجیه شوند.
رهنامه: آیا در این زمینه استاد کافی داریم، که به یک واحد درسی تبدیل شود؟
استاد: بله، تا الآن استاد کافی هست و زمینه آماده است.
رهنامه: پیشنیازها و مراحل یادگیری دانش مفردشناسی به شکل کاربردی چهطور است؟
استاد: بنده در زمینه آموزش مفردات قرآن یا واژهشناسی یا مفردشناسی، برنامهای طراحی کردهام که آن برنامه کاملاً شامل این چند گزینه که فرمودید، از جمله بحث پیشنیازها، منابع مفردشناسی و مراحل یادگیری مفردشناسی، به شکل کاربردی میشود. من این برنامه را هشت سال پیش طراحي کردهام و پنج سال است که به صورت جدی دارم آن را در همه سطوح، سطح یک، دو، سه و چهار و به شکل عمومی و خصوصی و به صورت کاملاً کاربردی اجرا میکنم. در این برنامه همه پیشنیازهای مفردشناسی و هر چه که در یک تحقیق یا بررسی لغوی به آن نیاز است، پیشبینی شده است.
یکی از پیشنیازها، شناخت منابع است. این منابع تا حدودی در بین طلاب ناشناخته است. امروزه طلبهها، نهایتاً معاجم لغت را میشناسند، اما افزون بر معاجم لغت، کتابهای غریب القرآن و غریب الحدیث نیز وجود دارد. کتابهای قوی و زیادی درباره غریب الحدیث داریم؛ کتابهای محکم و قهاری مثل النهایه ابن اثیر. همچنین کتابهای مفردات قرآن وجود دارد که امروزه متأسفانه به اسم معجم شناخته میشوند، مثل مفردات راغب و التحقیقِ جناب آقای مصطفوی که از دیگر منابع روایات مفسره لغت است. اشعار عرب نیز یکی دیگر از منابع است.
دیگر اینکه در بحث پیشنیازها، اصول مفردشناسی را مطرح کردیم. همانطور که بزرگان ما برای تفقه در فقه، یک سری اصول را قائل شدند و اصول فقه را طراحی کردند، در مفردشناسی نیز لغویان برای اینکه واژهشناسی کنند، اصول مفردشناسی را مطرح کردند که ناگزیر از شناختن این اصول هستیم، مثل اصل ترادف. برای نمونه، از کاربردهای بحث ترادف که در قرآن کریم کارآیی بسیاری دارد، این است که آیا کلماتی داریم که کاملاً هم معنا باشند یا نه. عموم بزرگان، ترادف در قرآن را قبول ندارند. گروه دیگری هم قبول دارند. یکی از کسانی که ترادف در قرآن را قبول ندارد، جناب آقای راغب است که به شدت منکر این مسئله است. میبینیم که عمده طلاب و پژوهشگران ما برای واژهشناسی در قرآن کریم، به کتاب مفردات جناب آقای راغب مراجعه میکنند و آقای راغب، بین کلماتی که در زبان عرب، هم معنا دانسته میشوند، اختلاف قائل میشود و برای دو واژه مترادف، دو معناي مختلف تعیین میکند. طلاب ما باید بدانند که او بر اساس مبنای خود عمل میکند. البته ایشان منکر ترادف در اشعار یا احادیث نیست، بلکه میگوید شأن خداوند متعال و قرآن کریم، بالاتر از این است که دو کلمه هم معنا را استفاده بکند، چون ممکن است اگر ترادف را قبول کنیم، آن کلمه قرآن را به شکل دیگری معنا کنیم.
بنابراین، اصول مفردشناسی یکی از پیشنیازهاست و من در برنامه آموزشی مورد نظرم، به این مطلب توجه کافی داشتهام.
رهنامه: با توجه به اینکه منابع زیاد است؛ قرآن، روایات، اشعار عرب و معاجم، اختلافات هم میتواند زیاد باشد. روش تحقیق در این منابع چگونه است؟ با توجه به اینکه مباحث در اینجا عقلی و استدلالی نیست و منابع نیز مشخص است، چه شده که یک نفر این مبنا و نفر دیگر، مبنای دیگری را اتخاذ کرده است؟ روش پژوهش در زمینه مفردشناسی چیست؟
استاد: یکی از مقولههای مفردشناسی همین اصول مفردشناسی است. در اصول مفردشناسی، مباحث اختلافی، مطرح و گفته میشود که چرا گروهی این مبنا و عده دیگری مبنای دیگری را پذیرفتهاند؟ چرا یک عده ترادف را قبول دارند و گروهی دیگر قبول ندارند؟ طبیعتاً در آنجا باید به مبانی دیگران اعتماد کنیم و سخن لغویون را برای خود حجت بدانیم یا باید خودمان کار کنیم و به نتیجه برسیم و صاحبنظر شویم. بیشتر پژوهشگران به این سمت نمیروند و شاید مثل خودِ ادبیات عرب که علمی ابزاری است و نیازی نیست که در آن به اجتهاد برسیم و میتوانیم به ادبا و نحویون اعتماد کنیم، در اینجا هم میتوانیم به یک سری از لغویون و صاحبنظران اعتماد کنیم.
این اختلافات مبانی و ادله آنها در برخی کتابها موجود است. برای نمونه، در کتاب المزهر جناب آقای سیوطی، بحثهای فقهاللغوی یا ابن جنی در الخصائص، اين بحثها را مطرح کرده است.
رهنامه: آیا امروز کتابهایی به عنوان منابع آموزش علم مفردشناسی، تألیف شده است؟
استاد: کتابهای خوبی نوشته شده است. من چند کتاب تألیف شده در دهه اخیر را دیدهام. منتهی مشکلی که این کتابها با آن دست به گریبانند، این است که هر کدام به بخش خاصی از مفردشناسی توجه کردهاند و هیچ کدام از این کتابها، یک نظام آموزشی هدفمند را برای مفردشناسی جامع یک واژه به مخاطب یاد نمیدهد. برخی کتابها فقط به اصول مفردشناسی پرداختهاند. برای نمونه، بحث ترادف و حقیقت و مجاز و بحثهای فقه اللغوی را مطرح کردهاند. بعضی دیگر در کتابهایشان فقط واژههایی را که خودشان بررسی کردهاند، طی مراحلی نوشتهاند و خواننده نمیتواند از آنها برنامهای جامع به دست آورد؛ حتی اگر آن درس را زیر نظر استاد بخواند. بعضی از این کتابها در مدارس تدریس میشوند. برای همین، کتابهای نوشته شده، در زمینه آموزش مفردشناسی جامع نیستند. هر چند کتابهای خیلی با ارزشی هستند، به ویژه که این کتابها در این زمان خلأ، نوشته شدهاند که هیچ کس به بحث واژهشناسی توجه نمیکند.
رهنامه: در برنامهای که داشتید، چگونه مراحل یادگیری مفردشناسی را تعریف کردهاید؟
استاد: اگر بخواهم نمایی کلی از مراحل را ترسیم کنم، در ابتدا سعی میکنیم پیشنیازها را به طلاب و پژوهشگران منتقل بکنیم و بعد از آن، سیر حرکتی به این صورت است که انتخاب واژه و بعد بررسی واژه از منابع اولیه، تطبیق آن بررسی با منابع ثانویه و سپس نتیجهگیری از این دو، و انتقال آن به کتابهایی است که معانی استعمالی را بررسی کردند، که کتابهای غریب القرآن و غریب الحدیث و مفردات قرآن و روایات مفسره و اشعار عرب هستند، تا ببینیم کتابهایی که معانی استعمالی را بررسي کردهاند، به کدام معانی رسیدهاند. این فرآیند سیری است که ما برای برنامه کامل مفردشناسی پیشبینی کردهایم. این برنامه را در کتابی که در دست تدوین دارم، به صورت کامل خواهم آورد.
رهنامه: بنابراین در بحث آموزش مفردشناسی، با فقدان کتابهای آموزشی و تدریسی روبهرو هستیم.
استاد: بله متأسفانه، اما اگر توفیقی باشد، داریم این کتاب را آماده میکنیم و امیدواریم این کار مقدمهای برای شروع کارهای خوب باشد، چون عزیزانی هستند که میتوانند در این زمینه خیلی خوب قلم بزنند.
رهنامه: به کارها و فعالیتهایی که در زمینه مفردشناسی انجام شده یا در حال انجام است، اشاره بفرمایید.
استاد: تا امروز کارهای متفرقهای انجام شده است. از جمله اینکه در سطوح عالی براي برخی رشتههاي تخصصي، واحد مفردشناسي در نظر گرفته شده است و غالباً کارگاههایی هم در مدارس درخواست میشود. الحمدلله امروزه درخواست كارگاه رایج است و ما در این زمینه مشغول هستیم. بعضی از عزیزان در گروه تدوین کتب درسی، به فکر تألیف کتاب فقه اللغه هستند. اطلاع دارم، فقه اللغه یا مفردشناسی به عنوان یک واحد درسی برای سطح یک تصویب شده است هر چند فعلاً اجرایی نشده و قرار است در برنامه جدید اجرایی شود. به نظر من الان به عنوان یک نیاز مطرح شده و حرکت نیز شکل گرفته است و امیدوارم تا چند سال آینده، انشاءالله از برنامههای قطعی طلاب باشد.
یک نکتهديگر اینكه متأسفانه یا خوشبختانه این بحث از مقولههایی است که حوزه در دورهای آن را رها کرده و حالا مراکز علوم اسلامی غیر حوزوی، زودتر از ما این بحث و این درس را شروع کردهاند. البته این خودِ طلبهها بودند که این بحث را به مراکز دانشگاهی بردند و به واحد درسی تبدیل کردند، ولی با وجود چنین دغدغهای، تا امروز نتوانستیم آن را در نظام درسی وارد کنیم و اين نشاندهنده این است که یک مقدار در ستاد با این مسئله مشکل داریم، با اینکه دغدغهاش سالیان درازی است که در بدنه حوزه ایجاد شده است.
در بعضی مراکز تخصصی حوزه دیدم که سرفصلها را از مراکز آموزشی عالی گرفتهاند، ولی باید توجه داشت که آن کار کامل نبوده و کار ناقصی است و ما میتوانیم در اینجا کارهای بهتر و عمیقتری انجام دهیم.
رهنامه: آیا در حوزههای علمیه، غیر از قم یا حتی خارج از ایران، روی این مباحث کار میکنند؟ آیا شما با کارها و فعالیتهای ایشان ارتباط دارید؟
استاد: بله. از چند مرکز استان به سراغ من آمدند و تابستان برای تدریس به استادان و طلبههای سطح یک و دو، به آنجا رفتیم. به اردوهای علمی تابستانی زیادی میرویم و این بحث را مطرح میکنیم. این علامت این است که دغدغه آن در عموم حوزه ایجاد شده است و امیدواریم به صورت ضابطهمند درآید. شاید یکی از علتهایی که مانع شده این بحث تاكنون وارد نظام درسي حوزه نشود، تغییراتی است که لازم است انجام بشود تا جا برای این درس در نظام درسی باز گردد. اين تغييرات تاكنون انجام نشده است. درسها باید جابهجا شوند و این کار به زمان نیاز دارد.
رهنامه: آیا علم مفردشناسی جامع تمام علومی است که به لغت میپردازد یا میتوانیم در عرض مفردشناسی، علوم دیگری را قرار دهیم که آنها نیز از ابعاد دیگری به لغت بپردازند؟
استاد: عرض کردم که عناوین مختلفی میتواند این دانش را معرفی بکند، مانند فقهاللغه، لغت، واژهشناسی، مفردشناسی، تفسیر مفردات و مفردات به تنهایی. نکته دیگر این است که تمام علوم اسلامی به یک معنا به زبان عربی بازمیگردند، یعنی منشعب از زبان عربی هستند. زبان عربی هم از واژهها و عبارات تشکیل شده است. برای همین، همه علوم اسلامی نیازمند واژهشناسی هستند.
رهنامه: سؤالم این است که آیا علومی وجود دارند که به واژه بپردازند، اما زیر مجموعه مفردشناسی قرار نگیرند؟ مثلاً ارتباط زبان عربی با زبان فارسی، زبان لاتین یا سایر زبانها یا مثلاً عدهای اعتقاد دارند ریشه تمام زبانها مشترک است. آیا چنین مباحثی که ممکن است در زمینه لغت مطرح بشود، در علم مفردشناسیای که مورد نظر شماست، طرح شده است؟
استاد: ما فعلاً در پیش نیازهای مفردشناسی، سه مطلب عمده را به عنوان پیشنیازهای اصلی در نظر گرفتهایم. معرفی منابع، معرفی اصول مفردشناسی و شناخت ادبیات و زبان عربی، اما همانطور که میدانید در هر علمی، شناخت تاریخچه آن علم و ارتباطش با دیگر علوم، امری ضروری است، ولی در این بحث مفردشناسی، ما در مرحله اول به سراغ این حواشی نرفتیم. چون امروزه مسئله مهم ما، اصل بحث نظام آموزشی است و در آن ضعف داریم. منشعب کردن مطالب و اضافه کردن مطالبی که به گونههای مختلف به بحث مفردشناسی کمک میکند، چیزهایی است که بعدها باید انجام بشود. ما هنوز در گام اول هستیم، وگرنه این مقولهای که شما فرمودید، نکاتی است که در بحث مفردشناسی خیلی لازم است و جزو دانش مفردشناسی است. در واقع، یکی از پیشنیازهای دانش مفردشناسی، شناخت ارتباطش با دیگر دانشهاست.
رهنامه: اگر نکتهای را لازم میدانید، اضافه کنید.
استاد: چون مخاطب شما دوستانی هستند که با دانش ادبیات عرب مرتبط هستند، چه به صورت تحصیل و چه به صورت تدریس؛ خواهش میکنم حتی اگر به این اندازه میتوانند، به مفردشناسی بپردازند که ارتباط ادبیات عرب با معاجم لغت را بشناسند و از آن دریغ نکنند. این بحث خیلی پر ارزش است و ندانستن آن خسران است. از استادان نیز میخواهم که این ارتباط را یاد بگیرند و به طلبههای خود آموزش بدهند و طلبهها بدانند که این بحث با اینکه خیلی ضروری است، یادگیری آن خیلی سخت نیست. معاجمی که اطلاعات مربوط به ادبیات را منتقل میکنند، معدود هستند. طلبهها باید آن معاجم را بشناسند و کار کردن با آنها را یاد بگیرند. از اینکه معجم عربی به عربی است، نترسند. اگر چند وقت با این معاجم سر و کار داشته باشند، به دلیل تکرار خیلی از کلمات، استفاده از آنها آسان است. نکته دیگر اینکه این دانش چون در زمینه دیگر علوم کاربردی است، فرّار نیست و اگر آن را فراگيرند تا آخر عمر آن را همراه خود خواهند داشت. در پايان براي همه طلاب آرزوي موفقيت ميكنم.
ضرورت فراگیری بلاغت در فهم متون دینی در گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین مردانی
رضا ثانی
اشاره
حاج آقای مردانی از اساتید درس بلاغت مدرسه علمیه علوی هستند.
رهنامه: سؤال اصلی ما این است که علم بلاغت چیست ، از چه زمانی آغاز شده و چه ضرورتی دارد؟
استاد: شروع علم بلاغت به قبل از زمان نزول قرآن بر پیامبر اکرم (ص) میرسد. در آن موقع، دنیای حجاز دنیای بلاغت و ادبیات بود اعم از صرف ، نحو و بلاغت. اما بلاغت اهمیت بیشتری داشت از این لحاظ که به مفهوم و معنا میپرداخت. صرف و نحو غالبا با ساختار کلمات و ترکیبات آن و در نهایت با معنای ظاهری واژه ها و کلمات سر و کار دارند و هدف صیانت زبان از اشتباهات در گفتار را بر عهده دارند و این دو علم با معنای ثانوی کمتر سرو کار دارند . اما در علم بلاغت وارد معانی ثانوی میشویم یعنی معانیای که در ظاهر کلام چندان به چشم نمی اید. به عنوان مثال وقتی این آیه را میخوانیم "لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرأیته خاشعاً متصدعاً من خشیة الله"یک معنای ظاهری از آن دریافت میکنیم که (( اگر اين قرآن را بر كوهى فرومىفرستاديم، يقيناً آنرا از بيم خدا خاضع و از هم پاشيده مىديدى )) ولی هیچ جای آیه اشارهای به معنای توبیخ نشده به این صورت که در اینجا مولایی در حال توبیخ بنده های خود می باشد که چرا به این کتاب کم توجهی می شود و ........... این در ظاهر کلام موجود نیست ولی از سیاق آیه برداشت می شود . که علم بلاغت به این نوع مطالب میپردازد. روایاتی از ائمه معصومین (ع) داریم که قرآن به زبان (( ایاک اعنی و اسمعی یا جارة )) نازل شده که معادل آن در فارسی (( به در بگو دیوار بشنود )) می شود . در بسیاری از موارد کلام خود معصومین هم به همین صورت است . فهم این نوع سخن نیاز دارد که ما از ظاهر کلام عدول کنیم و این وظیفه بر عهده بلاغت است. اگر بخواهیم یک تعریف کلی از علم بلاغت بگوییم، علم بلاغت از اصول و قواعدی حرف میزند که با آن اصول و قواعد میتوانیم حالتهای کلام عربی و معنای آنها را بشناسیم. حالتهایی که در زیبایی کلام دخیل است. یک بحث ذاتی در علم بلاغت داریم که معانی و بیان آن را بر عهده دارند و یک بحث عرضی که علم بدیع بر عهده دارد. علم بدیع به زیبایی کلام میپردازد. سجع، هجا و... بعد که اسلام وارد زندگی مردم شد و همراه با نزول قرآن، مردم و ادبا با یک کتاب بسیار غنی در این زمینه به نام قرآن مواجه شدند و دیدند که این کتاب از حیث ادبی مخصوصا از حیث بلاغی مطالبی عالی دارد. همه ادبا خواستند کلامی در مقابل قرآن بیاورند، نتوانستند. لذا اهمیت به علم معانی و بیان در بین مردم گسترش پیدا کرد. بنابراین ادبا به سمت وضع علم بلاغت رفتند و بلاغت در همان زمانها بود که از در هم آمیختگی با علم نحو جدا شد و شروع به پیشرفت کرد و روز به روز غنی تر شد. در قرن پنجم و ششم هجری، مقداری از مباحث فلسفی و منطقی که از روم و یونان باستان به زبان عربی ترجمه شده بود، وارد بلاغت شد.
و متأسفانه از قرن ششم به بعد کار جدیای در علم بلاغت صورت نگرفت. کارها فقط به حاشیه زدن یا شرح نوشتن و تفصیل دادن، مثل مطول و ........، خلاصه شده بود. و باید بگوییم که این عدم تلاش جدی در علم بلاغت باعث شد که ما در فهم بعضی از مطالب تفسیری و بعضی از مطالب روایی و سخنان بزرگان نیز دچار مشکل شویم.
این تعریفی که کردم تعریف کلی بلاغت است که معمولا به آن پرداخته نمی شود . بعضی از دوستان جسته و گریخته تعاریفی آوردهاند ولی بیشتر به تعریف علم معانی، علم بیان و علم بدیع به صورت مجزا پرداختهاند نه به تعریف بلاغت به صورت کلی. بدین صورت که علم بلاغت شامل معانی ، بیان و بدیع می گردد . علم معانی با معانی ثانوی کار دارد و علم بیان با طرق مختلف بیان یک مطلب سر وکار دارد که شامل استعاره، تشبیه، مجاز و کنایه میشود و علم بدیع هم که همان محسنات عرضی و بدیعی در یک کلام می باشد.
رهنامه : آیا در علم بلاغت اثرات اهل تسنن هم به چشم می خورد ؟
استاد : این نکته خیلی مورد اهمیت است که ما متأسفانه شاهد بلاغتی هستیم که علمای عامه در طول زمان آن را به ما دیکته کردند. از شیعیان کم داریم. حتی سید رضی ( ر ه ) که مجازات النبویه دارد و مجازی که در بلاغت از آن بحث میشود در اصل به ایشان بر میگردد ولی در هیچ کتاب بلاغی اصلاً ذکری از ایشان نمیبینیم. چون شیعه بوده. یا مثلاً ذکری از کتاب مجازات قرآنش نمیبینیم . متأسفانه آنها به صورت بسیار دقیق و علمی، خواسته یا ناخواسته ، قواعدی را در علم بلاغت آوردند که در تفسیر و فهم ما از روایات تاثیر گذاشته و تاسف بعدی این است که بعضی از علما و مفسرین شیعه هم از همان قواعد و اصول تبعیت کردهاند. به عنوان مثال در آیه "لاتحزن إن الله معنا"که مربوط به مسئله غار و همنشینی پیامبر با ابوبکر در غار است، آنها در تمام کتابهای بلاغی خودشان گفتهاند "لا تحزن" در اینجا برای استئناس است یعنی انس گرفتن. یعنی در آن موقعیت پیامبر شدیداً دوست داشت با ابوبکر حرف بزند لذا به او گفت "لاتحزن ان الله معنا"و این دلالت بر فضیلت ابوبکر میکند. بعضی از دوستان نیز در کتابهای شیعه همین را آوردهاند. درحالیکه غلط است. اگر به علم معانی و بحث حال و مقتضای حال که خود آنها در کتابهایشان آورده اند، رجوع کنیم، میفهمیم که اصلا باید ببینیم قرینه و سیاق، که از مسائل مهم علم معانی اند، در اینجا بر چه چیزی دلالت میکنند. آیا در موقعیتی که عرصه بر پیامبر تنگ شده و او را دنبال کردهاند و خداوند او را درون غاری فرستاده و تار عنکبوت و کبوتر را بر جلوی غار گذاشته، آیا اقتضای حال این است که پیامبر در آنجا ساکت باشد و حرفی نزند چون مشرکین مطلع میشوند یا اقتضا این است که حرف بزند. هیچ عقل سلیمی نمیگوید اقتضا در آنجا حرف زدن است. اگر پیامبر در آنجا که اقتضای حال سکوت است حرفی بزند و بگوید "لاتحزن ان الله معنا"، این "لاتحزن"،به معنای اصلی و حقیقی است یعنی نترس. ترس تو ممکن است کار دست ما بدهد. اما با یک تفسیر اشتباه میبینیم اصلا قرآن اشتباه فهمیده میشود و دلالت آن به سمت و سوی دیگری می رود .
رهنامه : آیا علم بلاغت علمی محدود می باشد و دیگر جای توسعه ندارد ؟
استاد : ما قائل هستیم که علم بلاغتی که امروزه در کتابها موجود است پنجاه الی شصت درصد این علم می باشد و عناوین کار نکرده خیلی زیاد است. در علم معانی قرینه کاملا اثر دارد درحالیکه هیچ جا از قرینه بحث نشده است. سیاق، از اساس علم معانی است که از آن هم هیچ جا، حرفی نزدهاند. علم معانی وارد در مباحث جملات کلی، مسائل تقیید و اطلاق یا متممهایی که در زبان فارسی مصطلح است، نشده، در حالیکه اینها از اصول این علم می باشد. بلاغت امروز به ما میگوید اصل در کلام مسند و مسندالیه است در حالیکه اصل فقط اینها نیست. متممها، مفاعیل و جار و مجرور نیز باید از ارکان جمله شمرده شود. چون اگر این رکنها نباشد جمله اشتباه فهمیده میشود. مثلا اگر در جمله "و ما خلقنا بینهما باطلاً"، و در جمله "و ما خلقنا السموات و الأرض و ما بینهما لاعبین" کلمه "باطلا" و کلمه "لاعبین" را نیاوریم کلام به هم میخورد در حالی که نه مسند هستند و نه مسندالیه.
رهنامه : آیا علم بلاغت در فهم دین تاثیر دارد و اساسا نبود آن چه تاثیری می تواند در دین داشته باشد ؟
استاد : پس سوال این است که اگر بلاغت را به صورت کلی و در جایگاه اصلی خودش در نظر بگیریم چه تاثیری در فهم دین دارد؟ آیا واقعاً در فهم متون دینی تأثیر دارد؟ میدانیم که بهترین متن دینی ما قرآن است که خیلی هم بر آن تاکید شده. در بین مفسرین زمخشری در کشاف و مرحوم علامه در المیزان، بیشترین افرادی هستند که از علم بلاغت استفاده کردند و اعتقاد حقیر بر این است که استفاده علامه در تفسیر المیزان قابل قیاس با زمخشری در کشاف ، نمی باشد و اعتقاد دوم ما این است که اگر مرحوم علامه از این مبانی فهمی بلاغت استفاده نمیکردند تفسیرشان تفسیر المیزان نمیشد . آقای زمخشری در صفحه دوم کشاف چنین بیان میکند که اگر فقیه در فتوا از همه علما فقیهتر باشد، متکلم در کلام از همه بالاتر باشد نحوی از سیبویه هم نحویتر باشد اخباری و واعظ و لغوی در علوم خودشان یکهتاز و سرآمد روزگار باشند، اجازه غوص در قرآن و تأمل در قرآن را ندارند مگر اینکه در دو علم معانی و بیان نیز متخصص بشوند. و این کلام ایشان واقعاً کلام صحیحی است و بعضی از دیگر علما هم چنین نظری گفتهاند. در رابطه با فقه هم همین مطلب را از بعضی از علما داریم. به عنوان مثال علامه وحید بهبهانی در الفوائد الحائریه اینطور گفته است که سید مرتضی، شهید ثانی، شیخ احمد بن بحرانی، علم معانی و بیان را یکی از شرائط اجتهاد میدانند. بلکه شیخ احمد بحرانی و شهید ثانی علم بدیع را هم از شرایط اجتهاد میدانند. این را مرحوم علامه وحید بهبهانی میگوید. از علمای امروزی چنین جملاتی زیاد داریم. واقعاً نقش قواعد معانی و بیان و علم بلاغت در فهم دین لابد منه است. من چند مثال دیگر از قرآن عرض میکنم. خود حقیر تک تک آیاتی را که تا حال بررسی کرده ام می بینم در هر آیه چندین مفهوم تفسیری توسط قواعد بلاغی فهمیده میشود و مطمئنم که آیات دیگر هم به همین صورت است . گاهی آقایان خیال میکنند کار ما شبیه تجزیه و ترکیب در علم نحو است مثلا میگوییم اینجا تقدیم ماحقه التاخیر است یا اینجا فصل است یا اینجا قصر است و .......... ولی این صحیح نیست بلکه ما میگوییم با توجه به قاعدههای بلاغی می توان قرآن را فهمید و مراد خدا را درک کرد یعنی به اغراض کلام و بعضی از معانی باطنی و ثانوی پی برد . مثلا مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر آیه ولایت؛ "انما ولیکم الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکوة و هم راکعون"(55 مائده)، ایشان با توجه به خود آیه و استفاده از دو اصل بلاغی ، ولایت علی بن ابیطالب (ع) را اثبات میکند. یکی اصل سیاق که در علم معانی است، دوم بررسی اصول و قواعد تطبیقی علم معانی. ما در علم معانی این نظر را که خیلی هم جدی است، میخوانیم که در قصر حقیقی تقسیم به افراد و قلب و تعیین نداریم. و قصری که به افراد، تعیین و قلب، تقسیم میشود، قصر اضافی است نه حقیقی. این را تا حال در غالب کتابهای بلاغی داشتیم که با توجه به این اصل ما نمیتوانیم از خود آیه ولایت امیرالمؤمنین را اثبات کنیم. اما مضمون بیان مرحوم علامه این است که چرا قصر به افراد و تعیین و قلب فقط در قصر اضافی است بلکه در قصر حقیقی هم میتواند باشد. که اثبات شده و انشاءالله بیان خواهد شد . وقتی در قصر حقیقی هم باشد آنگاه آن را چه افراد بگیریم و چه قلب، با انّما، ولایت را میتوان ثابت کرد. البته، با اثبات مطالب دیگری مثل درست کردن سیاق آیه یا اینکه الذین جمع است ، عام است ولی در اینجا دلالت بر خاص میکند که آن هم با کمک علم نحو به راحتی می توان اثبات کرد . در اینصورت مطلب خیلی شیرین میشود و فهم خیلی عوض میشود. اعتقاد ما این است اگر کسی بلاغت را بداند و با آن سر و کار داشته باشد میتواند بسیاری از آیات را به صورت کلی تفسیر کند و از اصول و قواعد علم بلاغت می تواند مراد واقعی خدا را بفهمد. مثال دیگر اینکه در قرآن آیه "بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین" داریم. این همه قید در این آیه برای چیست. چرا رب العالمین، چرا الرحمن، چرا الرحیم، چرا مالک یوم الدین، چرا فقط این سه قید آمده. خدا قیود زیادی دارد پس آوردن این قیود دلیل میخواهد. در روایتی از امیرالمومنین علی (ع) در بحارالانوار جلد دوم داریم که میفرماید: "واعلموا رحمکم الله أنه من لم یعرف..."یعنی"اگر کسی نداند علم قضا و قدر، تقدیم و تاخیر، مبین و عمیق، ظاهر و باطن، ابتدا و انتها، سوال و جواب، قطع و وصل و مستثنی و اینها را، اصلاً اجازه ندارد فهم دین کند والا اشتباه میکند. چرا این سه قید را آورده و قیود دیگر را نیاورده. چرا الرحمن الرحیم را هم در آیه اول آورده و هم در آیه سوم تکرار کرده است. چرا فرموده "ایاک نعبد و ایاک نستعین"چرا نفرمود "ایاک نعبد و نستعین"اینها همه دارد مطلب به ما یاد میدهد. چرا نعبد را بر نستعین مقدم کرد. طبق فرمایش مولاامیر المومنین علیه السلام تقدیم بیان دارد باید بدانیم چرا مقدم کرده است. و مثلا در سوره بقره میفرماید: "الذین یؤمنون بالغیب"، چرا یؤمنون را فعل آورده است. چرا مقید به ( بالغیب ) کرده است و.......... . علم بلاغت در تفسیر قرآن نقش اصلی را دارد و پایه فهم دین هم قرآن است.
در علم فقه نیز که حرف مرحوم علامه وحید بهبهانی را خدمتتان عرض کردم. در علم فقه در باب نکاح به مطالبی برخورد میکنیم که اگر کسی مثلا بحث کنایه را نداند اصلاً روایات باب نکاح را نمیتواند بررسی بکند. چون معصوم (ع) در بعضی جاها حیا به خرج داده و مطالبی را که قبیح بوده با کنایه بیان کرده است. در ابواب دیگر نیز زیاد است. یک وقتی جواهرالکلام را بحث میکردیم باب قضا را، دیدم روایت ابی خدیجه که نقل میکنند "ایاکم ان یحاکم بعضکم بعضا الی اهل الجور و لکن انظروا الی رجل منکم یعلم شیئا من قضایانا"( وسائل الشیعه، باب 1، ابواب صفات قاضی، حدیث 5)، بعضی از فقها با استفاده از این شیئاً گفتند قاضی نیازی نیست که مجتهد باشد. چرا؟ چون شیئاً تنوین دارد و تنوینش نکره است و نکره دلالت بر قلّت میکند. البته باید دانست که نکره گاهی دلالت بر کثرت یا عظمت میکند و نیاز به قرینه دارد. کاری ندارم که کدامیک درست است اما اینکه از روی تنوین نکره یک فهم روایی پیدا کردهاند و فتوا دادهاند، خیلی مهم است. در مورد کنایه بحث مفصلی در باب حج بین علما شده که آیا فقط ( اراقة الدم ) شرط است، یعنی فقط باید یک خونریزی کنیم یا اینکه علاوه بر خونریزی باید "و أطعموا القانع و المعتر" شود یعنی به فقرا و مساکین هم باید بدهیم. بعضی از آقایان از روایت برداشت کردند که فقط "إراقة الدم" مهم است. بعضی دیگر از علما گفتند إراقة الدم کنایه است و یک سری قرائن متصل و قرائن منفصل نیز برای آن آوردهاند . علی ای حال در اینجا اختلاف فتوا پیش آمده که بازگشت به کنایه دارد. این یکی از نمونههایی است که در بحث فقهی با آن برخورد میکنیم.
در روایات عمومی نیز به این مطالب برخورد میکنیم. مثلاً روایتی از پیامبر مکرم اسلام (ص) است که در رابطه با امام علی (ع) میفرماید و خود امیرالمومنین (ع) ظاهراً نقل میکند. روایت در بحارالانوار "فی مناقب امیرالمومنین (ع) و تعدادها" است قال علی (ع): "وأما العشرون، فإنی سمعت رسول الله (ص) یقول لی مثلک فی امتی مثل باب حطه فی بنی اسرائیل فمن دخل فی ولایتک فقد دخل الباب کما امره الله عزوجل"، یعنی منقبت بیستمی که پیامبر در مورد من فرموده است این است که : " مثل تو در امت من مانند درب حطه در بنی اسرائیل است. هر کسی در ولایت تو وارد شود، همانطور که خدا فرموده داخل درب شده است" ما هستیم و این روایت. این بحث در باب تشبیه علم بیان کار میشود که در قرآن آنقدر تشبیه داریم که اگر کسی در تشبیهات توجه نکند فایدهای ندارد. اگر بدون توجه به تشبیه بخواهیم معنا کنیم میگوییم: باب حطه یک در ایده آل است که هر که وارد آن بشود بخشیده میشود. اما باید در وجه شبه دقت بکنیم. وجه شبه در مشبه به، اعلا و اجلا از مشبه است. گوینده میخواهد وجه شبه را از مشبهبه، به مشبه انتقال بدهد. لذا به تاریخ میرویم که ببینیم باب حطه چیست. باب حطه یکی از درهای بیتالمقدس است کما اینکه مرحوم علامه طباطبایی هم در المیزان آورده که آنها وقتی گناه میکردند از این در وارد میشدند و این در، در بخشش بود. اصلاً کلمه حطه که یک کلمه عبری است به معنای ( اللهم اغفر ) است. پیامبر به علی(ع) میگوید که شما باب بخشش و مغفرت این امت هستی. یعنی هر کس داخل در ولایت شما بشود و ولایت شما را به معنای حقیقی بپذیرد دیگر غصهای نداشته باشد و از همه چیز راحت است. که البته این معنا به تشریح بیشتری نیاز دارد. پس فهم این روایت مبتنی بر فهم تشبیه است. یا مثلا تشبیهی در قرآن داریم که : "یخرجون من الاجداث کأنهم جراد منتشر"سوره قمر آیه 7 می باشد ، از گورهایشان بلند میشوند مثل ملخهایی که منتشر میشوند. معنای این آیه چیست. به سراغ مشبهبه میرویم، وجه شبه در جراد المنتشر چیست، با توجه به اینکه وجه شبه را ذکر نکرده می توان وجوه زیادی را ذکر کرد که هر کدام به جای خود صحیح می باشد مثلا : 1- تشبيه به ملخ يكى براى كثرت آنها است كه ما در زبان فارسی مىگوئيم مثل مور و ملخ جمع می شوند
2- اینکه سیر حرکتی آنها در هم و بر هم است یعنی به هم می ریزند و از هر طرفى فرار مىكنند و راه نجاتى ندارند.
3- حرکت دارند ولی سرگردانند 4- جمعند ولی متفرق و جدای از یکدیگر هستند 5- عدد آنها بی شمار است و به شمارش در نمی آیند 6- نمی دانند کجا می روند 7- توجه و التفات به يكديگر ندارند همينطور مردم از قبرها مبعوث گردند
8- از اینکه اجداث محل اجساد است به نوعی می توان گفت ظاهر آيه دلالت بر معاد جسمانى مىكند به این صورت که كه بگوییم اين تشبيه زنده شدن و خروج از قبرها را بیان می کند همانطور که مشخص است ملخ دم خود را زير خاك ميكند و تخم ميگذارد بعد از چندى تخمها ، کرم می شوند سپس تغيير شكل ميدهند و تبدیل به پروانه و بعد ملخ ميشوند. انسان هم در روز قیامت از درون قبر خودش به صورت زنده بیرون میآید و منتشر میشود و مفاهیم زیاد دیگر ی نیز میتوان از این تشبیه به دست آورد . مرحوم آقای خویی در مصباح الفقاهة جلد 1در بحث حرمت غیبت به آیه 12 سوره مبارکه حجرات، (( آیه غیبت )) اشاره کرده و آن قدر وجه شبه بیان میکند و تشبیه را توضیح و تفصیل می دهد کأنه از این توضیحات به روایتهای دیگری دست پیدا می کنیم .
مثالی دیگر اینکه در باب نماز شب روایت داریم که میفرماید: "لیس من عبد إلا یوقظ فی کل لیله مرة او مرتین فإن قام کان ذلک"یعنی هر بندهای در شب یکبار یا دوبار بیدار میشود، اگر بلند شود و کارهای نماز شب را انجام دهد ثوابها و پاداشهایی که در نظر گرفتهایم برای او هست اما "والا فحج الشیطان فبال فی اذنه" یعنی وگرنه شیطان حرکت میکند و در گوش او بول میکند. بعضی از دوستان وقتی این روایت را میبینند اینطور توضیح میدهند که پس معلوم است که شیطان بول دارد اما بولش نامرئی است و بول نامرئی او در مغز و اعصاب ما اثر میگذارد و نمیتوانیم کارهای صالح و خوب مانند نماز شب را انجام دهیم. در ظاهر هم مطلب زیبا به نظر می رسد. ولی چنین نیست. بلکه بحث در مورد کنایه است. وقتی میگوید : (( فبال الشیطان فی اذنه )) ، دارد کنایه میزند که شیطان با او بازی میکند و جلوی کار نیک را میگیرد و نمیگذارد بلند شود. همانطوری که در (( فحج الشیطان )) هم یک نوع کنایه است و آن یک نوع راه رفتن خاصی است که خیلی پست است ، جلوی پاهایش را کنار هم میگذارد و از عقب پاهایش فاصله میگیرد یعنی تمام برنامهریزیش با این راه رفتن پست و ردی ء این است که جلوی پا شدنش را بگیرد نگذارد نماز شب بخواند. معنای روایت این است نه آنکه به معنای ظاهر اکتفا کنیم . دلیل مطلب هم آن است که به مبحث کنایه دقت نکرده اند . روایات در این باب خیلی زیاد است. من حیث المجموع در ضرورت مطلب در فهم قرآن شکی نیست. "اولئک علی هدی من ربهم و اولئک هم المفلحون"چرا در اینجا واو آورده است. نیازی به واو و همچنین اولئک نیست. میتواند بگوید "اولئک علی هدیً من ربهم، و هم المفلحون"اینها دارد به ما مطلب میگوید. واو را آورده یعنی وصل کرده و فصل نیاورده. اولئک را با علی هدیً آورده و استعاره تبعیه به ما میدهد. قرآن بر معانی، فصل، وصل، ایجاز، قصر، مقتضای حال توجه دارد. اصلاً در جملات خبریه، مثلا وقتی به پیامبر میگوید "ذلک الکتاب لاریب فیه"مگر پیامبر شک دارد که برایش تاکید میکند. یک مطلب بلاغی در آن نهفته است. اینها را اگر مشخص کنیم در فهم مطالب تغییراتی صورت می گیرد .
یا مثلاً در روایت داریم "ثمرتها الفتنة" یعنی ثمره دنیا فتنه است. باید استعاره و مجاز را در آن بفهمیم. در اینجا استعاره مکنیه بکار رفته. دنیا را به درخت تشبیه کرده، ولی لفظ درخت را نیاورده و ثمره را که از لوازمات درخت است آورده، و آن را از باب استعاره تخییلیه به مشبهبه اصلی که الان مستعار است، اضافه کرده. همانطوری که در درخت، اصل، ثمره است اصل دنیا هم فتنه است. اگر کسی به دنیا بچسبد میوه آن فتنه است. این روایت این مطلب را با زبانی بلاغی و ادبی بسیار زیبا بیان میکند. بعضی جاها نفهمیدن این مطالب به اصل دین خلل وارد میکند. اما در بعضی جاها خللی وارد نمی کند ولی دقت در این نکات ترجیح دارد و فهم مطلب را زیباتر می کند .
رهنامه: آیا نپرداختن به این علم ، علت خاصی داشته است؟
استاد: چند دلیل را میتوانیم نام ببریم، اولا آمیزش این علم با علوم دیگری مثل منطق و نحو باعث شد کسانی هم که میخواستند در زمینه این علم کار کنند، نا خواسته وارد مباحثی در زمینه منطق، یا تفسیر یا اصول بشوند . لذا مباحثی وارد این علم شد اما مسائل و اصول خود این علم گسترش پیدا نکرد. به هر حال ما پی میبریم که بسیاری از استنباطهای اشتباه ما در فهم مسایل تفسیر، فقه، اصول و در علوم دیگر که از آیات و روایات در آن استفاده میکردند مانند علم اخلاق، مسائل اجتماعی و... بخاطر اشتباه در فهم مسائل بلاغی و کار نکردن در این زمینه بوده است.
یکی از دلایل دیگر، کم همتی علما نسبت به این علم بوده است. این را از تفاسیر و شرحهایی که زدهاند، دریافت میکنیم. حتی در خیلی از مسائل علم بلاغت، همان مثالهایی را که در قرن دوم و سوم هجری زده شده است، امروز هم بهکار میبریم. یعنی توانایی تغییر مثال را هم نداشتند. ممکن است دلیلش تعصبی بوده که نسبت به امرء القیس و نسبت به بعضی از شعرای عرب وجود داشته. اما نباید این تعصب در فهم قرآن هم رسوخ کرده و کار به مفاهیم اشتباه ختم پیدا کند.
دلیل سوم کم همتی کسانی بوده که مسیولیت نظام درسی حوزه های علمیه را بر عهده داشته اند . در آن نظامها ، پژوهشها ی بلاغی و کتابهای آموزشی و تحقیقی بلاغی در سطوح بالا اصلا مشاهده نمی شود یا بسیار کم بوده است. البته در قسمت دانشگاه ما به یک سری مطالبی در بلاغت زبان فارسی که آن هم برگرفته از بلاغت زبان عربی است بر میخوریم که خوب است و کارهای خوبی صورت گرفته است. اما در قسمت بلاغت عربی که در بعضی موارد فهم قرآن و روایات و فهم فقه متوقف بر آن است، کار جدی صورت نگرفته است. لذا ما به صورت جدّ به تفاسیر اشتباهی از آیات و به فتواهای اشتباهی در فقه بر میخوریم که برگرفته از فهم اشتباه در بلاغت بوده است. این سه دلیل اصلی عدم رشد بلاغت می باشد .
رهنامه : پیشنهاد شما برای رفع این مشکلات چیست ؟
استاد : یکی اینکه باید به طور جدی در فکر رونق این علم باشیم. این علم به صورت پراکنده در علوم دیگر آمده است. مثلا مباحث استعاره، کنایه و مجاز در علم اصول هم بحث شده اما جایگاهش آنجا نیست. لذا به آن مباحث لفظی علم اصول میگویند. در حالیکه جایگاه مباحث لفظی در اصول نیست و در آنجا به صورت کامل به آن پرداخته نشده است. اینکه میگویند جملات انشایی در معنای خبری یا جملات خبری در معنای انشایی که در احادیث فقهی هم کاربرد دارد ، بحث کامل آن در علم بلاغت است . یا مثلا بعضی از مباحث که در علم فقه اللغه و در علم لغت آمده، جایش اینجاست. یا بعضی از این مباحث در علوم قرآنی و در علوم حدیث و در فقه الحدیث بحث شده ولی جایگاهش آنجا نیست. لذا اهل حدیث در این مباحث به اشتباهاتی میرسند و همان اشتباهات را در فهم حدیث دخیل میکنند و کار درست پیش نمی رود . پیشنهاد می کنم که در علوم قرآنی، در مقدمات تفسیر به علم بلاغت البته به صورت صحیح بیشتر پرداخته شود .
پس، اولا توجه جدی به این علم در حوزههای علمی شیعی امروز خیلی ضرورت دارد. دوم، نوشتن کتابها، مقالهها و تولید علم در این بحث آنقدر جا دارد که ضرورت آن بر خواص پوشیده نیست . و همانطور که در علم فقه یا تفسیر روز به روز با مطالب جدید برخورد داریم در بلاغت نیز با مباحث جدید سر و کار داریم و این علم دید ما را نسبت به فهم دین و روایات و حرف بزرگان عوض میکند.
انشاءالله روزی برسد که به اینها جامه عمل پوشیده شود و ما بتوانیم در فهم دین از تمام علومی که به نحوی موثر است استفاده کنیم .
بازخوانی علم بلاغت در گفتگو با حجت الاسلام والمسلمین عشایری
رضا ثانی
اشاره:
در سال 1354 در فیروزآباد فارس متولد شد؛ در سال 1372 پس از اتمام درسهای دبیرستان به حوزه علمیه قم آمد، از سال 1376 به صورت رسمی در مدارس حوزه علمیه، جامعه المصطفی, مراکز تخصصی حوزه (مانند مرکز تفسیر، تربیت مدرس و ...)، جامعه الزهرا, دارالحدیث، بنیاد نهج البلاغه، واحد خواهران دفتر تبلیغات، مؤسسه رهپویان سید الشهدا و ... مشغول به تدریس علوم اسلامی شد. در سال 1387 جزء استادان برگزیده مدارس حوزه علمیه قم بود. حاصل برخی تلاشهای قلمی وی نیز انتشار بیش از ده مقاله در موضوعات فقهی، تفسیری و حدیثی و سه کتاب (تحلیل ادبی نهج البلاغه, معناشناسی بلاغی قرآن, نود موضوع برای پایان نامه نویسی در موضوع بلاغت و نهج البلاغه) در آستانهی انتشار است. وی هم اکنون مشغول به تحصیل در سطح خارج و تدریس سطوح عالی حوزه است.
رهنامه: برای علم بلاغت چه تعریفی ارائه شده است و موضوع علم بلاغت چیست؟
استاد: میگویند موضوع علم بلاغت، ترکیبهای به کار رفته در متن بلیغ است، منتهی از این جهت که با مقام و مقتضای حال متناسب باشد. پیشفرض این مطلب آن است که متکلمان بلیغ، برخلاف متکلمان معمولی، در انتخاب کلمهها و ترکیبهایشان دقت میکنند. وقتی میگوییم کلمه، منظورمان معطوف به واژههای لغوی است، ولی وقتی میگوییم ترکیب، مقصودمان از ترکیب، به آرایش اجزای جمله، بلکه چینش اجزای متن ـ که فراتر و گستردهتر از جمله است ـ معطوف است. علم بلاغت، از نظر دلالت بر معانی ثانویه، ترکیبهای به کار رفته در کلام متکلمان بلیغ را بررسی میکند. دلالت بر معانی ثانویه، نتیجه مطابق شدن کلام با مقتضای حال است. در واقع، پیشفرض این است که وقتی متکلم بلیغ میخواهد کلامش را بسازد، اولاً آرایش اجزای کلام را متناسب با حال خطاب انتخاب میکند و ثانیاً این متناسبسازی، بیهدف و بیانگیزه نیست. همین هدفها و انگیزهها، معانی ثانویه کلام بلیغ به شمار میرود. مثلاً برای متکلم بلیغ، چیدمان اجزای جمله فرق میکند؛ یعنی فرق دارد این جزء از کلام را بر جزء دیگر یا آن دیگری را بر این جزء، مقدم کند. این تفاوت به این دو نکته برمیگردد که اولاً کدامیک از این دو چیدمان با مقتضای حال متناسب است و ثانیاً هر کدام از این چیدمانها آبستن چه معنای ثانویهای هستند. موضوع علم بلاغت یا علم معانی، همین است. دو علم ادبی دیگری که طلبههای ما در حوزه با آن آشنا هستند، علم صرف و نحو هستند. علم نحو نیز کلام را بررسی میکند، منتهی از آن جهت بررسی میکند که کلمه و کلام دارای اعراب و بنا هستند. علم صرف نیز کلمه را بررسی میکند، ولی از آن جهت که در آن تغییراتی اتفاق میافتد و کلمات جدیدی ساخته میشود، اما بلاغت ترکیبهای به کار رفته در کلام بلیغ را (نه هر کلامی را) از نظر مطابقت با مقتضای حال و دلالت بر معانی ثانویه بررسی میکند.
اینکه بسیاری از محققان، بلاغت را دانش زیباییشناختی میدانند، نشانه درک ناقص آنان از دانش بلاغت است. در حقیقت، در دانش بلاغت، زیبایی و معناداری در هم تنیده شدهاند؛مطابق شدن با مقتضای حال به دلیل تناسب مقال با مقام مؤلفهای زیباییشناختی شمرده میشود، اما دلالت بر معنای ثانویه، به معناداری متن برمیگردد و در استظهار معرفت از متون بلیغ مهم است. غفلت از این استظهار موجب میشود فهمنده متن بلیغ، بخشی از معنای متن را از دست بدهد! چنین است که به نظر بنده «استظهار معنا از متون بلیغ» را نمیتوان با ساز و کارهایی که بومیِ استظهار از متون غیربلیغ هستند، به سامان رساند!
رهنامه: آیا میشود گفت، هر جملهای که بیان میشود افزون بر معنای ابتدایی، معنای ثانویه هم دارد یا اینکه معنای ثانوی فقط مخصوص جملات خاصی است؟
استاد: معانی ثانویه مخصوص جملاتی است که متکلمان بلیغ میسازند. البته ما در خارج متکلم بیبهره از بلاغت نداریم. هر متکلمی به هر حال مرتبهای از بلاغت و در نتیجه، مطابقت با مقتضای حال و دلالت بر معانی ثانویه را دارد، ولی مرتبه ابتدایی و ساده بلاغت که در کاربران معمولی زبان وجود دارد، موضوع دانش بلاغت نیست. برای نمونه، ممکن است ما برخی ترکیبها را در کلام متکلمان معمولی، دارای معنای ثانویه بدانیم، ولی تمام ترکیبهای آنان چنین معنایی را ندارند، اما هر چه مرتبه بلاغت متکلم بالاتر میرود، میگوییم معناداری تراکیب او گستردهتر میشود و دایره وسیعتری از تراکیب او را فرامیگیرد تا آنکه وقتی به قله بلاغت (متن قرآن کریم) میرسیم، میبینیم همه تعبیرها و اسلوبهای آن، دارای معنای ثانویه هستند و برای هر کدامشان میگوییم، چرا این اسلوب را در اینجا انتخاب کرد و چرا دقیقاً همین عبارت را در جای دیگر، با چینش دیگری انتخاب کرد؟ برای نمونه، در اشعار شاعران بلیغ، تقدیم احدالمتعاطفین را نمیتوان معنادار دانست، اما در قرآن کریم حتی تقدیم احدالمتعاطفین نیز معنا دارد. البته برخی از این معانی ثانویه، برای مفسران به راحتی قابل درک است. برای نمونه، خداوند در بیان بندهنوازی و بندهدوستی خود (فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّون. مائده: 54) ابتدا میفرماید: من مؤمنان را دوست دارم. بعد میفرماید: آنان هم مرا دوست دارند. در مقابل در بیان فراموشی منافقان (نَسُوااللَّهَ فَنَسِيَهُمْ. توبه: 67) ابتدا میفرماید: آنها مرا فراموش کردند. بعد چنین میفرماید: من آنان را فراموش کردم.
این تقدیم معنادار است که برای مفسران معمولی هم معنای آن قابل درک است. البته من ندیدهام مفسری درباره آن بحث کرده باشد، اما اگر بخواهد بحث کند، این تقدیم، معنای زودیابی دارد، اما برخی دیگر دیریاب هستند. برای نمونه، در آیه 11 مائده (آباءکم و ابناءکم لاتدرون ایکم اقرب لکم نفعا) غیر از علامه طباطبایی،[1] مفسران در تقدیم آبا بر ابنا، هیچ معنای ثانویهای نیافتهاند. برخی از تقدیمها هم معنایشان آنقدر دیریاب است که شاید جز به وسیله اهل بیت (ع) قابل درک نباشد. مثلاً در روایتی آمده است که وقتی از پیامبر اکرم (ص) پرسیدند: سعی را از صفا شروع کنیم یا از مروه؟ حضرت فرمودند: من از صفا شروع میکنم، چون خداوند از صفا شروع کرده است و بعد این آیه را تلاوت فرمودند: «ان الصفا و المروه من شعائر الله». تقدیم صفا بر مروه معنادار است، اما برای پیامبر اکرم (ص)! اینکه ما نمیتوانیم برخی معناهای ثانویه را درک کنیم، نشانه نبود معنای ثانویه نیست.
رهنامه: علوم زیرمجموعه علم بلاغت مانند معانی، بیان و بدیع، با هم چه تمایزاتی دارند؟
استاد: برای پاسخ به این سؤال، باید به علم بلاغت نگاهی تاریخی بیندازیم. آن وقت این مسئله روشنتر میشود. برای نگاه تاریخی به علم بلاغت، از اینجا شروع میکنیم که زمانی زبان وجود داشت و قواعدش هم در خودش پنهان بود، ولی هیچ کس قواعد را کشف نکرده بود. زمانی که قرآن نازل نشده بود و عرب برای خودش شعر و خطابه میگفت، سجع کاهنان وجود داشت، ولی سجع زیبا و قابل قبولی نبود، چون مکلف بود. بعد از نزول قرآن با نگاهی که امیرالمؤمنین (ع) به آینده دینی جهانی به نام اسلام داشت، مردم را وادار کرد به این فکر بیفتند که در این زبان قواعدی وجود دارد که باید استخراج شود تا جلوی دگردیسی ناخواسته این زبان و خطر از بین رفتن آن گرفته شود.
خوب است در اینجا به یکی از فواید این هشدار امام اشاره کنیم. متأسفانه به این هشدار توجه نمیشود. به تدریج دگردیسی زبانها اتفاق میافتد، ولی برای کسی که در مقام رهبر دینی نوظهور به هزاران سال بعد فکر میکند، مهم است که این زبان، زبانِ دین است؛ زبان کتابی آسمانی است که باید حیات جاودانی داشته باشد. حتی اگر ده درصد هم احتمال وجود داشته باشد که در دو هزار سال آینده این زبان از بین برود، خطر عمدهای است که باید رهبران دین جلوی آن را بگیرند. امروزه یکی از مشکلات عمده برخی ادیان، این است که زبانی که کتاب آسمانیشان با آن نازل شده، از بین رفته است و پیروان و دانشمندانشان نمیدانند چهکار بکنند. این بُعدی از علم امام و نگاه فرانگر ایشان به افق چند هزار ساله اسلام بود که با استخراج قواعد زبان و تدین و تنظیم آن میخواستند اولاً دگردیسی تدریجی آن را به حداقل برسانند و ثانیاً با ضبط قواعد عربی عصر نزول قرآن، کاری کردند که جویندگان امروزی قرآن هم دقیقاً با همان قواعد عصر نزول به فهم دقیق قرآن بپردازند!
کاربران غیرحرفهای زبان که زبان را از والدینشان یاد میگیرند، به قواعد پنهان زبان نگاه تخصصی ندارند. همین امر موجب میشود که به تدریج در طی چند نسل زبان تغییر میکند و به جایی میرسد که گاهی زبان از بین میرود و به جایش زبان دوم و سوم پدید میآید. استخراج قواعد زبان، قاعدهسازی نبود، بلکه قاعدهیابی بود، یعنی در زبان معیار (Everyday language) و زبان ادبیِ (Literary style) رایج در آن روزگار، که یکی از آنها هم همین قرآن کریم است، درنگ و دقت میکردند تا نظم پنهانی را دریابند که در آن وجود داشت. اگر نگاه ما به قواعد همه علوم ادبی این گونه باشد، وقتی که قواعد با متن قرآن سازگاری نداشته باشد، دیگر متون اصلی را تخطئه نخواهیم کرد، بلکه قاعدههایمان را تخطئه خواهیم کرد. این یکی از اشکالات نگره قاعدهساز به پیدایش علوم ادبی است. برای نمونه، وقتی یک قاعده نحو با متنی سازگاری ندارد یا یک قاعده صرف با قرآن نمیخواند، اشکال از زبان نیست، بلکه اشکال به قاعدهیابی قاعدهیابان مربوط است.
با شروع قاعدهیابی، اولین نتیجه این بود که یک دانش به نام علم نحو به وجود آمد. این دانش، مطالب صرفی را هم در درونش داشت. از این رو، برخی جاها وقتی مینویسند نحو، منظورشان نحو اعم از صرف است. برای نمونه، کتاب الفیه ابن مالک که کتابی نحوی است، شامل مطالب صرفی نیز میشود. به تدریج دغدغه دانشساز و دانش تجزیهکن بشر، انسان را به این سو پیش برد که موضوع و قلمروی دانشهای در دستش را محدودتر بکند و دانشی را به چندین دانش با قلمروهای جداگانه و کوچکتر و در نتیجه با ژرفایی بیشتر تبدیل بکند. این دغدغه برای قاعدهیابان زبان عربی هم پدید آمد. از این رو، به تدریج صرف را از نحو جدا کردند. علم صرف فقط تغییرات کلمه را بررسی، و علم نحو مابقی قواعد را که اعم از إعراب بود، تحلیل و دستهبندی، و ساختار درست میکرد.
در کنار این دو دانش اتفاق دیگری نیز افتاد. به تدریج در قرن دوم و سوم، ترجمههای یونانی نقد شعر وارد جهان اسلام شد و مسلمانان دیدند یونانیها بر چیزهایی به اسم مجاز و کنایه دست میگذارند و کار میکنند. در ابتدا برخی میگفتند اصلاً در زبان عربی مجاز وجود نداشته است. برخی نیز میگفتند خود مجاز و کنایه وجود داشته، ولی درباره آن بحث تئوریک نشده است. گروه دوم شروع به تولید دانش بدیع در شعر و قرآن و خطابههای عربی کردند. به این ترتیب، در قرن سوم دانشی به نام دانش بدیع پیریزی شد. پیدایش دانش بدیع، در کنار نحو و صرف، سومین اتفاق در قاعدهیابیهای زبانی بود که بیشتر به زیباییهای زبان معطوف است، هر چند منحصر در زیباییشناسی نیست.
در کنار این سه اتفاق، مسیر چهارمی هم ریلگذاری شد. بدین ترتیب که یک سری مطالب از هم گسسته، غیر رسمی و پراکنده نیز به وجود آمد که به نقد شعر میپرداخت؛ یعنی شعرپژوهان عرب همان شیوهای را که در جشنواره سراسری موسمی عکاظ داشتند که درباره شعر بحث میکردند، به تدریج مدوّن کردند. بدین ترتیب، نقد شعر نیز کمکم جان گرفت. درباره مطالب مربوط به زبان و نقد آن و شعر، آثار گوناکونی به دنیا آمد. امام مرزبانی، «المفید فی الشعر و الشعرا» و «معجم الشعراء» و «الموشّح في مآخذ العلماء على الشعراء» را نوشت، همچنین ابوالحسن علوی، «عیار الشعر» و ابن قتیبه دینوری، «الشعر و الشعراء» را نگاشت. محققان دیگری نیز در نقد و بررسی معنای خطابه عربی میکوشیدند؛ کوششهای مربوط به بررسی زیباییهای خطابه دغدغهی مناظرهکنندگان معتزلی (در قرن دوم) و کاتبان دستگاه عباسی نیز بود. برآیند همه این تلاشها آن بود که گزارههای علمی فاخری درباره معناداری متن پدید آمده بود که برخی از آنها در دانش نحو هم با همان نگاه سطحی و نامتمرکز بررسی میشد و برخی دیگر که باید آنها را دستآوردهای اختصاصی این دانشوران شمرد، در دانش نحو بررسی نمیشد.
در این دوره به کسانی برمیخوریم که درباره این موضوعات کتاب مینوشتند. البته خیلی از این کتابها به دست ما نرسیده است. برای نمونه، در قرن چهارم، سید رضی اولین کتاب مستقل درباره موضوع بلاغی را نوشت که مجازاتالقرآن نام دارد. البته گفتهاند قبل از او، ابوعبید، مجازالقرآن را نوشت، ولی مجاز القرآن درباره مجاز بلاغی نیست، بلکه موضوع آن تفسیر لغت است. آقای محمد فؤاد سزگین، در مقدمهای که بر مجاز القرآن ابوعبید نوشته (مقدمه مجازالقرآن، ص 19) این مورد را توضیح داده است که مجاز در اینجا، یعنی معنا.
همچنین سید در این فکر بود که متون بلاغی را جمعآوری و دستهبندی کند. از این رو، متون بلاغی و کتابها و رسائل امیرالمؤمنین را در نهجالبلاغه، و متون بلاغی مربوط به پیامبر را در کتاب مجازاتالنبویه جمعآوری کرد. قبل از سید هم کتابهایی در این مورد نوشته شده است. برای نمونه، امام مرزبانی (محدّث شیعی و از استادان شیخ مفید[2] و سید رضی) کتاب «المفضّل فی علم الفصاحة و الایجاز» را درباره موضوع بلاغت نوشت.
ابوسعد یا ابوسعید عمیدی (درگذشته 433 هـ.ق) از کاتبان حکومت فاطمیان مصر، «تنقیح البلاغة» را که یاقوت حموی در معجم الادبا در ذیل عنوان «محمد بن احمد بن محمد ابوسعد» میگوید من در کتابخانه سلطنتی مصر آن کتاب را دیدم که بیش از ده جلد بود.
اتفاق مهمی که در قرن پنجم افتاد، این بود که بررسی کلامی اعجاز زبانی قرآن، برخی محققان را به سوی دیدگاهی کشاند که عبدالقاهر جرجانی از آن راضی نبود. این دیدگاه بر آن بود که کلمهها با یکدیگر ارتباطهای ثابت و تعریف شدهای دارند، اسم و فعل و حرف، ترکیبهای ثابتی را سامان میدهند و این ترکیبها، تفاوت قابل ملاحظهای با یکدیگر ندارد تا بتوانند یکی زیبا و دیگری زیباتر باشد. بنابراین، نمیتوان برای قرآن زیبایی خاصی، آن هم در حد اعجاز قائل شد. عبدالقاهر که مطالعه همهجانبهای در هر چهار شاخه ادبی داشت، با پیش کشیدن موضوعی که خود آن را نظم در متن مینامید، میکوشید نشان دهد متن، افزون بر نظام صرفی و نظام نحوی خودش، نظام سومی نیز دارد که زیبایی متن و بلیغ بودن آن، بومیِ همان نظم سوم است.
او معتقد بود قاعدهگرایی دانش نحو موجب نحوزده شدن برخی اذهان شده است؛ به گونهای که با این ذهنهای نحوزده، هرگز نمیتوان آن نظام سوم را دید. او دانش نحو را رد نمیکرد، بلکه آن را لازم، ولی ناکافی میدانست. او کتاب دلائل الاعجاز را نوشت تا نشان دهد، نظم سومی نیز وجود دارد که متون هنری در همان نظم سوم، با یکدیگر تفاوت و برخی بر دیگری، مزیت دارند و در همین نظم سوم است که زیبایی قرآن کریم در قامت زیبایی تکرار نشدنی و تقلیدناپذیری جلوه میکند.[3] او به این نتیجه رسیده بود که اگر این نظم سوم را جدی نگیریم، باید از معجزه دانستن قرآن کریم دست برداریم.[4]
بنابراین، نمیتوان گفت عبدالقاهر اولین کسی بود که در زمینه علم بلاغت کار کرده بود. پیش از عبدالقاهر، کارهای مهمی شده، منتهی خیلی از آنها به دست ما نرسیده و از بین رفته است. داشتن روحیه اعتراضی، ویژگی اخلاقی عبدالقاهر بود. او به مطالعات ادبی عصر خودش، با اعتراضی تلخ، تند و گزندهای پاسخ داده و چنین گفته است: «شما چهطور حاضرید درباره صرف، که کلمه را از نظر تغییراتش بررسی میکند، بحث بکنید، ولی درباره موضوعاتی مانند تقدیم و تأخیر اجزای کلام و فصل و وصل، بحث نکنید».[5]
او نمیدانست روی موضوعاتی که میگفت، چه اسمی باید بگذارد. وی در نهایت، اسم آن مباحث را «نظم در متن» گذاشت و میگفت در هر متنی، نظمی پنهان وجود دارد که باید آن را پیدا بکنیم. قبل از عبدالقاهر، درباره دو نوع نظم در کلام بحث شده بود؛ نظمی صرفی و نظمی غیر صرفی. عبدالقاهر میگفت: یک نظم وجود دارد که به چگونگی جمله مربوط است که به صورت منظم و قاعدهمند و معنادار در کلام بلیغ اتفاق میافتد. نکره شدن، معرفه شدن، مقدم شدن، مؤخر شدن و اینکه کدامیک از معرفهها در کجا باید به کار روند، دارای قاعده و قانون هستند. به این میگفت: نظم در متن. این در حالی است که صرف و نحو نیز به یک معنا، نظم در متن به شمار میآید.
رهنامه: عبدالقاهر در چه دورهای زندگی کرده است؟
استاد: تقریباً قرن پنجم. او خیلی اصرار داشت که ما باید این عنوانهایی را که به معنای بلاغی و به قول امروز، به معنای ثانوی ربط دارند، تفکیک و در علمی جداگانه، بررسی بکنیم. وی سه اثر از خودش به جای گذاشت که یکی رسالهای درباره اعجاز القرآن بود که در کتاب «ثلاث رسائل» چاپ شده که وی در آن فقط درباره اعجاز زبانی قرآن بحث کرده است. او معتقد بود اگر این علم استخراج نشود، نمیتوانیم اعجاز قرآن را ثابت بکنیم. همچنین وی یک کتاب به اسم «اسرار البلاغه» و کتابی دیگر به نام «دلایل الاعجاز» نیز دارد. در هر سه کتاب، دغدغهاش این بود که نشان بدهد نظم پنهانی دیگری در متن وجود دارد که باید کشف شود. او از کلمههای تندی استفاده میکرد. مثلاً در کتاب «دلایل الاعجاز» چنین میگوید: «کسی که فکر کند این موضوع که من میگویم، موضوع مهم و قابل بحثی نیست، خوارکنندهترین ایده را برای صاحب ایده دارد و تفسیری شیطانی در ذهنش اتفاق افتاده است».
البته از جهتی عبدالقاهر راست میگفت. او میدید چهار مسیر قبل از او وجود دارد که عبارتند از صرف، نحو، بدیع و نقد شعر. او میدید اگر صرف را کنار بگذاریم، در سه تای باقیمانده، مطالبی به صورت از هم گسسته و نامتمرکز وجود دارد و درباره آنها بحث میشود که چون به دانشی مستقل تبدیل نشده است، خوب رشد نمیکند و متولی ندارد و کسی هم به آن فکر نمیکند. وی پیشنهاد تولید چنین علمی را میداد، اما خودش غیر از این پیشنهاد، کار دیگری نتوانست بکند و میدانیم تولید نظریه با تولید کردن دانش متفاوت است. حتی اگر بحثهای علمی و تئوریک زیاد باشد، ولی لزوماً به دانش تبدیل نمیشود. سلسله بحثهای از هم گسستهای که عبدالقاهر میآورد، برای اینکه به دانش تبدیل بشود، باید دستکم تعدادی از رئوس ثمانیه یک دانش را میداشت. اگر هم به هشت رأس در دانش قائل نباشیم، دستکم باید موضوع و غایت و روش آن مشخص میشد. از این رو، عبدالقاهر هر چه تلاش کرد نتوانست توضیح بدهد و ثابت کند، چرا مطالبی که میگوید یک دانش است.
رهنامه: آیا معتقد بود مطالبی که بیان میکرد در کنه شعر و بدیع وجود دارد و باید کشف و جدا شود یا چیز جدیدی به شمار میآید و چیزی غیر از آنهاست؟
استاد: او مطالب جدیدی هم اضافه میکرد، ولی میگفت اگر این مطالب را کنار هم قرار بدهیم و طرح نو را به دست آوریم، آن گاه میفهمیم درباره کدام قطعههای پازل بحث شده و کدام قطعهها رخنه تئوریک است که باید نسبت به آن تولید علم کنیم. قصدش این بود. هرچند به طور کامل موفق نشد. بعد از عبدالقاهر، عدهای کوشیدند به یافتههای او نظم بدهند. ابتدا فخر رازی بر آن شد تا با تألیف کتاب «نهایة الایجاز فی درایة الاعجاز» به تنظیم و تبویب یافتههای عبدالقاهر بپردازد. پس از او سکاکی که نبوغ اصلیاش در زمینه دانش منطق بود (کارش بلاغت نبود) به فکر نظم بخشیدن سخنان عبدالقاهر افتاد.
هنر سکاکی این بود که دید میتواند تمام مطالب پراکندهای را که عبدالقاهر گفته و پیش از عبدالقاهر نیز وجود داشته است، دور هم جمع کند و یک دانش پدید آورد. او بخش سوم کتاب «مفتاح العلوم» را به بررسی علوم معانی و بیان اختصاص داد و توانست بگوید این دانش موضوع دارد و موضوعش چیست. سکاکی گفت: اولاً نظم سومی که عبدالقاهر از آن حرف میزد، همان دلالت ترکیبهای بلیغ بر معنای ثانویه است و ثانیاً این فقط به متکلمان بلیغ و سخنان بلیغ مربوط است. او در ابتدای دیباچه کتابش میگوید که ما فقط با متکلمان بلیغ کار داریم و صریحاً یادآور میشود که اوساط الناس که غیر بلیغ هستند، کلامشان ملحق به اصوات البهائم است و کلامشان، اعتبار و ارزش بحث و بررسی ندارد. بنابراین، سکاکی در توضیح حرف عبدالقاهر، میگفت ما به متکلم بلیغ خیلی اعتماد داریم. به همین دلیل، واژهگزینی و ترکیبگزینی او را دارای انگیزه میدانیم و آن انگیزه و هدف را باید پیدا بکنیم. آن انگیزه و هدف همان معنای ثانوی است. مثل اینکه وقتی در خیابان، آدم ژولیده و نامرتب و نامتوازنی را ببینید که میگوید: «باید گنجشکها اذان بگویند تا من نماز بخوانم»، او را به دلیل بیماری زبان پریشی یا روان پریشی، به اورژانس میفرستید، ولی اگر سهراب سپهری، شبیه همین سخن را بگوید (من نمازم را وقتی میخوانم که باد اذانش را گفته باشد سر گلدسته سرو) میگویید چه شعر قشنگی است! چون به سهراب سپهری اعتماد دارید، ولی به آن متکلم اعتماد ندارید. از این رو، سکاکی دانشی را به نام دانش بلاغت به وجود آورد. البته وقتی سکاکی این علم را تدوین میکرد، به آن دانش بلاغت نگفت، بلکه گفت علمین، یعنی دو علم است؛ «علمي المعانی و البیان»، دو علم معانی و بیان.
تحلیل سکاکی این بود که باید ببینیم آیا این قواعدی که تاکنون پیدا شده است، برای بررسی زبان کافی هستند؟ او گفت: «مؤلفههای زبانی که ما به آن زبان بلیغ میگوییم، عبارتند از مطابقت با مقتضای حال، سلامت ساختاری و سلامت واژهای». او میدید علوم ادبی باید به متکلم بلیغ کمک کنند تا این سه مؤلفه را در کلام خود تأمین کند. صرف و لغت کمک میکنند، متکلم کلمه سالمی را به کار ببرد (سلامت واژهای). نحو کمک میکند کلامش دچار مشکل إعرابی و تعقید لفظی و پس و پیش شدن بیجا نباشد (سلامت ساختاری). تعقید معنوی، یکی از مشکلات ساختاری بود که نحو نمیتوانست آن را حل کند. تعقید معنوی این بود که متکلم چیزی را بگوید، ولی لازمه نامفهوم یا دیرفهمش را اراده کند. برخی مشکلات ساختاری و واژگانی نیز وجود داشت که جز با ذوق سلیم قابل حل نبود. با این حال، دو مشکل در زبان باقی میماند که تا آن زمان برای حل آنها هیچ علمی تدوین نشده بود. یکی، مطابقت متن با مقتضای حال و دیگری هم تعقید معنوی.
سکاکی میگفت، علم معانی برای حل مشکل مطابقت با مقتضای حال است و علم بیان هم برای حل مشکل تعقید معنوی متن. تعقید معنوی هم چون بومیِ دلالتهای غیرمطابقی است، فقط در مجاز (مرسل و استعاره) و کنایه اتفاق میافتد و دو بحث بیشتر ندارد؛ یکی مجاز و دیگری کنایه. بعدیها تشبیه را نیز به علم بیان نیز اضافه کردند تا به کمک آن استعاره خوب فهمیده شود، ولی اساساً تشبیه به علم بیان ربط ندارد.
بنابراین، سکاکی به دانش بلاغت چیزی نیفزود، اما میتوانیم بگوییم به یافتههای از هم گسسته پیشینیان ـ که در قله همه آنها فریادهای عبدالقاهر شنیده شده است ـ ساختار بخشید. سکاکی از سه علم (معانی و بیان و بدیع) حرف نمیزد، بلکه از دو علم (معانی و بیان) سخن گفت که ما امروز به آنها علم بلاغت میگوییم. با تعریف سکاکی هر موضوعی که به مطابقت با مقتضای حال برگردد، علم بلاغت و معانی است. هر مطلبی که به تعقید معنوی بازگردد، علم بیان است. پس از سکاکی، بدرالدّین بن جمال الدین بن مالك (درگذشته 686 هـ ق) در کتاب «المصباح فی علوم المعانی و البیان و البدیع» به تلخیص کتاب سکاکی پرداخت و برای اولین بار دانش بدیع را هم دانشی درونبلاغی معرفی کرد.
سپس خطیب قزوینی به آرایش و پیرایش بخش سوم کتاب سکاکی (بخش بلاغی مفتاح العلوم) پرداخت و کتاب «تلخیص المفتاح» را نوشت. طراحی دانش بلاغت در این ساختار سهگانه، چندان مورد اعتماد و اعتقاد خود بدرالدین نیز نبود، اما خطیب قزوینی (درگذشته 739 هـ. ق) در کتاب «تلخیص المفتاح» از همین ساختار سه بخشی پیروی کرد. وی کتاب دیگری نیز به نام «ایضاح» نوشت، طرفه آنکه خود خطیب در مقدمه کتاب «ایضاح» نوشته که این کتاب از کتاب «تلخیص المفتاح» بهتر است، اما محققان پس از او به جای آنکه کتاب ایضاح را جدی بگیرند، نهضت حاشیهنویسی و شرحنویسی بر کتاب «تلخیص المفتاح» را به پا کردند.
بنابراین، بدیع به صورت ناخواسته و تبیین نشده، وارد علم بلاغت شد. این در حالی است که میدانیم اصلاً بدیع پیش از بلاغت بوده و برای خودش حیات داشته است. پس از تدوین علم بلاغت هم بدیعهسرایی به حیاتش ادامه داد تا بدان جا كه دایرةالمعارفی بدیع در قرن یازدهم به همت سید علی خان مدنی نوشته شد، اما بلاغیون بخشی از یافتههای بدیع را فصل سوم علوم بلاغي گذاشتند. همین باعث اشتباه میشود که برخی فکر میکنند علم بدیع همین چند آرایهای است که در آخر کتاب بلاغت مینویسند و به آن هویت تاریخی و گستره وسیعی ـ که علم بدیع برای خودش تا قرن یازدهم داشته است ـ توجه نمیشود.
پس از خطیب قزوینی و پیروانش، دانشی سه بخشی به دست ما رسید که به تدریج به همه آنها بلاغت گفتند. این در حالی است که اساساً علم بدیع، خارج از علم بلاغت بود، چون دلالت بر مقتضای حال در آن وجود نداشت. سکاکی خودش وقتی علم بیان را تعریف میکرد، میگفت علم بیان علمی است که دلالتهای غیر مطابقی را از نظر ظهور و خفا، یعنی اینکه چهقدر واضح هستند یا واضح نیستند، بررسی میکند. بعد وقتی میخواهد بگوید: چرا درباره علم معانی پیش از علم بیان بحث میکند، میگوید چون نسبت علم معانی به علم بیان، نسبت جز به کل است؛ یعنی علم معانی از مقتضای حال بحث میکند، اما بیان علاوه بر مقتضای حال، درباره تعقید معنوی هم بحث میکند. بدین طریق، ایشان میخواهد علم بیان را به مطابقت با مقتضای حال ربط بدهد تا یک دانش درون بلاغی بشود، اما در محتوای دانش بیان، از زمان سکاکی تا امروز هیچ اثری از مطابقت با مقتضای حال دیده نمیشود. تازه در تعریف علم بیان هم قیدی که نشانه ارتباط این دانش با مقتضای حال باشد، دیده نمیشود.
سکاکی خواست علم بیانی را به وجود بیاورد که درون بلاغی باشد و به این منظور، بحث مطابقت با مقتضای حال را به آن اضافه کند، اما در دو جا میبینیم این اتفاق نیفتاده است؛ یکی در تعریف علم بیان است و دوم، در محتوای علم بیان. در محتوای علم بیان میبینیم که از مجاز بحث میکنند و احکام و علاقههایش را میگویند، ولی وقتی دقیقاً به آنجایی میرسند که باید بگویند کدام گروه از مجاز در چه شرایطی به کار میرود، توضیح نمیدهند و این آسیب تفسیری به وجود میآورد، حتی شاید بتوان گفت موجب آسیب در فهم متون دینی، حتی در حوزه فقاهت و كلام منقول نيز شده است. مطابقت مجاز و کنایه با مقتضای حال، از رخنههای مهم دانش بلاغت است که باید ترمیم شود.
رهنامه: آیا جایگاه این کار در علم معانی نیست؟
استاد: چرا آنقدر میشود گستره علم معانی را وسیع دید که شامل علم بيان هم بشود؟ بحث من هم در این باره نیست که چرا اینقدر این دانش گسترده شده است. قلمروی دانش، دست من و شما نیست، بلکه تابعی از ظرفیتهای موضوع آن دانش است. بحث من درباره این است که آیا توانستند به دانش بیان، رنگ و بوی مطابقت با مقتضای حال بدهند؟ از زمان سکاکی تا تفتازانی گفتهاند که میخواهیم علم معانی را به گونهای تصویر بکنم که بیان هم در درونش جای بگیرد، ولی توفیقی به دست نیاوردهاند. هیچ کس هم درباره بدیع نگفته که آن را داخل علم بلاغت میداند. بیشترین دفاعی که از ورود علم بدیع به درون علم بلاغت شده، این است که اول باید مطابقت با مقتضای حال درست بشود و بعد زیباییها به وجود بیاید و مطابقت با مقتضای حال، رتبتاً مقدم است. بنابراین، هنگام یاد دادن به زبانآموزان برای نشان دادن این رابطه تقدم، از آنها در کنار هم بحث میکنیم. این نسبت ترتّب رتبی بین صرف و نحو هم وجود دارد، ولی اگر به همین اندازه باشد، دلیل نمیشود صرف و نحو هم دانش درونبلاغی به شمار بیایند!
رهنامه: میتوان گفت یک اتفاق و تصادف تاریخی، اینها را بیشتر کنار هم قرار داده است؟
نمیتوانیم بگوییم صرفاً تصادف تاریخی بوده، بلکه ایدهای بود که محقق نشد. اگر ایده سکاکی که در بیان از مطابقت با مقتضای حال هم باید بحث شود، عملی میشد، میتوانستیم بگوییم علم بیان هم دانشی درون بلاغی است.
یک مسئله مهم این است که هر چند تمام تلاش ایشان، همانطور که عبدالقاهر گفت، در این راستا بود که نشان دهد، قرآن معجزه است، ولی وضع موجود آن گونه که شایسته است، ما را به اعجاز القرآن نمیرساند؛ چرا که دو موضوع بسیار حیاتی و کاملاً جدا از هم به صورت غیر قابل قبولی، خلط شده است؛ یکی معناداری ساختارهاست و دیگری زیباشناسی ساختارها؛ یعنی هر یک از بحثهای علم معانی و بیان و بدیع، این قابلیت را دارند که از دو جنبه، بحث شوند. برای نمونه، معرفه شدن مسندالیه از نظر زیباییشناختی، خیلی قابل بحث نیست و بیشتر از نظر معناشناختی قابل اعتناست. همین کار را روی مجاز انجام بدهید، در مجاز هم بحث زیباییشناختی وجود دارد و هم بحث معناداری و بحث خفا و ظهور دلالت.
رهنامه: آیا ما در علم بلاغت به دنبال معناشناسی بودهایم یا زیباییشناسی؟
استاد: دغدغهاش این بوده که هر دو را بررسی بکند، ولی سکاکی این طرح را ریخت و گفت من به دنبال معنای ثانویه هستم. منتهی بعدیها خیلی دوست داشتند همین را به عنوان زیبایی نیز حساب بکنند. به همین جهت، بدیع را آوردند و وسط بحثها، شعرها را نیز نقد و بررسی میکردند، اما واقعاً زیباییشناسی اتفاق نیفتاد. از این رو، ما امروز میبینیم که در دانش بلاغت، زیباییشناسی به صورت مطلوبی وجود ندارد!
رهنامه: به نظر نمیآید که اینها باید دو علم مجزا باشند؟
استاد: اتفاقاً حرف من همین است. انشاءالله به زودی این طرح را مفصل مینویسم. حتی من معتقدم خیلی از آرایههای بدیع، ارزش معناشناختی هم دارند. این ادعای سختی است، اما میتوانم خیلی از موارد را توضیح بدهم و ثابت بکنم. بعضی از موارد هم که روشن است. برای نمونه، این اشکال قدیمی هست که اگر سجع و جناس هر دو زیبا هستند، چرا قرآن پر از سجع نیست؟ برخی در پاسخ به این اشکال گفتند در جاهایی که آیات تخویف و تهدید باشد، سجع و جناس نباید به کار برود؛ یعنی سجع و جناس، معنای ثانویه دارد و به شرایط مقتضای حال ربط پیدا میکند. این پاسخ صرف نظر از اینکه درست باشد یا نباشد، حاکی از آن است که پاسخدهنده به ارتباط جناس با مقتضای حال اعتقاد داشته است. از این رو، بحث زیباییشناسی ما، چون به صورت مبهمی در درون بحث از معانی ثانویه گم شده است، بحث کاملی نیست. چون در مقدمه علم بلیغ، زیبایی را تعریف نکردهایم و برای قضاوت و صدق زیبایی ملاکی نداریم. برای نمونه، میگوییم تضاد، زیبایی است، در حالی که آیا واقعاً هر تضادی زیباست؟ مثلاً وقتی به کسی آدرس میدهیم، میگوییم: «برو سمت راست، بعد برگرد سمت چپ». بین چپ و راست، و بین برو و برگرد، تضاد هست، اما واقعاً این تضادِ زیبایی است؟ بحث زیباییشناسی، موضوع مفصلی است که باید جداگانه درباره آن گفتوگو کرد.
رهنامه: غیر از مواردی که مطرح شده است، موارد جدیدی هستند که باید کشف شوند؟
استاد: همین طور است. به یکی از شاگردان قدیمیام که طلبهای خارجی بود و زبان مادریاش فرانسه بود و زمانی با ایشان بلاغت کار میکردم، گفتم کار دانش بلاغت، قاعدهیابی بوده و ممکن است هنوز در قرآن نکاتی از نظر زیبایی و معناداری بلاغی باشد که کشف نشده است. ایشان موضوع پایاننامهاش را همین قرار داد که ببیند آیا نمونههایی از آرایههایی که در متن شعر و ادبیات فرانسه کشف شده، در قرآن به کار رفته است یا خیر؟ به زودی از این پایاننامه در المصطفی دفاع خواهد شد. پایاننامه جالبی است. در این پایاننامه به مقایسه بلاغت عربی و فرانسه، پرداخته و یافتههای خوبی ارائه شده است. به نظر ما، زیباییهای دیگری هم هست که هنوز کشف نشده است. اصلاً باید در مورد کفایت سنجی بدیعِ موجود و نیز بلاغتِ موجود بحث بکنیم. آیا این علم بلاغت برای یافتن معانی ثانویه و زیبایی های قرآن کافی است؟ به نظر من نه. اولاً طرح و ساختار این علم، ساختار نامنظمی است و ثانیاً علم و آموزههایی که در درون این، ساختار یافته و تولید شده نیز کافی نیست.
رهنامه: در واقع، بحث اعجاز قرآن به اهمیت و جایگاه علم بلاغت توجه دارد، اما این علم در جهت فهم متون، اعم از تفسیر و فقاهت و اجتهاد، چه جایگاهی دارد؟
استاد: از علم بدیع شروع میکنم. وقتی در مراکز تفسیری، کارهای تفسیری انجام میدادم، میدیدم در کتابهای درسی ما ـ که از نظر تأثیر مستقیمی که در تربیت علمی طلاب و دانشجویان دارند، مهم هستند و با مقالات و کتابهای غیر درسی فرق دارند ـ چنین نوشته شده است و به طلبهها آموزش داده میشود که صرفاً علم بدیع به زیباییشناسی قرآن مربوط است و در فهم متن هیچ نقشی ندارد. این برای من ادعای قابل قبولی نبود، چون من معتقد بودم اصلاً زیبایییابی از یک متن بلیغ، جدا از معنایابی از همان متن نیست و تا زیبایی را درک نکنیم، معنا را نمیتوانیم به صورت کاملی بفهمیم. این موضوع را در مقاله مفصلی توضیح دادهام[6] که علم بدیع به پنج دلیل در فهم قرآن، صرفنظر از زیباییشناسی تأثیر دارد. از جمله اینکه گاهی از خطای تفسیری مفسر پیشگیری میکند. مثلاً در آیه (وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاق) همسر حضرت ابراهیم (ع) ایستاده بود و ناگهان خندید. سپس ما او را به فرزنددار شدن بشارت دادیم. مفسران ماندهاند که چرا بانو پیش از شنیدن بشارت مادر شدن خندید؟ بعضی از مفسران گفتهاند: «ضحکت» در اینجا به معنای خندیدن نیست، بلکه به معنای حیض شدن است. ناگهان زن عقیم و یائسه حیض شد و این بشارتی برای بچهدار شدنش بود. این نشانهای بود که بشارت فرزنددار شدن برایش باورپذیر بشود.
علامه طباطبایی نیز همین نظریه را قبول کرده، ولی به این نظریه این اشکال وارد است که استعمال کلمه ضحک در معنای حائض غریب است و قرآن به لغت غریب نازل نمیشود. به نظر من، این اشکال برآمده از این است که مستشکل نسبت به یکی از آرایههای بدیع غافل یا جاهل بوده است. یکی از آرایههای بدیع این است که هر جا معنا عجیب و غریب باشد، لفظش هم عجیب و غریب میآید. در بدیع به این آرایه، ائتلاف لفظ با معنا میگویند. در اینجا هم حائض شدن ناگهانی زنی عقیم و کهنسال، حادثهای غریب است. برای همین برای این نوع حائض شدن، لفظ غریب به کار رفته است. مفسرانی که به سوی این برداشت متمایل نشدهاند، مشکلشان غریبی کلمات قرآن بوده، ولی اگر با این آرایه آشنا بودند، به سوی آن برداشت متمایل نمیشدند.
از علم بیان هم استفادههای زیادی میتوانیم بکنیم. ما از تشبیه، مجاز و کنایه در بسیاری از استظهارات فقهی داریم بهره میبریم و از برخی استظهارات دیگر نیز باید سود بجوییم. برای نمونه، فقها تلاش میکنند از آیه «نسائکم حرث لکم» استفاده کنند که آیا آمیزش با همسر از دُبُر جایز است یا نیست، که حل آن به حل مسئله تشبیه برمیگردد. به قدری فهم مجاز در آیات و روایات جدی بود که اصولیون طرح این بحث در بلاغت را کافی ندیدند و در اصول، بحث حقیقت و مجاز را پیش کشیدند.
من در زمینه تفسیر هم معتقدم، خیلی از مجازهای قرآن معنایابی نشدهاند. حتی گونههای ناشناختهای از مجاز در قرآن هست که بلاغیون از آن بحث نکردهاند! نمونه دیگر، مجازی است که در آیه معراج روی داده است. میدانیم که پیامبر اسلام (ص) از مسجدالحرام به معراج نرفتهاند، بلکه از بیت حضرت خدیجه (س) یا از شعب ابیطالب به معراج رفتهاند. با این حال، خداوند در قرآن چنین میفرماید: «خداوند او را از مسجد الحرام به سوی مسجد الاقصی برد. بنابراین، خداوند اطراف مسجد الحرام (شهر مکه) را نیز مسجد الحرام نامیده است. از سوی دیگر مسجد الحرام برای بومیان و مسافران مساوی است. (حج: 25) یعنی بومیان حق اجاره دادن یا فروختن مسجد الحرام را به مسافران ندارند. آیا میتوان به دلیل آنکه خداوند مکه را هم مسجد الحرام نامیده است، چنین نتیجه گرفت که فروش و اجاره شهر مکه نیز اشکال دارد؟ شیخ طوسی (ره) این دیدگاه را پذیرفته است![7] بقیه فقها نیز دیدگاه او را به چالش کشیدهاند. این چالش مبتنی بر معناداری مجازی است که در آیه معراج به کار رفته است.[8]
علم معانی نیز در فقه تأثیر فراوانی دارد. چهقدر از استظهارات ما بر مسائل مربوط به حصر مبتنی است که رهاورد دانش بلاغت است؟ مرحوم شیخ در مکاسب در شروط متعاقدین، نخست استناد پیشینیان به عبارت «رفع القلم عن الصبی حتی یحتلم» را برای اثبات «مسلوب العبارة بودن صبی» رد میکنند،[9] اما خودشان در ادامه برای اثبات همین مطلب به همین عبارت استناد میکند! فرقش این است که این عبارت در روایتی که گروه نخست به آن استناد کرده بودند، تنهای تنها بود، ولی در روایت دیگری نیز همین عبارت به کار رفته است که یک معطوف علیه دارد. همین معطوف علیه سبب میشود با توجه به قاعده جامع در باب فصل و وصل، معنای عبارت تغییر کند. مرحوم شیخ توضیح میدهند که در این روایت، چگونه وجود این معطوف علیه سبب تغییر معنای این عبارت میشود. هر چند مرحوم شیخ، کلمه جامع و فصل و وصل را به کار نمیبرد، اما روشن است که این استظهار ایشان مبتنی بر همین قواعد است.[10]
رهنامه: بحث سیاق کلام نیز به اینجا مربوط است؟
استاد: لزوماً قرینه سیاق مرتبط به اینجا نیست، ولی برخی مطالب علم بلاغت به ما کمک میکند که سیاق را خوب تشخیص بدهیم. یکی از این مطالب، عنصر «حسن تخلص» است که از آرایههای کمتر توجه شده علم بدیع است. یک بار شمردم دیدم آقای طباطبایی بیش از بیست مورد از تخلص استفاده کرده است تا پیوستار آیات قرآن به یکدیگر را تشخیص بدهد. ایشان قهرمان سیاق در تفسیر المیزان است. پیوستار همان ارتباط دیریاب آیات قرآن با همدیگر است که اگر کسی با حسن تخلص آشنا نباشند، باید پیوست آیات را انکار بکند. معنی تخلص این است: عبور و گریز نهانروشانه از مطلبی به مطلبی دیگر و یافتن این نهانروشی، کار مفسر است. یکی دیگر از آنها عنصر استطراد است که توجه به آن به یافتن سیاقمندی و پیوستار آیات قرآن، به ویژه در جاهایی که دیریاب میشوند، کمک شایانی میکند. برای نمونه، مرحوم آیتالله فاضل و آیتالله اشراقی در کتابی که در مورد آیه تطهیر نوشتهاند، ارتباط آیه تطهیر به آیات قبلی و بعدی را با همین آرایه علم بدیع توضیح دادهاند. این در حالی است که این ارتباط، یکی از چالشهای کلامی مهم ما در همین آیه تطهیر است.
رهنامه: آیا علم بلاغت، مدارس و مکاتب گوناگونی دارد؟ آیا اختلافات جدی و دستهبندیهایی وجود دارد؟
استاد: نمیتوانیم بگوییم مکاتب وجود دارد، چون پس از سکاکی، همه کار سکاکی را ادامه میدهند و در حقیقت، روی تلخیص المفتاح کار میکنند. دانش بلاغت که از بحث نقد و شعر شروع شده بود و کاملاً مفهومگرا بود، به دست استادان منطق افتاد که به تحلیل منطقی آن پرداختند و دانش بلاغت از متون بلیغ فاصله گرفت و از اوج متنمحوری به حضیض قاعدهمحوری افتاد. البته میتوان گفت، پیش از سکاکی، در زمینه بلاغت نگاههای دیگری وجود داشته است، ولی پس از سکاکی، همه سخن سکاکی را با کمی تغییر در برخی مثالها تقلید میکنند. البته امروز دیدگاه رقیبی وجود دارد که به صورت مکتب نیست، بلکه بیشتر به صورت فریادهای اعتراضآمیز در مقالهها و کتابها و سمینارهاست. میگویند سکاکی خائن است، چون عبدالقاهر نمیخواست بلاغت را از علم نحو خارج بکند و بر این باورند که خارج شدن این مطالب از دل نحو، خیانت بوده است که باید جلوی آن گرفته شود و باید تمام مطالب بلاغی به دامان علم نحو بازگردد. این دیدگاه را میتوانید در مقدمه «اسالیب الطلب عند النحویین و البلاغیین» مطالعه کنید.
رهنامه: مسئلهشان چیست؟
استاد: میگویند علم نحو موجود، به علمی خشک و کالبدی بیروح مبدل شده است. بلاغت، روح علم نحو بوده است. حالا نه این روح آرامش دارد و نه آن کالبد زنده است. البته درباره حرفشان زیاد توضیح ندادهاند.
رهنامه: آیا مبانی و نگرشهای کلامی، اعتقادی یا سیاسی، بر این علم حاکم بوده است؟
استاد: این علم به صورت جدی در تصاحب مکتبی کلامی بوده است. برای نمونه، در بحث مجاز عقلی گفتهاند که جمله «بهار گیاه را میرویاند»، مجاز عقلی است؛ چرا که صرفاً خدا گیاه را میرویاند و استناد رویاندن به غیر خدا مجاز عقلی است. این مبتنی بر این پیشفرض کلامی است که فاعل همه افعال خداست.
مرحوم محمدرضا اصفهانی، در کتاب «وقایة الاذهان»، که از کتابهای اصول معاصر است، این مورد را نقد میکند. به کتابش خیلی توجه نشده است، در حالی که در زبان محققی، خیلی قوی بوده و به عربی شعرهای قشنگی میسروده و به بدیع و بلاغت، نظر داشته است. بحثهای جالبی در مباحث الفاظ دارد که اصولیون نباید به سادگی از کنار آن بگذرند. مرحوم اصفهانی به آنها اشکال میکند که شما حقیقت را معلوم بکنید تا مجاز مشخص بشود. سپس میگوید حقیقت آن است که کاربران زبان با آن انس داشته باشند. بنابراین، «بهار گیاه را رویاند»، حقیقت است.
برخی پیشفرضها زبانی است. برای نمونه، ما در بلاغت، کلام را با اعتماد به شخصیت متکلم بلیغ بررسی میکنیم. این پیشفرض ما در علم بلاغت است. از این رو، کسانی که خرده میگیرند که این استفادههایی که از کلام میکنید، روح گوینده هم از آن خبر ندارد و خیالبافی میکنید، به این دلیل است که به این مبنا توجه نکردهاند. متکلم بلیغ کسی است که واژهگزینیها و ساختارگزینیهایش بیسبب نیست. برای نمونه، این مصرع که «نیست در لوح دلم جز الف قامت دوست» یا بعضی از نسخ به جای دوست میگوید: یار، حافظپژوهی میگفت امکان ندارد حافظ در این غزل از واژه «دوست» بهره برده باشد؛ چرا که موسیقی کلام بهم میریزد و الف و قامت، دو کلیدواژه به شمار میآیند. واژه «دوست» الف ندارد، ولی واژه «یار» الف دارد. دوست در سه مقام، قامت ندارد؛ اول در مقام کتابت، دوست خوابیده نوشته میشود و قامت ندارد، اما یار ایستاده است و با قامت نوشته میشود، دوم در مقام شکلگیری لب گوینده در حال تلفظ است، که لب گوینده در هنگام تلفظ یار، به شکل عموی و قامتدار باز میشود، اما در تلفظ کلمه، دوست به صورت خوابیده و افقی باز میشود، سوم در مقام تولید امواج صوتی که انمواج صوتی تولید شده از تلفظ کلمه یار، برخلاف امواج صوتی برآمده از تلفظ کلمه دوست، ایستاده هستند و قامت دارند.
پیشفرض ایشان این است که حافظ به جمیع این ویژگیها در کلمه یار دقت میکند. شما باید مبنایتان را مشخص بکنید. آیا حافظ را گویندهای واژهگزین در این پایه میدانید یا نمیدانید؟ اگر اینقدر به واژهگزینی حافظ توجه داشته باشید، باید این سخن را بپذیرید. من وقتی این موارد را میبینم، برای بیدقتیهایی حسرت میخورم که در عرصه قرآن و نهجالبلاغه داریم و میگویم خدا ما را ببخشد. در کلمه «إثّاقلتم علی الأرض»، یعنی شما به زمین چسبیده و سنگین شدهاید، آوردن عبارت «تتثاقلتم» نیز جایز بود، ولی چرا خداوند «إثّاقلتم» را انتخاب کرده است؟ در این باره سید قطب چنین میگوید: در إثّاقلتم، یک تصویر زبانی وجود دارد؛ یعنی با آوردن تشدید و چیدمان همزه قبل از حرف مشدد، به خوبی یک فشار عمودی رو به پایین را در جرس کلمه نشان میدهد. سید قطب با پیشفرض اعتماد بسیار شدید به واژهگزینی متکلم بلیغ، این نظر را میدهد.
یکی از آسیبهای ساختار موجود علم بلاغت، رکود شدید آن است که نمیتوان درباره آن نظریهپردازی کرد.یکی از بحثهای امروز در حوزه معناشناسی و زیباشناسی، فونوسمانتیک است؛ یعنی معنایی که آوای کلام دارد و بعضی این هنر را دارند که آوای کلامشان با معنا هماهنگ است. برای نمونه، منوچهر دامغانی چنین میسراید: «خیزید و خز آرید که هنگام خزان است». چینش حرف «خ» و «ز»، به کلمه جرس خاصی بخشیده، اما مهم این است که این موسیقی با معنا مرتبط است و میتواند معنا را به تصویر بکشد. به این جمله نهجالبلاغه، که مربوط به زمان بعد از عثمان است، دقت کنید. امیرالمؤمنین توضیح میدهند در زمان حکومت عثمان، جایگاهها بر اساس شایستگیها تقسیم نشده است و من باید آنقدر شخصیتها را که در جایگاهها قرار دارند، بالا و پایین بکنم، که به اندازه بالا و پایین شدن حبوبات در دیگ در حال جوش است، تا هر کس به جایی برود که شایستهاش بوده است. میفرماید: «لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَة لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْر». دقیقاً این آهنگ، آوا و جرس، همان معنا را به ذهن منتقل میکند. ما مأمور بودیم از طرف خودشان که زیباییهای کلامشان را به جوانان نشان بدهیم و وقتی این کار را نمیکنیم، خلأ به وجود میآید. بچهها دنبال نوشتههای «شل سیلور استاین» یا «جبران خلیل جبران» میافتند که خیلی در ایران کتابهایشان پرفروش کرده است. کلمات زیبای آنها در بازاری رونق مییابد که ما زیبایی نهجالبلاغه را نشان نداده باشیم. از مدیریت در نهجالبلاغه، سیاست در نهجالبلاغه، ماهی در نهجالبلاغه، خفاش در نهجالبلاغه و نظایر آن بحث کردهایم، اما ترجمهای معطوف به زیبایی نهجالبلاغه نداریم که به جوانها بدهیم که دستکم احساس بکنند این هم یکی از آثار ادبی جهان است. بنابراین، باید بلاغت را رشد بدهیم و از این رکود هشتصد ساله که از زمان سکاکی به وجود آمده است، خارج کنیم و عیبهایش را بگیریم و به جایی برسانیم که بتواند این خلأها را ترمیم کند.
رهنامه: برای تغییر و اصلاح این علم باید از کجا شروع کرد؟
استاد: تقریباً نسل استادان این فن در حال انقراض است. این جمله تلخ را باید بزرگان حوزه بشنوند. استاد به معنی متخصص در علم، نه مدرّس کتاب درسی یا حاشیهنویس آن. آسیبهای زیادی این مشکل را به وجود آورده است. یکی اینکه ذهن استادان واقعی به ساختار موجود خو کردهاند، در حالی که بسیاری از زیباییها در زبان وجود دارد که ما کشف نکردیم و هنوز به سمت کشف کردن آنها هم نرفتیم. ما برای قاعدهیابی و نظمیابی از موجود بسیار پیچیدهای، به نام زبان عربی آمده بودیم، که متن قرآن کریم و نهجالبلاغه و صحیفه سجادیه اوج آن بودند. واقعاً دچار توهم هستیم، اگر فکر کنیم بلاغت همینهایی است که در مختصر و مطول و دلائل الاعجاز و اسرار البلاغة است. ما میتوانیم از پیشرفتها و تجربههای دیگران نیز در مباحث زبان و و نحوه ورود آنها به مباحث مختلف زبانی استفاده بکنیم.